کرانههای آسمان. مریم عباسقلی
32 911
Suscriptores
+2424 horas
+1 1517 días
+1 41830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
من زنتم اما هنوز باکرهام... چطور میتونی جلوی من با زنای دیگه بخوابی؟
نیشخندی زد و نگاه کثیفش رویم چرخ خورد.
-هوس داری، که انقدر عز و جز میکنی؟!
از او عُقم میگرفت.
اما خسته بودم انقدر تحقیر شدم.
خسته بودم بس که هر شب زنی را مقابلم برهنه میکرد و از من میخواست تا تهِ رابطهشان را نگاه کنم.
-مگه زن خودت چشه؟! من چه ایرادی دارم که با هرزهها میخوابی؟!
برایم مهم نبود که خدمه صدایمان را میشنوند.
حتی برایم اهمیت نداشت اگر صدای زجههایم را هامون، شریکِ تجاریاش که با او آمده بود بشنود.
-دوست داری یکی و بیارم با تو بخوابه من نگاه کنم؟!
وا ماندم.
دهانم باز ماند و اشکهایم خشک شد.
-حالم بد میشه با دختری که پدرش همینجوری پیشکش کرد بهم بخوابم.
با لکنت پچ زدم:
-طلاقم بده. وگرنه خودم و میکشم.
هیستریک خندید و نزدیکِ منی که گوشهی آشپزخانه پناه گرفته بودم شد.
-بهنظرت بدمت هامون یه حالی بهت بده؟!
منکر جذابیت هامون و آن چهرهی فریبندهاش نمیشدم.
اما نه برای من که اسم شوهر رویم بود و تعهد داشتم.
بزاقم را سخت قورت دادم.
-فقط طلاقم بده.
-طلاقت بدم؟! زن صیغهای و طلاق نمیدن. فقط عطاش و به لقاش میبخشن و میگن هِرری...
دستش چنگِ سینهام شد و مرا جلو کشید.
-هامون زیاده واست. بدمت دستِ ممدعلی همون پیرمرده، بگم یه شب تا صبح حال کنه باهات بلکه خفه شی. دیدم چطور هیز نگاهت میکنه.
باورم نمیشد این حرفها را بزند انقدر بیغیرت باشد.
-من شوهر دارم. دست هر مردی بهم بخوره خودم و میکشم و خونم گردنته.
نیشخندی زد.
-اصلا هوس کردم یکی جلوی من باهات باشه. چون من و تحریک نمیکنی.
چشم ریز کرد.
-صیغه هم میبخشم و عین یه هرزه کنار خودم نگهت میدارم. باقی مدت صیغه و بخشیدم. حلالت. دیگه متعهدم نیستی.
تنم لرزید.
از حرف زدن پشیمان شدم.
حال کجا میرفتم؟!
همانطور که از آشپزخانه خارج میشد پچ زد:
-واسه امشب آماده باش و خوشگل کن.
وحشتزده به جای خالیاش خیره شدم.
انقدر خیره ماندم که جایش را هامون گرفت.
هامونِ صدرِ اعظم...
مردی که همیشه تنها بود و نگاه و صدایش تنت را میلرزاند.
-بپوش با من میای. جای تو، تو خونهی این بیناموس نیست.
سر بلند کردم و به چشمانش خیره شدم.
اخمی غلیظ داشت و چشمانش به خون نشسته بود.
-من... جایی ندارم.
آستینهایش را بالا زد.
-جات میشه کنارِ من. طلاقت داد؟! خودم عقدت میکنم!
با چه منطقی؟!
مردی که تا دیروز حتی نگاهی به من نمیانداخت حال میخواست عقدم کند؟!
لابد دیده بود چقدر بدبختم و میخواست استفاده ببرد.
-از شما مردا... از همهتون متنفرم.
سر تکان داد و لبخندی حرصدرآر روی لبش نشست.
-خوبه از همه بدت بیاد! اما قراره عاشقِ من شی!
بغض کردم...
