♡دڵداده ؏شق ♡(بازی باسࢪنوشت)
سکوت میکنی که پنهانم کنی؟ همان سکوتت، منم! ♡ شرو؏ فصل دوم رمان دڵداده عشق☆ بازی_با_سرنوشت ژانڕ:؏اشقانه،استـاددانــشجویے بھ قلم:تــمنا❤️
Mostrar más924
Suscriptores
-224 horas
-187 días
-8230 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
پناه یه دختر ساده و زیبایی که تو یه روستا زندکی میکنه
از بچگی بی کسو کار بوده ولی با یه اتفاق گول میخوره و مجبور به ازدواج با یه ادم بی عرضه و عیاش میشه
اون خودش کار میکنه و خرج زندگیشو در میاره
ولی یه روز با اومدن اون مرد عجیب و غریب که خیلی با جذبه به نظر میرسید
زندگیش زیرو رو شد🥹
https://t.me/+-BaJxmxekHpkNDY0
https://t.me/+-BaJxmxekHpkNDY0
8پاک
1500
Repost from N/a
من حامیم، حامی مجد!
مرد خشن و مغروری که صدای قدمهام ترس به دل همه مییاندازه، مردی که اختیار جون زیر دستام توی مشتمه!
که کسی جرئت مستقیم نگاه کردن به چشمهاش رو نداره، ولی اون دختر...
امان از اون دختر گستاخی که اومد و شد بلای زندگیم!
به خودم قول دادم اون رو به هر روشی مال خودم کنم، حتی اگه اون روش این باشه که توی شرکت بهش تجاوز کنم...❌🔥
https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0
۲۱
1800
Repost from N/a
من آرمینام
دختری که سراز دنیای ماورا به طور اتفاقی درآورد.
مادرمودریک غار نموروکثیف درحالیکه به زنجیر کشیده شده بود پیدا کردم.
وپدرم درگیرداریک جنگ افسانهای راهی اروپا شد ومن عاشق یک دورگه ای هات وسکسی شدم. ولی اون به من خیانت کرد. ومنو درازای درمان مردمش فروخت .درحالیکه من برای اون ومردمش از جون خودم وبچه هام مایه گذاشتهام..
وقتی قل وزنجیرارو به دست وپاهایم زدن
قسم خوردم. بشم ملکه ای عذاب وهمه ی اونارو عذاب کنم . چون من برای داشته هام
آدم می کشم ورحم نمی کنم...
https://t.me/+po3-Sia_VBIzZTRk
۱۶
800
Repost from N/a
همون رمانی که دنبالش بودی🤫💣
رابطه ددی لیتل و تنبیه و افتر کر♨️
- ددی میشه دستمو باز کنی خب خسته میشم…
با نیشخند جام شرابش را سر کشید و نزدیکش شد و…🔞💦
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
13پاک
400
Repost from N/a
- بدون اجازهی من دست به آتیش زدی اره؟؟
- دد، ددی بخدا میخواستم غذا درست کنم.
- دیگه بدتر، من تا تورو آدم نکنم آروم نمی.شینم😱🔞💦
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
صبح پاک
900
Repost from N/a
- شنیدم نمیدونی بابای بچهت کیه!
دود سیگارش را توی صورتم فوت کرد و پوزخند زد:
- یعنی هیچی از اون #شب رویایی که با هم گذروندیم یادت نمیآد؟ اونموقع که خیلی از کارم راضی بودی. اونوقت الآن میگی یادت نیست؟ اشکال نداره، گفتی انقدر داره بهت خوش میگذره که میخوای #فیلم اون لحظه رو ثبت کنی.
با چشمانی گرد شده به فیلمی که از من و خودش توی اتاق خوابش گرفته بود، نگاه کردم.
- #شوهر آشغالت همین بلا رو سر زنم آورد. التماسهاشو نادیده گرفت و بعد از اینکه بهش تج'اوز کرد، #جنازهشو تحویلم داد. حالا نوبت توئه که #تقاص پس بدی.
به قصد انتقام به دختره نزدیک میشه و... 🔥
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
عضویت محدود
۱۳
700
Repost from N/a
همش اینجاست یه پکیج خاص و کمیاب از برترین قصهها که قرارداد چاپ دارن و عضویت محدود☺️👇🏼📚❌❌
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟ازدواجی اجباری با پادشاه هوس باز
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸عشقی پر از خون در جنگ جهانی دوم
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟امیر با نامزدِ برادرش ازدواج میکنه و...
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸عاشقانه ای میان زنی جسور و مردی عاشق پیشه
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟عشق رئیس بزرگ به کارمند قرتیش
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸صیغه ای اجباری برای ادامه همکاری
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟فاصله ای میان عشق و نفرت
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸آوا برای پیدا کردن قدرتش به آریوال میره ولی...
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟ازدواج دختر بیست ساله با شیخ پنجاهساله
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸رفتن به پارتی به شرط نجات از بدنامی
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟به دستور مادرشوهرم در زندان به قتل رسیدم و...
