cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

مَرن‌جان

@SBMTcanada4226791:رزرو تبلیغات

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
8 249
Suscriptores
-524 horas
-887 días
-730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
یه مرد تنها بودم هیچ زنی نمی‌تونست منو عاشقه خودش بکنه، یه روز چشمم افتاد به یه دختر کوچولوی ریزه میزه که دکتر یه بیمارستان بود دلم لرزید براش، میخواستم باهاش حرف بزنم ولی بهم رو نمی‌داد یه روز تو دفترش گیرش انداختم منو نمیخواست گفت دوستم نداره، ماله خودم کردمش ولی اون.... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 💢عاشق دختری میشه که دوستش نداره ولی با زور اون و برای خودش میکنه حتی....💢
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ خب خب یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجودات دوجهان موازی😍باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌 https://t.me/+6RwmDvc2MbIwODE0 https://t.me/+6RwmDvc2MbIwODE0
Mostrar todo...
Repost from N/a
⛔️لینک VIP رمان نمک آبرود اینجاست⛔️ - لارا برو عقب لعنتی...! با لوندی دستش رو روی سینه‌اش حرکت داد و لبای رژ خورده‌اش رو به گردن مرد چسبوند. - چرا عماد؟ مگه چیم از زن هرزه‌ات کمتره؟ با سستی سعی کرد عقب بفرستتش، ولی اون بیشتر بهش چسبید و لاله‌ی گوشش رو مکش وار بوسید . - برو عقب لارا، سریعتر! زن دست به سمت پیرهن عماد برده و همونطور که دکمه‌هاش رو باز می‌کرد لب زد: - می‌خوام لذتی بهت بدم که شب نشده زنت رو طلاق بدی! با جاری شدن شهوت داخل رگهاش، خون جلوی چشمش رو گرفت، و بالاخره لارا رو به زیر کشید و غرید: - خودت خواستی دختره‌ی عوضی! و دو طرف لباسش رو کشید و از تنش خارج کرد. https://t.me/+EFZFZykzwQQ2ODFk https://t.me/+EFZFZykzwQQ2ODFk پسره زن داره ولی با خواهر‌زاده‌ی زنش می‌ریزه رو هم، که درست لحظه ای که رو کار بودن زنش می رسه بالا سرشون...🔞 من لی لی ام زنی که همه زندگیش رو فدای عشقش به یه مرد کرد، روزی که می خواستم بهترین خبر زندگیم رو به شوهرم بدم اونو می بینم که داره با خواهر زاده ام تو هم می لولن... https://t.me/+EFZFZykzwQQ2ODFk https://t.me/+EFZFZykzwQQ2ODFk
Mostrar todo...
Repost from N/a
- من طلاقت نمیدم، عین سگ باید دوستم داشته باشی یلدا!💯 - آقای محترم لطفا نظم دادگاه رو بهم نریزید! قاضی نگاهی به من که عین بید داشتم میلرزیدم انداخت و با لحن آرومی گفت: - دخترم اذیتت میکنه؟ بگو خوب حرف بزن سکوت کنی ازش نمیتونی طلاق بگیری! سرم رو بالا اوردم که چشمم به میلاد خورد، با خشم داشت نگاهم میکرد می دونستم اگه طلاق نگیرم میکشنش! من نمیخواستم طلاق بگیرم مجبور بودم به خاطر خودش.... - آقای قاضی کتکم میزنه، هر چی از دهنش در میاد بهم میگه... ازم تمکین به زور میخواد! میلاد با شنیدن حرفام بهت زده نگاهم کرد و با عربده گفت: - دروغ میگه آقای قاضی زنه منو تهدیدش کردن من دوسش دارم نمیخوام طلاقش بدم... قاضی ناراحت نگاهی به من کرد و به میلاد گفت: - پزشک قانونی چیزِ دیگه ایی میگه ولی! جای کبودی روی بدنه زنته! https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
Mostrar todo...