عشق...
چه واژهی غریبی.
-من هیچی ندارم. نه خوشگلی نه پول و نه خانواه. من حتی نمیتونم شریک تختت باشم. چون تحریکت نمیکنم.
نزدیک و نزدیکتر شد و با هر قدمش ضربان قلبم تندتر شد.
-میبرمت. خودم میشم خونهت و کَس و کارِت...
چانهام لرزید...
اصلا بزار سوء استفاده کند.
فقط تا همیشه با همین زبانبازیها کمی قلب شکستهام را ترمیم کند.
دستش بندِ چانهام شد.
-باقی مدت صیغه و بخشید؟!
اشکم چکید و سری به نشانهی تایید تکان دادم.
-عدهت که تموم شد بهت نشون میدم که چقدر واسم لوند و لذیدی!
خجول سر به زیر شدم. احتمالا از اواسط بحثمان رسیده بود و نمیدانست هنوز باکرهام.
-من عده ندارم آقا!
انگشتانش روی چانهام محکم شد و مجبورم کرد نگاهش کنم.
-پس همین امشب نشونت میدم چطور قابلیت وحشی کردن و تحریک کردنم و داری کاپکیک!
https://t.me/+a7MByvxylFtjN2U0
https://t.me/+a7MByvxylFtjN2U0
https://t.me/+a7MByvxylFtjN2U0
https://t.me/+a7MByvxylFtjN2U0
https://t.me/+a7MByvxylFtjN2U0
#عاشقانه #مافیایی #بزرگسال
👍 1
12620
Repost from N/a
-دختر خوبی باش بشین کنار هومن و بله بگو باشه دخترم؟
۹ سالم بود و با ترس عروسکم رو به خودم فشردم و به هومن پسر دایی ۲۱ سالم که با اخم روی صندلی نشسته بود نگاه کردم و همون موقع آقا جون عروسکمو ازم گرفت که بغض کرده گفتم:
-نه خنسی و بده آقا جون چیکارش داری؟
صدای پوزخند هومن بلند شد و آقا جون تا خواست حرفی بزنه هومن پسر گفت:
-آقا جون اذیتش نکن بده بهش
آقاجون لبخندی زد و من بدو روی صندلی کنار هومن نشستم و آروم پچ زدم:
-هومن...؟
-هوم؟
- اینا دارن چیکار میکنن؟! چرا باید پیش هم بشینیم؟ ما که همش باهم دعوا میکنیم
نگاهش رو بهم داد و با دستش لپمو کشید جوری که آی بلندی گفتم و محکم زدم رو دستش که خندید و مثل خودم پچزد:
-کارای آقا جون میخواد خیالش راحت بشه
-از چی؟
-از تو بچه... نگران نکن بمیر تو بی صاحب بمونی خونه خرابت کنن بقیه خاندان
هیچی از حرفاش نمیفهمیدم خب بچه بودم...
