در رشته‌ی ادبیات!

@daradabiat

صرفا جهت ثبت چیزهای دل‌پسندی که در رشته‌ی ادبیات وجود دارد!

Irán138 310Farsi129 140Libros15 314

Publicaciones publicitarias

853

Suscriptores

+1324 horas

+177 días

+3230 días

451

Visitas de la publicación

~ 29724 horas

~ 33448 horas

52.81%

Tasa de compromiso

34.8%24 horas

39.1%48 horas

111

Menciones

Sin datos7 días

Sin datos30 días

~ 2

Mensajes por día

~ 17

Reacciones

Sin datos

Comentarios

~ 5

Republicar

Suscriptores
Cobertura postal
ER - ratio de compromiso

Carga de datos en curso...

دگرم آرزوی عشقی نیست.. بی‌دلان را چه آرزو باشد دل اگر بود باز می‌نالید که هنوزم نظر به او باشد!

Mostrar todo...

بار دگر نگاه پریشانم برگشت لال و خسته به‌سوی تو می‌خواستم که با تو سخن گوید اما خموش ماند به روی تو

Mostrar todo...

❤ 1

شب در تمام پنجره‌های پریده‌رنگ مانند یک تصور مشکوک پیوسته در تراکم و طغیان بود و راه‌ها ادامه‌ی خود را در تیرگی رها کردند دیگر کسی به عشق نیندیشید دیگر کسی به فتح نیندیشید و هیچ‌کس دیگر به هیچ‌چیز نیندیشید...

Mostrar todo...

❤ 1

شاید هنوز هم در پشت چشم‌های له شده، در عمق انجماد یک چیز نیم‌زنده‌ی مغشوشی بر جای مانده بود که در تلاش بی‌رمقش می‌خواست ایمان بیاورد به پاکی آواز آب‌ها

Mostrar todo...

❤ 4

من از کجا می‌آیم؟ من از کجا می‌آیم؟ که این‌چنین به بوی شب آغشته‌ام؟ هنوز خاک مزارش تازه‌ست مزار آن دو دست جوان را می‌گویم... چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه‌ترین یار چه مهربان بودی وقتی دروغ می‌گفتی چه مهربان بودی وقتی که پلک‌های آینه‌ها را می‌بستی و چلچراغ‌ها را از ساقه‌های سیمی می‌چیدی و در سیاهی ظالم مرا به‌سوی چراگاه عشق می‌بردی تا آن بخار گیج که دنباله‌ی حریق عطش بود بر چمن خواب می‌نشست...

Mostrar todo...

❤ 2

اکنون تو این‌جایی گسترده چون عطر اقاقی‌ها در کوچه‌های صبح بر سینه‌ام سنگین در دست‌هایم داغ در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش اکنون تو این‌جایی...

Mostrar todo...

❤ 3

جمعه‌ی ساکت جمعه‌ی متروک جمعه‌ی چون کوچه‌های کهنه، غم‌انگیز جمعه‌ی اندیشه‌های تنبل بیمار جمعه‌ی خمیازه‌های موذی کشدار جمعه‌ی بی‌انتظار جمعه‌ی تسلیم.

Mostrar todo...

💔 4

چرا امید بر عشقی عبث بست؟ چرا در بستر آغوش او خفت؟ چرا راز دل دیوانه‌اش را به گوش عاشقی بیگانه‌خو گفت؟

Mostrar todo...

❤ 2

شعر گفتم که ز دل بردارم بار سنگین غم عشقش را شعر خود جلوه‌ای ز رویش شد با که گویم ستم عشقش را

Mostrar todo...

❤ 2

من خیره به آیینه و او گوش به من داشت گفتم که چه‌سان حل کنی این مشکل ما را بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش ای زن! چه بگویم، که شکستی دل ما را :)

Mostrar todo...

❤ 3

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.