خـنـجـر پـنـهـانـ⛓جـنـونـ عـشـقـ
اُمـگـا🔞ورس هـــ🔥ــات🌈 ۶ پارت در هفته👩💻 کانال پشتیبان: https://t.me/Yona_Supportchannel
Mostrar más6 852
Suscriptores
+10024 horas
+9637 días
+87530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from 🐇گسترده نگاره( دومی)🐣
Photo unavailable
#پسری که #میکاپ میکنه و خودشو دوست دختر #همسایش جا میشه😱😂🦦
برگشتم سمتش که با دیدن اون #پیراهن آبی توی تنش دوباره ماتم برد.
از جام بلند شدم و به #سمتش رفتم.
تو یک #قدمیش وایستادم.
#اَرشَن با کنجاوی نگام میکرد و منتظر #واکنشم بود که یهو رو دستم #بلندش کردم و همزمان با #چرخوندنش فریاد زدم.
_ خودشه، همینه!
تورو با خودم #میبرم.
ترسیده جیغی کشید و گفت:
_ تورو خدا بزارم زمین.
وای #نفسان، من از ارتفاع میترسم بزارم زمین.
سرخوش ولش کردم و دست دو طرف صورتش گذاشتم.
_ تورو به عنوان #دوستدخترم میبرم #عروسی برادرم.
#گی👨❤️💋👨
#اسمات💦
https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx
https://t.me/+IH0O91dSpFMxMmIx
2700
Repost from N/a
Photo unavailable
#گیلاو #عاشقانه #مافیایی #تریسام 🏳🌈 پسره رو مجبور میکنن برای زنده موندن با گرایش لیتلی، بردشون بشه..🔥💦آدرین #اسلحه رو روی سرم گذاشت: -موادی که بخاطر تو به فاک رفتن 10 میلیون دلار میارزیدن.. اجزای بدنت اینقدر میارزه؟!🔪 وحشت زده بهش خیره شدم.. ده میلیون دلار؟! خدایا من فکر میکردم حداکثر یه میلیون باشه.. لیام با خنده به سمتمون اومد و اسلحه رو پایین آورد -بیخیال اِد ما به یه اسلیو جدید نیاز داریم..😈 چرا اونو نکنیم؟ تو سابقش #ایدز نبود. https://t.me/+e_RxFBIiUQAxYTQ0
12200
Repost from تبادل (اکانت بزرگه)💖
00:02
Video unavailable
امــگـــ🥺ــــاشـو مــیــبـــ😱ــنــده و مـجـبـورش مـیـکـنـه بـراش التشـــو بــخـــ🔞ــوره
-مرتیکه عوضی جرئت داری دستت بهم بخوره آیییی قول میدم نذارم یه اب خوش از گلوت پایین بره🤬
شونم رو گرفت و روی صندلی نشوند و شلوارم رو پایین کشید چشمام رو بستم و دندونام و لبام رو روی هم فشار دادم، که با زور دستش فکم رو باز کرد😣
+ وای بحالت گاز بگیری یه جوری مــیــکـنـمــت که تا یه سال نتونی راه بری👿🔞🔥
التش رو با تـفـش خـیـس کرد و کـلـاهـکـش رو روی دهـنـم گذاشت💦🍆
+مثله یه بچه خوب ســاکــش بزن🔥
سرم رو گرفت و شروع کرد به آزاد کردن فرمون هاش و ضربه های عمیقش رو داخل دهنم میکوبید😩
چشمام پر اشک شده بود و فکم درد گرفته بود دلم میخواست بالا بیارم که موهام رو گرفت و کشید و یه سیلی توی صورتم کوبید😢
+ادای تنگا رو در نیار و درست ســاکــش بزن🤬💦👿
مافیایی که بخاطر مردن برادرش تصمیم میگیره معشوقه دشمنش رو بگیره و بهش تجاوز کنه⛓️🔞
https://t.me/+hOQ1aIIg4FJhZmU8
https://t.me/+hOQ1aIIg4FJhZmU8
animation.gif.mp40.23 KB
6200
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
👅همسایهی من...
ارغوان دختر سنتی که برای دانشگاه توی یک شهر دیگس و بی بند بار شده.
میخواد برای دوست پسرش عکسای نود بفرسته که یه شب اشتباهی اونارو برای همسایش سند میکنه...
https://t.me/+O70dvCjM67RkNjU0
0.42 KB
23300
Repost from N/a
Photo unavailable
من متیوام..🔥
یه دلال مواد که یه روز ناخواسته مواد دوتا از خطرناک ترین مافیاهای کشور رو به فاک دادم.
مرگ رو پذیرفته بودم و میخواستم بمیرم که با جون عزیز ترین کسم تهدیدم کردن و مجبور شدم..
با گرایش لیتلی برده دوتا دارک مستر بشم!🥀
https://t.me/+e_RxFBIiUQAxYTQ0
#گیلاو #عاشقانه #مافیایی #تریسام 💦🏳🌈
24500
#خنجر_پنهان
#پارت126
جهیزیه از خیلی وقت پیش آماده بود، امروز فقط به سرعت اونارو بار زده بودن و حالا کاروان حاضر و آماده بیرون عمارت منتظر همراه شدن بود.
دیگه وقتی نداشتن که وسایل شخصی سامی رو جمع و جور کنن. به سرعت تو یه ساک کوچیک چند دست لباس گذاشت تا لااقل تو مسیر کمبودی نداشته باشه.