شونه ای انداختم بالا:
-الان من بله بگم تو صاحبم میشی
با بدجنسی تمام ابرو انداخت بالا: - آره
با این حرف سریع از پیشش بلند شدم و بدو سمت آقا جون که با روحانی حرف میزد و در جدل بود دویدم و تند تند گفتم:
- آقا جون آقا جون من نمیخوام صاحبم هومن بشه نمیخوام اون اذیتم میکنه
آقا جون سمتم چرخید و چشم غره ای به هومن که در حال خنده بود رفت و صدای روحانی بلند شد:
- حاجی خیلی بچست کاش میزاشتی حداقل سیزدهش پر بشه خب
آقا جونم دستی رو سرم کشید:
-حاجی قربون چشات قرار نیست بینشون اتفاقی بیفته دوتاشون نوه هامن این دختر بچه، بچه ی پسر خدا بیامرزم من میترسم بمیرم بی صاحب بمونه بین عموهاش اذیتش کنن سر مال دیگه نشناسنش
حاجی نگاهی به هومن کرد و آقاجون ادامه داد
-تو همه ی اونا هومن نوه ی ارشدم مثل خودم مرده مردونگی بلده رومو زمین ننداخت قبول کرد حواسش به این دختر باشه
اصلا نیست داره فردا میره خارج ولی من خیالم راحت میمونه پس فردا مردم زمین گیر شدم هومن هست میاد این دخترو جمع میکنه
حاجی بهم خیره شد:
-صیغه میکنمشون تا بیست سالگی دختر خوبه؟
آقا جونم سری به تایید تکون داد و روبه هومن بلند گفت: - پسرم بیا
و هومن اومد و همه چیز جوری پیش رفت که من سر در نمیآوردم و هومن گفت قبلتم و منم همینو تکرار کردم و آقاجون با پایان این اتفاق نفس عمیقی کشید و روبه هومن کرد:
-اموالم نصفش مال تو شد اما جون تو جون این دختر، من اگه روزی نبودم و این دختر از آب و کل بیرون نیومده بود تو واسش باید مردونگی کنی
هومن سری به تایید تکون داد و روی پاهاش نشست و گردنبندی دور گردنشو باز کرد و دور گردنم بست و روبهم گفت:
-بچه شاید به روزی ببینمت که خیلی بزرگ شده باشی این گردنبند برای این که بشناسمت
و این شروع سرنوشت من بود...
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
هشت سال بعد
صدای قرآن تو خونه پیچیده بود و من تونسته بودم سوم آقا جون خودم و برسونم!
و پچپچای زنعمو هام به گوشم میرسید:
- برای ارثیه اومده
بوی پول به بینیش خورده که بعد هشت سال اومده
گذاشت بمیره بعد بیاد
اهمیتی نمیدادم که یکی از عموم هام بلند گفت:- عمو جون کی برمیگردی خارج؟
نیشخندی زدم و بلند گفتم که همه بشنوم:
-برگردم؟ نصف اموال آقا جون به نام من خورده وقتش من مدیریت کنم این اموالو کجا برم؟ اومدم که بمونم عمو
سکوت شد که ادامه دادم:
-خسته ی راهم میرم استراحت کنم
با پایان حرفم از پله ها بالا رفتم که صدای غمگین دخترونه ای به گوشم رسید:
-بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه... از این جا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه
کنجکاو سمت صدا رفتم و به بالکن رسیدم که دختر جوانی با چشمای سبز درحالی که اشک میریخت داشت این آهنگ و میخوند که با دیدنم ساکت شد و متعجب شد:
-مراسم، مراسم پایین آقا! کاری دارید؟
تا خواستم بگم تو کی هستی نگاهم به گردنبند دور گردنش افتاد و متعجب از این همه تغییر و خانم شدن لب زدم:
- بچه؟! هومنم... چقدر بزرگ شدی خانوم شدی ولی، ولی هنوز بیست سالت نشده مگه نه!
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
33500
Repost from N/a
دستمالی که بین پام کشیدم رو روی میز گذاشتم. یکم خون روش بود.
- کی این قطع میشه همش نجسم.
شیشه شیر رو توی دهن بچم گذاشتم که با ولع ملچ ملوچ کرد.
- بعد زایمانت ماما لای پاتو بخیه زد؟
سریع برگشتم.
مهزاد بود. خجالت زده زده گفتم:
- سلام اقا. کی اومدین؟
با غرور خاصش نگاهم کرد و بعد با نوک انگشتاش دستمال رو بالا گرفت.
- دوماهه زایمان کردی هنوز خون ریزی داری؟
پمادایی که میخرم رو نمیزنی؟
از خجالت سرخ شدم.
مهزاد مرد کرد غیرتی بود و من حتی روم نمیشد موقع پریودی پیشش برم.
ولی اون ماه به ماه واسم پماد میگرفت.
- منو نگاه کن.
- خب، وقتی میزدم یکم میسوخت منم دیگه نزدم.
