𝙻𝙸𝙴𝙱𝙴𝚂 𝚁𝙾𝙼𝙰𝙽

✿⃟🍂✾ٖٜٖٜ♡⃟ٖٜٖٜٖٜ♡ٖٜٖٜ𝚄𝙽𝙸𝚀𝚄𝙴ٖٜٖٜ♡⃟ٖٜٖٜٖٜ♡ٖٜٖٜ✾⃟🥀✿ 🅑🅓🅢🅜 ∆🅛🅖🅑🅣 گـ‌ــؒؔـ‌ـپـ‌ــؒؔـ‌ـی بـ‌ــؒؔـ‌ـراؒؔی هـ‌ــؒؔـ‌ـمـ‌ــؒؔـ‌ـه گـ‌ــؒؔـ‌ـراؒؔیـ‌ــؒؔـ‌ـش هـ‌ــؒؔـ‌ـاؒؔ🤗 مـ‌ــؒؔـ‌ـسـ‌ــؒؔـ‌ـتـ‌ــؒؔـ‌ـر وۘۘ مـ‌ــؒؔـ‌ـیـ‌ــؒؔـ‌ـسـ‌ــؒؔـ‌ـتـ‌ــؒؔـ‌ـرس هـ‌ــؒؔـ‌ـاؒؔی پـ‌ــؒؔـ‌ـر اؒؔبـ‌ــؒؔـ‌ـهـ‌ــؒؔـ‌ـتـ‌ــؒؔـ‌ـ😎 ددیُٖ و مـٌْ‌ٍٖـ۪ٓاٌْ‌ٍٖمـٌْ‌ٍٖـ۪ٓیُٖ هـٌْ‌ٍٖـ۪ٓاٌْ‌ٍٖیُٖ جـٌْ‌ٍٖـ۪ٓذاٌْ‌ٍٖبـٌْ‌ٍٖـ۪ٓ😌 بـ‌ــؒؔـ‌ـیـ‌ــؒؔـ‌ـاؒؔ کـ‌ــؒؔـ‌ـه کـ‌ــؒؔـ‌ـلـ‌ــؒؔـ‌ـی لـ‌ــؒؔـ‌ـیـ‌ــؒؔـ‌ـتـ‌ــؒؔـ‌ـل وۘۘ اؒؔسـ‌ــؒؔـ‌ـلـ‌ــؒؔـ‌ـیـ‌ــؒؔـ‌ـوۘۘ د۠۠اؒؔف د۠۠اؒؔریـ‌ــؒؔـ‌ـمـ‌ــؒؔـ‌ـ🤤 جـ‌ــؒؔـ‌ـاؒؔت تـ‌ــؒؔـ‌ـوۘۘ اؒؔیـ‌ــؒؔـ‌ـن گـ‌ــؒؔـ‌ـپ خـ‌ــؒؔـ‌ـاؒؔلـ‌ــؒؔـ‌ـیـ‌ــؒؔـ‌ـه 🥲 https://t.me/+frYWL2YDK4tiNGM8 https://t.me/+frYWL2YDK4tiNGM8 https://t.me/+frYWL2YDK4tiNGM8 ساعت ۱۸ بپاک

کراش🛐 #lesbian @liebesroman

#lesbian @liebesroman

🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪 🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪🖤 🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪 🔪🖤🔪🖤🔪🖤 🔪🖤🔪🖤 🔪🖤 #The_game_of_fate #part110 بعد از حدود یه ساعت گوشی سوگند زنگ خورد _اوکی الان میام گوشیشو قطع کرد و پاشد _تو همینجا بمون حواست به جسد باشه من میرم بیارمشون داخل از ترس اینکه کسی ببینتمون یا اون یارو دوباره برگرده داشتم میمردم گوشه حیاط توی تاریکی خودمو مچاله کردم و منتظر موندم بالاخره دو نفر همراه سوگند پیداشون شد پاشدم و رفتم سمتشون +تورو خدا زودتر ببرینش تا کسی ندیده مون باشه ای گفتن و با کمک هم دیگه رفتیم جسدو گذاشتیم تو ماشینشون اونا رفتن ما هم برگشتیم داخل _بیا بریم جای جسدو اوکی کنیم ببینیم چیزی نمونده +باشه رفتیم همه چیزو جمعو جور کردیم دیگه هوا داشت روشن میشد ک رفتیم داخل مستقیم رفتیم سمت حموم لباسامو در اوردم و رفتم زیر دوش چشمامو بستم و فقط ب صدای شر شر آبی ک با شدت میریخت رو سرم گوش دادم یکم ک گذشت یکی از پشت بغلم کرد چشمامو باز کردم و سرمو برگردوندم سوگند بود خیالم راحت شد دوباره چشمامو بستم _دیگه اخرشه همه چیز تموم میشه +اگه باز یه چیزی بشه چی _نمیشه قول میدم بهت +مرسی ک هستی _دورت بگردم من گردنمو بوسید و محکم تر بغلم کرد _الان فقط ب خودمون فکر کن فقط ب خودمون برم گردوند سمت خودش آروم صورتمو نوازش کرد و لباشو گذاشت رو لبام و زیر آب یه بوسه طولانی ازم گرفت همه جا میگفتن بوسه زیر اب خیلی سکسیه ولی بخدا اون لحظه داشتم خفه میشدم ازش فاصله گرفتمو گفتم: +میشه بریم تو وان ادامشو ؟ یهو خندید و گفت چشم. نویسنده:𝑱𝒖𝒎𝒃𝒖𝒍 #roman @liebesroman