بهرحال سامی الان همسر ولیعهد کشور شده بود. این یعنی امکان نداشت از لحاظ پوشش و لباس به مشکل بربخوره.
لحظه آخر عروسک مورد علاقه سامی رو هم برداشت و زیر لباساش تو ساک مخفی کرد. شاید این عروسک میتونست همدم خوبی برا تنهاییاش باشه.
وارد حیاط که شد سامی رو مشغول خداحافظی با خوانواده و اهالی خونه دید.
به محض خروج امیرزند از عمارت و قرار گرفتنش رو پلهها، یکی از کالکسه های سلطنتی با سر و صدای زیادی وارد حیاط عمارت شد.
همه میدونستن که اینکارا از عمد و برا خبر کردن اهالی عمارت بخصوص امیرارسلان انجام میشه.
امیرزند خودش، نیمه شب رو برا رفتن انتخاب کرده بود با اینحال میخواست حتی تو اون شرایط هم مقامشو به رخ بکشه.
کالکسه نزدیک شد، صدای شیههی بلند اسبها سکوت عمارت رو شکست.
ناخودآگاه سر طرلان و سامی به سمت پنجرههای اتاق فرهان و ارسلان چرخید.
امیرزند سمت کالکسه راه افتاد و با اینکار اعلام کرد وقت رفتنه.
طرلان نزدیک رفت و کیف سامی رو به دست خدمهی کالسکه سپرد و برای آخرین بار سامیو تنگ در آغوش گرفت.
برای خرید vip کلیک کنید🔥
@Vip_Tel_manager
❤ 52😢 5👍 3💔 2
24002
اربابش جلوی جمع دستمالیش میکنه🔥💦🔞
از شدت #شهوت پاهام میلرزید و #ارباب دستش رو از زیر میز روی #آلتم میکشید
با نگرانی به اطراف نگاه کردم که کسی نبینتمون.
-ا...ارباب. بقیه میبینن.
-خب ببینن. خوبه که بقیه بفهمن یه تولهسگی که صاحب داری. اینطوری جایگاهت هم بهتر یادت میمونه. ⛓❤️🔥
با ترس دست ارباب رو فشار میدم.
-ببخشید اربااب. بخدا دیگه #مطیع و حرفگوش کن میشم.
ارباب #سیلی محکمی به آلتم میزنه.
-شک نکن که مطیع میشی تولهسگ. جوری تربیتت میکنم خودتم باورت نشه.
https://t.me/+zM1knLvr0pRmNzRk
https://t.me/+zM1knLvr0pRmNzRk
•| بامــــدادیــــ عــــاشــــقــــانهــــ|•
🪐﷽ رمان تقدیر رنگین ژانر : پلیسی گی ددی لیتل بوی مافیا مستر اسیلو به پایان رسیده رمان بامدادی عاشقانه ژانر : گی رازآلود ددی لیتل بوی مستر اسیلو مافیا در حال تایپ ناشناس نویسنده :
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1004312-dNynzvE36800
Repost from " تبادل شبانه "🎀
Photo unavailable
اربابش جلوی جمع دستمالیش میکنه🔥💦🔞
از شدت #شهوت پاهام میلرزید و #ارباب دستش رو از زیر میز روی #آلتم میکشید
با نگرانی به اطراف نگاه کردم که کسی نبینتمون.
-ا...ارباب. بقیه میبینن.
-خب ببینن. خوبه که بقیه بفهمن یه تولهسگی که صاحب داری. اینطوری جایگاهت هم بهتر یادت میمونه. ⛓❤️🔥
با ترس دست ارباب رو فشار میدم.
-ببخشید اربااب. بخدا دیگه #مطیع و حرفگوش کن میشم.
ارباب #سیلی محکمی به آلتم میزنه.
-شک نکن که مطیع میشی تولهسگ. جوری تربیتت میکنم خودتم باورت نشه.
https://t.me/+zM1knLvr0pRmNzRk
https://t.me/+zM1knLvr0pRmNzRk
900
Repost from " تبادل شبانه "🎀
00:02
Video unavailable
به خوابگاه پسرا خوش اومدین... فقط یه چیزی... اینجا سک.س آزاده!!!🔞🫣
#لالهی گوشمو لیس زد و با صدای جادوییش لب زد:
- میخوای برات #س*اک بزنم؟💦
تند گفتم "نه" ولی اون خم شد و #آ*لت #شق شدهمو تو دستش گرفت.
- سهیل باباجانیان قراره #دراز کوچولوتو لمس کنه... این افتخاریه که نصیب هر کسی نمیشه!
اینو گفت و همونطور که بهم زل زده بود #آل*تمو تو دهنش کرد...
آه عمیقی کشیدم که...
https://t.me/+df8ok33RXgwzY2Nk
https://t.me/+df8ok33RXgwzY2Nk
animation.gif.mp40.43 KB
16000
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
پسری که شب مراسم ختم ناپدریش گرفتار برادر ناتنیش میشه که چشمش دنبالشه و...
# گی🔥💦⛓
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
معین لباسای سیاهشو در میاره و انگشتشو محکم تویه # سوراخش میکوبه،شهریار
داد بلندی میکشه که معین تو دهنی محکمی بهش میزنه
_چیه پسره ی # کونی نکنه میخوای فامیلامون بفهمن پسر حاجی داره به برادر ناتنیش کون میده؟🔞🔥💦❤️⛓
https://t.me/+7l51kE2VXVUwY2Fk
https://t.me/+7l51kE2VXVUwY2Fk
animation.gif.mp40.28 KB
19000