اخم هاش وحشت ناکش رو توی هم کشید و نزدیکم شد. با صدای ملچ ملوچ بچه نگاهش به اون خورد و از بغلم بلندش کرد.
روی مبل گذاشتش و گفت:
- لخت شو ببینم. نباید سوزش داشته باشی.
از حرارتی که بینمون ایجاد شد سوختم.
زیر داغی نگاهش داشتم ذوب میشدم.
- نه نمی...خواد. من خودم چک میکنم.
- تو اگه بلد بودی این دوماه رو اینجوری نمیومدی. زود دراز بکش ببینم چرا زنم اینجوریه.
بغض کردم، من فقط زن صوریش بودم و دوستش داشتم.
اون مرد با غیرتی بود.
ولی مثل یه مریض باهام رفتار میکرد.
- من مریضتون نیستم.
استین هاش رو بالا داد. اروم دراز کشیدم و دامنم رو تا رون هام دادم بالا.
بین پام اومد.
- شورت پات نمیکنی؟
- نه. خیلی میسو...
با خوردن نوک ناخنش بهم با درد صورتم جمع شد. انگشتش بالا پایین شد که حرارتم بیشتر شد.
نگاه معناداری بهم انداخت و دستشو برداشت، دستمالی برداشت و بین پام کشید که از خجالت هلاک شدم.
با برخورد نوک انگشتش تحریک شده بودم.
- به خاطر بخیه هاست دارن جوش میخورن.
خوب میشی.
سرش رو کج کرد که نفسش بهم خورد و ناله کردم.
- ممنون من پماد می...زنم.
ایستاد که با دیدن خشتکش مات موندم.
- بهت پناه دادم، خونه دادم و ابروتو خریدم.
بهت حس دارم
یا میای تو تختم و زنم میشی. یا صیغه باطل. من مردم.
نه میتونم خودمو نگه دارم و نه با داشتن تو با یکی دیگه باشم.
تصمیمت رو بگیر.
قدم های محکمش روبه سمت اتاق برد. لبمو گاز گرفتم، بچه خوابیده بود.اروم بلند شدم.
یقه ی لباسم رو باز کردم و به سمت اتاق رفتم که...
https://t.me/+hW1Dp986rvY0ZTFk
https://t.me/+hW1Dp986rvY0ZTFk
https://t.me/+hW1Dp986rvY0ZTFk
❌کرد زاده ی باغیرت اصیل که به دختر بی ابرویی پناه بده و میشه خونه و کاشانه ی نیلرام، دختر بداقبال روستا که...
👍 1
12700
Repost from N/a
-شهرادجان نوار بهداشتیم تموم شده رفتنی بیرون میخری؟
با صدام دستشو روی کرواتش خشک شد و شوکه گفت:
-مگه دوباره پریودی تو؟!
مضطرب لب گزیدم میدونستم عصبانی میشه اما انتظار این چشمای اتشین رو نداشتم!
-با توام دنیز ... دوباره پریودی مگه؟!
با کمری که داشت از وسط نصف میشد اروم لبه ی تخت نشستم.
-ازت یه سوال پرسیدم!
مظلوم گفتم:
-میشه اروم باشی نمیخوام بچه ها فکر کنن داریم دعوا میکنیم!
جلو اومد و حرصی به سمتم خم شد.
با چشمایی پر از خشونت و مالکیت و لب هایی که میدونستم مثله همیشه برای بوسیدنم بی طاقتن!
پچ زد:
-دقیقا چطوری باید اروم باشم وزه کوچولو؟ وقتی زنم نمیخواد ازم بچه داشته باشه چطوری باید اروم باشم؟!
قلبم داشت از ترس وایمیستاد. اگه میفهمید برای اینکه حامله نشم قرص میخورم سرمو بیخ تا بیخ میبرید!
-این چه حرفیه؟ ما همین الانشم دوتا بچه داریم! ماهین و مایا بچه های منم حساب میان و از اول به عنوان دخترام قبولشون کردم!