Repost from N/a
من می‌خواستمش، ولی اون خرابای دورش رو انتخاب کرد🥀🔞 - با من می‌مونی؟ لبخند زدم و بیشتر به خودم فشردمش: - آره عزیزم،تو نفس منی، چطور آدم می‌تونه از نفسش بگذره؟! سعی کرد خودش رو از آغوشم بیرون بکشه، امروز مثل همیشه نبود، لی لی همیشه سر زنده‌ی من ناراحت بود: - لی لی چیزی شده؟ چرا سعی داری از من فاصله بگیری؟ خودش رو که از آغوشم بیرون کشید گفت: - دیگه آغوشت بهم حس اعتماد نمی‌ده؛ می‌دونی برای یه دختر اول آغوش پدرش و بعد از اون آغوش همسرشه که براش امنه! اما وقتی که اعتمادت بشکنه دیگه زمین به آسمون بره و آسمون به زمین بیاد، اون آغوش و اون حامی دیگه امن نیست! مات موندم، چرا نباید آغوش من برای همسرم امن باشه: - چرا لی‌لی؟ چیزی شده؟! پوزخند زد و بسته‌ی کوچیکی رو از داخل کیفش بیرون کشید: - شاید با دیدن اینا فهمیدی چرا! و بعد گفتن حرفش، پاکت رو به قفسه‌ی سینه‌ام کوبید و رفت. با عجله بسته‌ی کرمی رنگ رو باز کردم و عکسی رو بیرون کشیدم. با افتادن نگاهم به برگ عکس، چشمام تار شد. اون من بودم با بالا تنه‌ی برهنه همراه با دختری که کاملا عریان بود. https://t.me/+56dMpPsMZ0NhZmVk https://t.me/+56dMpPsMZ0NhZmVk https://t.me/+56dMpPsMZ0NhZmVk عکسای نامزدم رو در حال عشق بازی با دختری غیر من، برام فرستاده بودن و من دیگه چطور می تونستم به اون مرد اعتماد کنم؟💔😭
Mostrar todo...
Repost from N/a
*بین زمین وهوا معلق بودم،همه جاتاریک بود بازم برگشتم به اینجا چشمام به سرعت پرشد ،من ازاین پوچی ازاین جهان موازی وحشت داشتم* یهو باریکه نوری روکه باهام فاصله زیادی داشت دیدم تند به سمتش قدم برداشتم ،سعی داشتم ازش رد بشم ولی به طورجادویی نمیشد. بارها وبارها امتحان کردم ،نمیشد و منو پس میزد تا اینکه به زورتونستم صورتمو ازش رد کنم. اونطرف نور یه حیوون بزرگ وغول پیکر رودیدم که تاحالا مثلشو هیچ کجاندیده بودم ، ازوحشت زبونم به سقف دهنم چسبیده بود. نزدیکترشد و احساس کردم برام آشناس ، همینطورکه فاصله اش با من کمتر میشد زندگی اون از تولد تا الانش مثل یه صفحه ازجلو چشمام ردشد. با دیدنش موهای بدنم سیخ شد، همزمان حس وحشت ،ترس و غم خیلی زیادی رو داشتم، این اتفاقا شاید چندثانیه بیشترطول نکشید. ولی کل زندگیش رو میدیدم هرکاری که کرده بود، بهت زده و ناباوربودم ،خدای بزرگ من اصلا نمیشناختمش پس چطورالان!. حیوون هم بااون چشمای بزرگ ومشکی رنگش عمیق بهم خیره شده بود. یک دفعه درد زیادی تو صورتم پخش شد،از نور فاصله گرفتم ،یه صداهایی رو میشنیدم ولی انگار یه وزنه صد کیلویی روی پلکام بود. نمیتونستم چشمامو باز کنم چند بار تلاش کردم وآخرش به زورتونستم یکم پلکاموتکون بدم. همه اینا شاید چند ثانیه هم نشد که یادم اومد، رفتن به چهلم و دیدن قبرخودم تلنگری بود که همشو یادم بیاد. من به زندگی برگشته بودم ولی نه توجسم خودم بلکه جسم یه دختردیگه ودلیلشو فقط خدامیدونه. الان دلیل مهمی برای ادامه زندگی داشتم یه هدف که حس میکردم ازطرف خداس. هدفم کمک به اون ادم یاگرگ یاهرموجودی که هست  وباید زودترپیداش کنم. https://t.me/+6RwmDvc2MbIwODE0 ادامه پارت👇 فکرمیکردم بخاطر مهمونی دیشب بیشترشون ماسک زدن، باتعجب به ماسکی که کل صورتشو پوشونده زل میزنم،فقط چشمای مشکیش مشخصه . ازنگاهش حس خوبی نمیگیرم ویه جورایی حس پوچی ومرگ روبه ادم میده ،شایدم من اشتباه میکنم بادلهره نگاهمومیگیرم چقدر چشمای لعنتیش اشناس برام، زیرلب میگم:-بله؟ بامن کاری داشتین؟ -چیزی هم فهمیدی؟ گیج پلک میزنم:-چی؟متوجه نشدم. اروم دستشومیبره پشت شلوارش وبا دراوردن تفنگش وبستن یه صداخفه کن روش بازم میپرسه: -چسبیده بودی به دردیگه ! حالاچیزی دستگیرت شد؟ ارزششوداشت یانه؟ پریدن رنگمو حس کردم، ناباور حرکات دستشودنبال میکنم، داره چه غلطی میکنه؟ اب دهنموقورت میدم ،باخنده ای عصبی و بهت زده میگم: -نه چیزی نفهمیدم،اشتباه متوجه شدی من داشتم ردمیش... سراسلحه رو روی سینم گذاشت که خفه خون گرفتم. https://t.me/+6RwmDvc2MbIwODE0 https://t.me/+6RwmDvc2MbIwODE0
Mostrar todo...
