cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

مُـــفــت‌بــــر🦅

۵۰ رمان جذاب مفت‌بر پارتگذاری منظم🍃 جمعه ها پارت نداریم🍃💜 به قلم بنفشه موحد🦄💜

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
35 352
Suscriptores
-11424 horas
+2387 días
+11530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:01
Video unavailable
دختر کوچولوی سه ساله ، سوتین پرستارشو برمیداره میبره جلوی باباش و سایز سینه دختره رو جار میزنه😂😂😂 https://t.me/+x3BCMjFo_U5kMzI0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
video.mp40.80 KB
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟! https://t.me/+x3BCMjFo_U5kMzI0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟! https://t.me/+x3BCMjFo_U5kMzI0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟! https://t.me/+x3BCMjFo_U5kMzI0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
00:03
Video unavailable
sticker.webm2.16 KB
- خم شو رو میز شلوارتو بکش پایین! با صدایش دخترک ترسیده لب زد - حاملم نامدار... هفت ماهمه...توروخدا بچه... نعره زد - خم میشی یا یجور دیگه حرف حالیت کنم؟ دخترک می ترسید از او... از کمربند پیچیده دور دستش که دست روی شکم برآمده اش گذاشته و فین فین کنان روی میز خم شد می شنید صدای پچ پچ اش را... - آروم مامانی هیچی نیست یکم... حرف هایش تمام نشده نامدار خودش را بین پاهای دخترک کوبیده بود که از درد و ضعف پاهایش لرزید هفت ماه بود که همه چیز همینطور بود نامدار بدون معاشقه با دخترک سکس می کرد - آخ! آروم نامدار... حرکاتش را به عمد تند تر کرد اینطور تمام حرصش را خالی می کرد بر سر دخترکی که حامله بود! از اوی عقیم... - ب...به بچه‌ت رحم کن نامرد! غرید - ببر صداتو! دخترک بیجان دستش را روی دلش فشرد - دکتر گفت دختره... تو دختر دوست داشتی نامدار... منم دوست داشتی هیس کشدارش و خم شدن بیشترش روی دخترک دردش را بیشتر کرده بود که نامدار بالاتنه دخترک را در چنگش گرفت و دست دیگرش میان پاهایش رفت می فهمید با حرکاتش تحریکش کرده اما با خالی شدن خودش عقب کشید - حالم از خودت و توله ی حرومت به هم می خوره... حتی دیگه به درد این کارمم نمی خوری! گفته و با چندش نگاهی به تن سفید دخترک انداخت تن زنش... زنی که به اجبار عروسش شده بود. روزهای اول حتی نگاهش نمی کرد اما دخترک زیبا بود... حتی الان با آن شکم برآمده... دوش گرفته و با بیرون آمدنش نگاهی به تن لرزان یاس انداخت باز هم او را ول کرده بود، درست موقع ارضا شدن دخترک... - پاشو جمع این کثافت و!‌ زود برمیگردم فکر نکنی حواسم بهت نیست! گفته و با پوشیدن لباس هایش از خانه بیرون رفت. امشب خانه ی مادرش مهمانی بود. - داداش؟ سلام خوش اومدی... بیاین تو بیا... پس یاس کو؟ با اخم های درهم وارد جمع مهمان ها شد. نمی‌خواست بیاید اما عطیه قسم داده بود - خونه ست! - واه عمه جان؟ زن گرفتی برای خونه چرا زنت و با خودت جایی نمیاری؟ سلامی به عمه خانوم داده و گردن خم کرد تا خاتون راحت در آغوشش بگیرد می شنید پچ‌پچ ها را و عادت کرده بود... که زن اولش با سر و صدا طلاق گرفته و زن دومش بی سروصدا عروس خانه اش شد - سلام دورت بگردم کو عروسم؟ حرف خاتون تمام نشده عمه خانوم باز به حرف آمد - والا پسرت عروستو گذاشته تو صندوق خواهر... نکنه عیب و ایراد داره این دختره؟ - نخیر عمه جان! زنداداشم خیلی هم سالم و سلامته... ماه های آخر بارداریشه اذیته یکم حرف عطیه مانند ترکیدن بمب بود که نامدار تیز به خواهرش نگاه کرد همه ناباور بودند - حامله س؟ از کی؟ نامدار که عقیمه... صداها بالا گرفته و نامدار با رگ بیرون زده باز هم دلش خورد کردن دخترک چشم زمردی را می خواست که عطیه آرام دستش را گرفت - از شوهرش! از داداشم حاملست. راستی عمه خانوم شنیدید مریم و طلاق داده شوهر جدیدش؟ چون بچه دار نمی شده... اینبار نامدار هم سوالی به خواهرش نگاه می کرد که عطیه اشک چشمانش را پاک کرد - زنیکه از خدا بیخبر سه سال تمام زندگی تورو جهنم کرد... آبروتو برد گفت عقیمی... عیب و ایراد داری... ولی شوهرش برده آزمایش دیدن عیب از خودش بوده... داداشم شکر خدا بی عیب و عاره تو راهی هم دارن... بچه شون دختره... عطیه حرف می زد و نامدار مات در جایش مانده بود... عقیم نبود و دخترکش در شکم زنی بود که هفت ماه به جرم خیانت خونش را در شیشه کرده بود! https://t.me/+o6WCQpC4AbQ5Y2Q0 https://t.me/+o6WCQpC4AbQ5Y2Q0 https://t.me/+o6WCQpC4AbQ5Y2Q0
Mostrar todo...
Photo unavailable
خزر دختر کوچولوی دبیرستانی که اعتیاد شدیدی به س.ک.س داره و لقب خراب کوچولوی محل رو یدک میکشه... ولی با اومدن پندار رفیق داداشش که سی سال ازش بزرگتره میخواد به هر قیمتی شده بهش سرویس بده و.... https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 🔥 𝙃𝙤𝙩 🍑 𝙃𝙤𝙧𝙣𝙚𝙮 🔞 خزر دختر کوچولوی دبیرستانی که اعتیاد شدیدی به س.ک.س داره و لقب خراب کوچولوی محل رو یدک میکشه... ولی با اومدن پندار رفیق داداشش که سی سال ازش بزرگتره میخواد به هر قیمتی شده بهش سرویس بده و.... https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 🔥 𝙃𝙤𝙩 🍑 𝙃𝙤𝙧𝙣𝙚𝙮 🔞 خزر دختر کوچولوی دبیرستانی که اعتیاد شدیدی به س.ک.س داره و لقب خراب کوچولوی محل رو یدک میکشه... ولی با اومدن پندار رفیق داداشش که سی سال ازش بزرگتره میخواد به هر قیمتی شده بهش سرویس بده و.... https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 https://t.me/+N6oLb_StwHs3ZDg8 🔥 𝙃𝙤𝙩 🍑 𝙃𝙤𝙧𝙣𝙚𝙮 🔞
Mostrar todo...
-جرات یا حقیقت...؟! -جرات...! دوستانش نگاهی به یکدیگر کردند و بعد با لبخندی موذی به افسونی که داشت از درون می لرزید، نگاه کردند... یکی از ان ها گفت: باید اولین نفری که از در کافه وارد شد رو ببوسی...!!! دخترک جا خورد... - چی...؟! تارا شانه بالا انداخت: همین که شنیدی...!!! -یعنی چی اولین نفر رو ببوسم...؟! نکنه یکی بود خوشش نیاد...!!! بهار خودش را جلو کشید... -تو اگه ببوسی خوشش میاد اما جای هیچ بحثی نیست، پاش و که دلبر انتظارت و می کشه... افسون با حالت زاری موهای فرش را پشت گوشش انداخت: خیلی بیشعورین... تقصیر من خره که با شماها بازی می کنم...! -خیلی خب به جای ننه من غریبم بازی، پاشو برو... -اقا من منصرف شدم... حقیقت رو انتخاب می کنم...! بهار لبش را کج کرد و بعد لگدی به پای افسون زد: پاش و گمشو تا خودم نبردمت...! افسون لب برچید و سپس باتنی که لرز گرفته بود شالش را درست کرد اما تکه موی فر سرکشش جلو می امد. بی خیال شد و ارام سمت در قدم برداشت اما با دیدن مرد کچل و شکم گنده ای ایستاد. دلش اشوب شد. سمت دوستانش برگشت که انها هم با خنده ای اخم کردند و ناچار جلو رفت. اب دهانش را فرو داد و جلوتر رفت. با دیدن مرد دوباره چندشش شد... چشم بست و ارام ارام قدم برداشت... در حالی که چشمش بسته بود، توی اغوش سفت و محکمی فرو رفت و با بوی عطر خوشبویی هوش از سرش رفت... جرات نکرد چشم باز کند و همچنان تصور مرد شکم گنده را داشت... دستش را بالا اورد اما هرچه بالاتر می رفت، گردنی پیدا نمی کرد... با خود زمزمه کرد: گردنش کو پس... کمی پرید بالا و گردنش را پایین اورد و در