یکدفعه چونهمو گرفت. لبامو بوسید و خشن گفت:
-شاید چون اون موقع هنوز انقدر چموش نشده بودی خانومم هووم؟ امکانش نیست؟!
به سختی بزاق گلومو قورت دادم و لب گزیدم.
هنوز از هیچی خبر نداشت انقدرعصبانی بود وای به حاله وقتی که میفهمید!
مضطرب نالیدم:
-این ت..تقصیر من نیست که دوباره حامله نشدم ن..نمیتونی بخاطرش بازخواستم کنی!
لب هاشو به لبم چسبوند و با همون حالت غرشوار خیلی ترسناک گفت:
-چرا بوی دروغ میدی همه کسم؟ چرا نمیتونم بهت اعتماد کنم خوشگلم؟ چرا خانومم؟!
لب هامو با زبون تر کردم و تا خواستم چیزی بگم صدای مایا از پشت در بلند شد.
-بابایی میشه بیام تو؟
خشن لبامو فشرد و همونطور که با موهام بازی میکرد، با صدای خیلی مهربونی رو به مایا گفت:
-بابا قربونت بره داریم صحبت میکنیم تو برو بازی کن فعلا خودم میام پیشت.
و همه چی تو کسری از ثانیه اتفاق افتاد. وقتی مایا خیلی کودکانه گفت:
-میخواستم بپرسم چون سرم درد میکنه میتونم از این قرص ها بخورم؟
شهراد نگران شده سریع سراغش رفت تا یه وقت چیزی نخوره و من همین که قرص اورژانسی رو تو دستای کوچولو مایا دیدم فاتحه خودمو خوندم!
لعنتی چطوری پیداشون کرده بود؟!
https://t.me/+6UXbiwA7zWYwNzc0
درو پشت سرش قفل کرد و آروم مثله یه شکارچی نزدیکم شد.
-پس قرص میخوری که حامله نمیشی!
با ترس خودمو رو تخت عقب کشیدم.
-میتونم برات توضیح بدم.
قرص هارو کناری انداخت و همونطوری که دکمه های پیراهنشو باز میکرد، یکدفعه روی تنم خیمه زد.
-توضیحم میدی عروسکم اما فعلا نه! وقتی توضیح میدی که کارم باهات تموم شده باشه و خیالم از حامله شدنت راحت!
شوکه سرمو به چپ و راست تکون دادم و این آرامش حتی از داد و فریادهاش هم ترسناک تر بود!
-م..منظورت چیه؟!
تو کسری از ثانیه دست و پاهامو به تخت بست.
لباسامو تو تنم درید و کمربندشو باز کرد!
-کاری باهات میکنم که تا عمر داری خاطره ی امشبمون از ذهنت پاک نشه!
صدای هق هق هام بلند شد...
و نه من طاقت دوباره تجربه کردن اینو نداشتم!
https://t.me/+6UXbiwA7zWYwNzc0
https://t.me/+6UXbiwA7zWYwNzc0
👍 1
30600
Repost from N/a
-دختر خوبی باش بشین کنار هومن و بله بگو باشه دخترم؟
۹ سالم بود و با ترس عروسکم رو به خودم فشردم و به هومن پسر دایی ۲۱ سالم که با اخم روی صندلی نشسته بود نگاه کردم و همون موقع آقا جون عروسکمو ازم گرفت که بغض کرده گفتم:
-نه خنسی و بده آقا جون چیکارش داری؟
صدای پوزخند هومن بلند شد و آقا جون تا خواست حرفی بزنه هومن پسر گفت:
-آقا جون اذیتش نکن بده بهش
آقاجون لبخندی زد و من بدو روی صندلی کنار هومن نشستم و آروم پچ زدم:
-هومن...؟
-هوم؟
- اینا دارن چیکار میکنن؟! چرا باید پیش هم بشینیم؟ ما که همش باهم دعوا میکنیم
نگاهش رو بهم داد و با دستش لپمو کشید جوری که آی بلندی گفتم و محکم زدم رو دستش که خندید و مثل خودم پچزد:
-کارای آقا جون میخواد خیالش راحت بشه
-از چی؟
-از تو بچه... نگران نکن بمیر تو بی صاحب بمونی خونه خرابت کنن بقیه خاندان
هیچی از حرفاش نمیفهمیدم خب بچه بودم...