من هامون نامورم! مرد خشنی که از رابطه های یه شبه برای ارضای وجودم خسته بودم و به هیچ زنی کشش نداشتم. تا اینکه کیمیا رو دیدم !اون #هات ترین دختری بود که تو عمرم دیده بودم. خیلی مغرور و چموش بود منم حوصله ناز کشی نداشتم.❌به هزار مکافات دزدیمش و رفتم جایی که دست هیشکی بهمون نرسه. درست وقتی که دستم رفت سمت لباسش تف کرد تو صورتم و گفت که من حروم زاده ام ! دست گذاشت رو نقطه ضعفم ، حرفی زد که کسی جرئت نداره به زبون بیاره ! خون جلوی چشمامو گرفت و.. https://t.me/+xnJQkvDAFdA4ZTY0
Mostrar todo...
Repost from N/a
دختره میفهمه چون شبیه عشق سابق پسرس، باهاش بوده و...😭⛔ _این همون عشق سابقته نویان خان؟🥺🤯 نگاه ناباورش واقعا تیر سنگینی به قلبم زد...بی‌اختیار قهقهه زدم... _حق داشتی دل ببازی به من...خیلی شبیهشم نه؟؟ _آرام...یه لحظه صبر... _هیـــــس...هیچی نگو!! وای من چقدر خر بودم که فکر میکردم خودم و دوست داری ، عاشق منی...نگو تمام این مدت جایگزین بودم برات! با اخم و بغض لب گزید...قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد...لعنت به این عکس و #شباهت_لعنتی_بینمون!عکس و محکم پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد _راستش‌و بگو تا حالا چند بار به جای من تصورش کردی؟چند بار وقتی میبوسیدیم طعم لبای اونو تجسم کردی؟ نزدیک شد و دستش‌و روی گونه ام گذاشت که با درد دستش و پس زدم و با هق‌هق داد زدم: _چند بار به جای من حس کردی که داری با عشق اونو لمس میکنی؟چند بار لعنتی؟چندبــــار؟؟؟!! جیغ هام دست خودم نبود...دیوونه شده بودم انگار...بایدم میشد ، این حقیقت خیلی برام دردناک بود...لال شده بود و نگاهش پر بود از حسرت و ترحم... _وقتی به تن و بدنم با عشق نگاه می‌کردی و با بوسه مهر میزدی ، تو خیالت میگفتی آرام خر کیه ، بذار ازش سواستفاده کنم...به هرحال اون فقط یه عروسک بدبخته که جایگزین عشقمه...مگه نه جناب سرگرد؟!😭💔 _آرام...به خدا داری اشتباه میکنی عزیزم...من... عربده زدم _به من نگو عزیزم که دیگه حالم از این کلمه بهم میخوره...عشقت جلوی چشمات مرد نه؟بذار ببینم وقتی یه بار دیگه از دستش بدی باز از غلطا میکنی!!! شوکه و ناباور به منی که به سمت چاقوی روی میز هجوم بردم ، نگاه کرد...چاقو روی رگم گذاشتم که با عربده به طرف دوید و اسممو صدا زد اما دیگه دیر شده بود چون...🩸😭🚨 https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk نویان هامون ، سرگرد جذاب و خشنی که عشقش‌و از دست داده با دختری آشنا میشه به نام آرام که کپی برابر اصل عشق مرحومشه و بند دلش گره میخوره به اون تیله‌های عسلی و فرفر موهاش ، غافل از این که این دختر...😱🤯🤫⛔ #داستانی_عجیب_از_دنیاهای_موازی🙊🥀 #عشقی_آتشین_و_ناب_که_شبیهش_جایی_نیست🔥⛔
Mostrar todo...