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸موفقیت بشرط خیانت به معشوق
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟دیدار دوباره دو قلب عاشق که از بچگی بهم تنیدهاند.
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸دختر عاشق بزرگترین دشمن خانوادش شد.
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟زنی که برای عشقش قاتل میشه
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸دختری که معشوقه خیالی قاچاقچی حرفهای میشه.
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟عشق اجباری وابسته به هوس
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸برای به دست آوردن قلب خانزاده، سر تنم قمار کردم
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟دایانا عاشق یک مافیا میشه، جاسوسی یا...
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸عشقی از نوع ممنوعه
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟رابطهی عاشقانه با برادر قاتل مادرم
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸دردسر شش ماه چت کردن با یک ناشناس
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟وارث بزرگترین باند مافیای ترکیه که عاشقپرواز میشه
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸مردی جذاب از جنس آرامش،مرهم زخم های ناتمام
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟عاشقانهای ناب میان دختر ترک و پسر بلوچ
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸عشقی برپایه یک شکست
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟بهم دست درازی شد مست کردم یادم برهخیانت دیدم
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸بعد مرگ عموم اسیر پسرعموی مذهبیم شدم
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟عاشق استاد جذاب دانشگاهمون شدم که با نقشه بهم نزدیک شده بود
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸دختری اسیر به دست دشمنان قسمخورده
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟عشق رئیس مافیا
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸پسری که دوستش میدزدتش و قمار میش
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟عشقی برخواسته از دل یک کینه
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸تقاص گناه دایی و مادرم رو دادم
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟فایل رمانهای کامل شده و ممنوعه
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸دوستدختر اجباری پسر شروزورگوی دانشگاهشدم
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟ازدواجی اجباری با مردی بدل و شکاک
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸تنهاامیدمردم براینجات ازاین بیماریماتبعیدیها
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟زاده قدرت بودم میان تمام ضعفهای جهان!
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸مردی که بعد از ده سال از شکنجه فرار میکند.
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟با نبودش مثل یک حباب تو خالی بودم؛پوچ وتهی...
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸مرد نابینایی که بعدها فهمیدم بابای بچمه
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟سرنوشتم با رفتن به اون جنگل کاملا عوض شد.
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸مردبیرحمی که فکر میکردم شوهرمه ازشحامله شدم
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟انتقام به شرط قتلهای وحشیانه
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸عروس خونآشام ها توسط گرگینه دزدیده میشه
💚⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪📟بی خبر از گذشته ی تاریک دل بسته میشوند...!
ィ🤎⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪🧸شبابهش تجاوز میکردوروزها روی زخماش بوسهمیزد
جهتشرکتدرلیستکلیککنید↪️
100
Repost from N/a
-من،من تصمیم گرفتم ارثمو بدم به کوروش اما یه شرط دارم.
-می خوای با ارثت کوروشو بخری؟اونم با پیش شرط؟اصلا تو فکر کردی شوهرت جهان می ذاره
فائزه هر چه التماس دارد در نگاهش می ریزد.
-جهان نمی فهمه،طلاق که بگیرم دیگه به اون ربطی نداره پولمو به کی می دم.
مهوش دیوانه وار فریاد میزند:
-اونجای بچه توخونت بزرگ شد.چطور می تونی فکر دیگه ای داشته باشی.
-من عاشقشم. و از این حس سرافکنده نیستم.همه عمرمو به پاش می ریزم
مهوش فریاد میکشد:
-نذار دهنم باز بشه و از خاندان کثافت مجد بگم.
فکر کنم وقتشه کوروش بدونه واقعا کیه...
-التماست می کنم،من بدون کوروش می میرم
کوروش بی خبر از دلدادگی زن عموش از زندگی اشرافی که حق مسلمشه بیرون انداخته می شه.حالا بعد چند سال فائزه بر گشته تا هر جور شده به عشق پونزده سال جوون تر از خودش برسه...
این میان رازها بر ملا می شه و کوروش می فهمه واقعا کیه...
https://t.me/+AzT5BaqcHwc4NmU8
10صبح
1100
Repost from N/a
- بدون اجازهی من دست به آتیش زدی اره؟؟
- دد، ددی بخدا میخواستم غذا درست کنم.
- دیگه بدتر، من تا تورو آدم نکنم آروم نمی.شینم😱🔞💦
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
https://t.me/+y4SystaVso82NTk0
صبح پاک
1400
Repost from N/a
گندم منشی مظلومی که عاشق رئیس خشـ🩸ـن و خشکش میشه😱💦
غافل از اینکه حسشون دو طرفه س.....❤️🔥🔥
اما......🤔
نامادری گندم نقشه های دیگه ای برای این زوج دوست دآشتنیمون داره🥲💔
https://t.me/+m2jlmwdgRBo1ZDM0
۹صبح
1100