شونه ای انداختم بالا:
-الان من بله بگم تو صاحبم میشی
با بدجنسی تمام ابرو انداخت بالا: - آره
با این حرف سریع از پیشش بلند شدم و بدو سمت آقا جون که با روحانی حرف میزد و در جدل بود دویدم و تند تند گفتم:
- آقا جون آقا جون من نمیخوام صاحبم هومن بشه نمیخوام اون اذیتم میکنه
آقا جون سمتم چرخید و چشم غره ای به هومن که در حال خنده بود رفت و صدای روحانی بلند شد:
- حاجی خیلی بچست کاش میزاشتی حداقل سیزدهش پر بشه خب
آقا جونم دستی رو سرم کشید:
-حاجی قربون چشات قرار نیست بینشون اتفاقی بیفته دوتاشون نوه هامن این دختر بچه، بچه ی پسر خدا بیامرزم من میترسم بمیرم بی صاحب بمونه بین عموهاش اذیتش کنن سر مال دیگه نشناسنش
حاجی نگاهی به هومن کرد و آقاجون ادامه داد
-تو همه ی اونا هومن نوه ی ارشدم مثل خودم مرده مردونگی بلده رومو زمین ننداخت قبول کرد حواسش به این دختر باشه
اصلا نیست داره فردا میره خارج ولی من خیالم راحت میمونه پس فردا مردم زمین گیر شدم هومن هست میاد این دخترو جمع میکنه
حاجی بهم خیره شد:
-صیغه میکنمشون تا بیست سالگی دختر خوبه؟
آقا جونم سری به تایید تکون داد و روبه هومن بلند گفت: - پسرم بیا
و هومن اومد و همه چیز جوری پیش رفت که من سر در نمیآوردم و هومن گفت قبلتم و منم همینو تکرار کردم و آقاجون با پایان این اتفاق نفس عمیقی کشید و روبه هومن کرد:
-اموالم نصفش مال تو شد اما جون تو جون این دختر، من اگه روزی نبودم و این دختر از آب و کل بیرون نیومده بود تو واسش باید مردونگی کنی
هومن سری به تایید تکون داد و روی پاهاش نشست و گردنبندی دور گردنشو باز کرد و دور گردنم بست و روبهم گفت:
-بچه شاید به روزی ببینمت که خیلی بزرگ شده باشی این گردنبند برای این که بشناسمت
و این شروع سرنوشت من بود...
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
هشت سال بعد
صدای قرآن تو خونه پیچیده بود و من تونسته بودم سوم آقا جون خودم و برسونم!
و پچپچای زنعمو هام به گوشم میرسید:
- برای ارثیه اومده
بوی پول به بینیش خورده که بعد هشت سال اومده
گذاشت بمیره بعد بیاد
اهمیتی نمیدادم که یکی از عموم هام بلند گفت:- عمو جون کی برمیگردی خارج؟
نیشخندی زدم و بلند گفتم که همه بشنوم:
-برگردم؟ نصف اموال آقا جون به نام من خورده وقتش من مدیریت کنم این اموالو کجا برم؟ اومدم که بمونم عمو
سکوت شد که ادامه دادم:
-خسته ی راهم میرم استراحت کنم
با پایان حرفم از پله ها بالا رفتم که صدای غمگین دخترونه ای به گوشم رسید:
-بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه... از این جا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه
کنجکاو سمت صدا رفتم و به بالکن رسیدم که دختر جوانی با چشمای سبز درحالی که اشک میریخت داشت این آهنگ و میخوند که با دیدنم ساکت شد و متعجب شد:
-مراسم، مراسم پایین آقا! کاری دارید؟
تا خواستم بگم تو کی هستی نگاهم به گردنبند دور گردنش افتاد و متعجب از این همه تغییر و خانم شدن لب زدم:
- بچه؟! هومنم... چقدر بزرگ شدی خانوم شدی ولی، ولی هنوز بیست سالت نشده مگه نه!