Butterfly gp🦋 Freindship Chatroom Rollplay مثل پروانه ها آزاد و دور از هیاهو دنیای واقعی اینجا یک رابطه فوق العاده برای خودت بساز🌠 ما اینجاییم تا حالمون بهتر بشه پس💋🔥 ادب✅ 𝐂𝐇𝐀𝐓𝐑𝐎𝐎𝐌🦋 https://t.me/+_sGsqO9P4WRlODlk https://t.me/+_sGsqO9P4WRlODlk https://t.me/+_sGsqO9P4WRlODlk ساعت ۱۶ بپاک

TAITANIC a bdsm group⛓🩸 💫💫گروه صمیمی و دوستانه 💫 چت و فعالیت زیاد=اَدمینی🤗✅💖 ☆ بشدت نیازمند دوست و اَدمینیم 💫💫گروه میسترسهای خاص😈😈 💫💫اِسلیوهای جذآب🧎‍♀🧎 💫💫مَسترهای یونیک🎩🎩 https://t.me/+V2IgQirytXBiOWU8 https://t.me/+V2IgQirytXBiOWU8 https://t.me/+V2IgQirytXBiOWU8 جمع جدید و دوستانه💖 ساعت ۱۴ بپاک

https://t.me/+N705sfhy08k2YTBk گپ مخصوص پارتنریابی LGBT ⭐️🌈

https://t.me/+3F2PgKDJDxJhYzQ0 گپ مخصوص رول و گرایش های BDSM 💦 LGBT ❌

🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪 🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪🖤 🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪 🔪🖤🔪🖤🔪🖤 🔪🖤🔪🖤 🔪🖤 #The_game_of_fate #part109 سوگند بهم اشاره کرد ک جسدو ول کردم و رفتیم عقب +تو کی هستی؟ ×کسی ک اگه بدونی برات بد میشه +کی فرستادت؟ ×زیادی حرف میزنی عقب عقب رفتم و تکیه دادم به ماشینی ک اورده بودیمش داخل میخواستم از توی جعبه چیزی بردارم ک فهمید ×هوی فک میکنی کورم؟ +اوکی کاری نمیکنم ×از ماشین فاصله بگیرین از ماشین دور شدیم جسدو گذاشت تو ماشین و دوباره مارو برد سمت جسد دوم خواست برش داره ک یهو سوگند حمله کرد سمت مرده و درگیر شدن اسلحه رو هی اینور اونور میکردن ک زور سوگند بیشتر شد زد تو شکم مرده مرده افتاد رو زمین سوگند تا اومد تفنگو برداره یارو فرار کرد خواستم بدوام دنبالش ک سوگند نذاشت _بزا بره همونجا تو تاریکی وایستادیم و به جسد بچه خیره شدیم _همون بچس؟ +اره _الان نمیبینیش؟ +نه _بنظرت الان با این جسد چیکار کنیم +نمیدونم ،دوباره چالش کنیم؟البته یه جای دیگه حیاط _دیوونه ای؟،وقتی طرف بخاطر این جسدا میخواد ادم بکشه پس چیز خیلی مهمیه اگه نبود نمیومد دنبالشون ،انگار ما رو زیر نظر داره هر کسی ک هست حتی از اب خوردنمونم با خبر. +درسته پس حواسمونو باید بیشتر جمع کنیم _اره +حالا جسدو چیکار کنیم _زنگ میزنم بیان ببرنش اوکیی گفتم ک گوشی شو برداشت و زنگ زد. بعد از کلی حرف زدن قطع کردو گفت: _ تو راهن دارن میان +باشه نویسنده:𝑱𝒖𝒎𝒃𝒖𝒍 #roman @liebesroman

🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪 🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪🖤 🔪🖤🔪🖤🔪🖤🔪 🔪🖤🔪🖤🔪🖤 🔪🖤🔪🖤 🔪🖤 #The_game_of_fate #part108 _آماده ای نگین؟ +آره _باش بزار اتاق لیلا و دخترشو چک کنم تو هم برو اتاق مامان باباتو چک کن +باشه _آروم برو کسی رو بیدار نکنی +باشه با هم از اتاق خارج شدیم من رفتم سمت اتاق مامان و بابا اونم رفت سمت اتاق لیلا و نیوشا اروم رفتم تو اتاق مامان و بابا خواب بودن به آرومی رفتم بیرون رفتم سمت در وردی و تو سایه وایستادم بعد از چند دقیقه بالاخره سوگندم اومد _بریم بریم با هم رفتیم سمت جایی ک اون جسدا رو پیدا کردم بهش اشاره کردمو گفتم: +اونجا _باشه اون بیلو بیار بیلو اوردم و با کمک هم شروع کردیم به کندن اون قسمت بعد از حدود نیم ساعت بالاخره پیداشون کردیم _نگین +فک میکردی دروغ میگم؟ _نه فقط تعجب کردم +هوم _بیا سریع تر درشون بیاریم با هم آروم آروم از اونجا درشون اوردیم خاکارو برگردوندیم سرجاشون _پاهاشو بگیر +باش اون دستای زنه رو گرفت منم پاهاشو با هم بلندش کردم ولی اینقدر سنگین بود ک چند بار خوردیم زمین. کشون کشون داشتیم میبردیمش سمت ماشین ک یه صدایی اومد جفتمون به سمت صدا برگشتیم ک یه نفرو دیدیدم ×جسدو بزارین مرده اسلحه گرفت سمتمون و با تهدید دوباره تکرار کرد ×گفتم جسدو بزارین مگه کرین؟ نویسنده:𝑱𝒖𝒎𝒃𝒖𝒍 #roman @liebesroman