کمال خجالت و سرخ شدن، دست روی صورتش کشید و بعد خود را بالاتر کشید و لب روی لبش گذاشت... چشم باز کرد و با دیدن مرد از خحالت اب شد... -وای خاک به سرم...!! سریع خودش را عقب کشید و به چشم بهم زدنی فرار کرد که مرد هم به دنبالش بیرون دوید و با پیچیدن دخترک داخل کوچه.... https://t.me/+2JZ9nugkylYwOTE0 امیر پاشا سلطانی... مردی مرموز و بی نهایت خطرناک که به شیطان یاغی معروف است. مردی که بوی خون میده و هیچ رحمی نداره... این مرد شیطانی که حتی هیچ نقطه ضعفی هم نداره تا اینکه یه روز، یه جایی دلش برای یه دختر ریزه میزه مو فرفری میره و میشه نقطه ضعفش... https://t.me/+2JZ9nugkylYwOTE0
Mostrar todo...
-خان من هوس آلوچه کردم! با چشمای وق زده برگشت و نگام کرد: -وسط زمستون من آلوچه برات از کجا بیارم توله سگ؟! چونم لرزید و مثل بچه ها زیر گریه زدم، سریع از توی رخت خواب بلند شو و بغلم کرد: -گریه نکن قربونت برم، گریه نکن جوجه... عجب گرفتاری شدما. گریه نکن به رحیم می گم فردا برات بره از زیر سنگم شده آلوچه پیدا کنه. فین فینم به راه افتاد: -نخیرشم من الان هوس کردم، الان میخوام. اگه نخورم چش بچت لوچ می شه! -اخه الان من ساعت دو نصف شب آلوچه از تو ماتحتم برات در بیارم ک*خل؟ با اخم نگاش کردم و همون لحظه عطر تنش توی بینیم زد و حس کردم که دارم بالا میارم عوق زدم و از خودم دورش کردم، با چندش گفتم: -برو اون ور بو میدی حالم داره بهم می خوره دهنشو وا کرد حرف بزنه اما اخم کرده و ناراحت پشت به من نشست و سرشو انداخت پایین از قهر کردنش خندم گرفت -خجالت بکش مرد گنده برای بقیه خشنی اون وقت به من میرشی خودتو لوس می کنی؟ تو اخرش با این کارات انقدر منو حرص میدی که شیرم خشک می شه بچت بی نصیب می مونه جوری به سمتم برگشت که صدای ترق تروق گردنشو شنیدم -چی؟ مگه قراره از سینه های تو شیر بخوره؟ -وا خب معلومه پس از کجا شیر بخوره عصبانی شد و اخماشو کشید تو هم -غلط کردی اون توپکارو بندازی دهن اون تخم سگ، ممه هات همش برای منن... به اون بچه هم شیر خشک میدی فهمیدی؟ با تعجب خندیدم که همون لحظه سوتینمو پایین کشید و زبونش روی سینم نشست چشمامو با لذت بستم که شلوارمو پایین کشید -چکار می کنی حاملم برای بچه ضرر داره اسد خان. نگاه خماری بهم انداخت -نترس حواسم هست فقط زبون میزنم تا تو لذت ببری عروس خان دستش پیشروی کرد و.... https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 یه خان بددهن و دیوث داریم که هر چیزی رو بلد نباشه راه ارتباط با زنا و به اوج رسوندنشونو خوب بلده! اسدخان، ارباب یه روستای بزرگه که کلی دختر ک داف دورش ریختن و اونم دست رد با سینه ی هیچکدومشون نمی زنه و همشونو تست می کنه اما یه روز با دیدن دختر رعیت تخس و زبون درازی که داشته از درخت توی باغشون دزدی می کرده دلش می ره و اون دخترو عروس خودش می کنه غافل از اینکه...🥺🔥💯 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 https://t.me/+lkpDu5zJgloxODk0 #ممنوعه
Mostrar todo...
●یارِ ماندگارvip●

ورود افراد زیرهجده سال ممنوع🔞لطفا محدوده سنی رعایت شود. پارت‌گذاری منظم! رمان بدون سانسور می‌باشد❌️

× می می های خاله شیر نداره بابا ! شرمزده درخود جمع میشوم تا نگاه او به سمت سینه هایم کشیده نشود + امتحان کردی مگه دخترم؟ ابروهایم از تعجب بالا میپرند و مات و مبهوت نگاهش میکنم دخترکش را پیِ نخود سیاه میفرستد و سمتم خم میشود + می می های پرستار دخترم شیر نداره یعنی ؟ پس واسه چی انقدر بزرگه ؟ https://t.me/+x3BCMjFo_U5kMzI0
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.