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
https://t.me/+z0svBBwjGSI4Mjlk
78610
Repost from N/a
دستمالی که بین پام کشیدم رو روی میز گذاشتم. یکم خون روش بود.
- کی این قطع میشه همش نجسم.
شیشه شیر رو توی دهن بچم گذاشتم که با ولع ملچ ملوچ کرد.
- بعد زایمانت ماما لای پاتو بخیه زد؟
سریع برگشتم.
مهزاد بود. خجالت زده زده گفتم:
- سلام اقا. کی اومدین؟
با غرور خاصش نگاهم کرد و بعد با نوک انگشتاش دستمال رو بالا گرفت.
- دوماهه زایمان کردی هنوز خون ریزی داری؟
پمادایی که میخرم رو نمیزنی؟
از خجالت سرخ شدم.
مهزاد مرد کرد غیرتی بود و من حتی روم نمیشد موقع پریودی پیشش برم.
ولی اون ماه به ماه واسم پماد میگرفت.
- منو نگاه کن.
- خب، وقتی میزدم یکم میسوخت منم دیگه نزدم.
اخم هاش وحشت ناکش رو توی هم کشید و نزدیکم شد. با صدای ملچ ملوچ بچه نگاهش به اون خورد و از بغلم بلندش کرد.
روی مبل گذاشتش و گفت:
- لخت شو ببینم. نباید سوزش داشته باشی.
از حرارتی که بینمون ایجاد شد سوختم.
زیر داغی نگاهش داشتم ذوب میشدم.
- نه نمی...خواد. من خودم چک میکنم.
- تو اگه بلد بودی این دوماه رو اینجوری نمیومدی. زود دراز بکش ببینم چرا زنم اینجوریه.
بغض کردم، من فقط زن صوریش بودم و دوستش داشتم.
اون مرد با غیرتی بود.
ولی مثل یه مریض باهام رفتار میکرد.
- من مریضتون نیستم.
استین هاش رو بالا داد. اروم دراز کشیدم و دامنم رو تا رون هام دادم بالا.
بین پام اومد.
- شورت پات نمیکنی؟
- نه. خیلی میسو...
با خوردن نوک ناخنش بهم با درد صورتم جمع شد. انگشتش بالا پایین شد که حرارتم بیشتر شد.
نگاه معناداری بهم انداخت و دستشو برداشت، دستمالی برداشت و بین پام کشید که از خجالت هلاک شدم.
با برخورد نوک انگشتش تحریک شده بودم.
- به خاطر بخیه هاست دارن جوش میخورن.
خوب میشی.
سرش رو کج کرد که نفسش بهم خورد و ناله کردم.
- ممنون من پماد می...زنم.
ایستاد که با دیدن خشتکش مات موندم.
- بهت پناه دادم، خونه دادم و ابروتو خریدم.
بهت حس دارم
یا میای تو تختم و زنم میشی. یا صیغه باطل. من مردم.
نه میتونم خودمو نگه دارم و نه با داشتن تو با یکی دیگه باشم.
تصمیمت رو بگیر.
قدم های محکمش روبه سمت اتاق برد. لبمو گاز گرفتم، بچه خوابیده بود.اروم بلند شدم.
یقه ی لباسم رو باز کردم و به سمت اتاق رفتم که...
https://t.me/+hW1Dp986rvY0ZTFk
https://t.me/+hW1Dp986rvY0ZTFk
https://t.me/+hW1Dp986rvY0ZTFk
❌کرد زاده ی باغیرت اصیل که به دختر بی ابرویی پناه بده و میشه خونه و کاشانه ی نیلرام، دختر بداقبال روستا که...
👍 1
32220
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.