cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

رهایی

اینجا یک عاشقانه یِ آرام است روزانه دو پارت رهایی یک پارت نزدیک مثل نفس به قلم زینب

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 716
Suscriptores
-2124 horas
+3997 días
+56230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
⭕️انفجار انتقامی ترین رمان تلگرام⭕️ - تو حق نداری بگی من زن دیگه‌ای دارم فهمیدی؟! بعد زدن حرفش، گلوی دنیز رو بیشتر فشرد، فضای حمام به قدر کافی خفه بود و با کار آرکا بیش از پیش، گرفته تر شد. قفسه سینه‌ی برهنه دنیز به سختی بالا و پایین می‌شد و نفس خس خس کنان از دهانش بیرون می‌زد. - آرک... با شنیدن صدای ملیسا که قطع شده بود به عقب برگشتن: - ت... تو داری او... اون عوضی بو می‌بوسی؟! آرکا، تن برهنه و بی‌جون دنیز رو کف حمام رها کرد و بیرون رفت اما با خون دماغ شدن ملیسا و بی‌حال شدنش، دنیا دور سرش چرخید‼️💯 https://t.me/+ma9aoZyfmW1iNmE0 https://t.me/+ma9aoZyfmW1iNmE0 دختره رو صیغه میکنه و با زنش می‌برتشون کانادا، اما اونجا رازهایی برملا می‌شن که...🔞
Mostrar todo...
Repost from N/a
-کارت به جایی رسیده که من رو دور می زنی؟ بغض مانند سراب داغ گلویش را خراش داد -نه ...من... همان طور که پشتش ایستاده بود و از داخل آینه نگاهش می کرد ،سر نزدیک گوشش آورد _دروغ نگو توله سگ... انگار باز دلت کتک میخواد. اشک به چشمش نشست و بریده بریده گفت: -تو..ر...رو...خ...خدا ،ولم کن💔 https://t.me/+GKSDf3fVqe0wNjA0من واران وارسته ،عاشق ناظر شرکتم شدم و اون تمام اعتمادم رو بدست آورد ولی شرکتم رو به مرز ورشکستگی رسوندن و فرار کرد ،حالا من شدم یه آدم سنگ دل که فقط منتظر پیدا کردنشم ❌🔞 https://t.me/+GKSDf3fVqe0wNjA0 https://t.me/+GKSDf3fVqe0wNjA0 صب بپاک
Mostrar todo...
نزدیک مثل نفس پارت#۱۱۱ کمی با فاصله تر از در نگه داشتم پیاده شد و مشغول مرتب کردن موهایی که از روسری بیرون افتاده بود شد لپ هاش گل انداخته و هنوز لبخند روی لبهاش بود شاید اولین بار بود خنده از ته دلش رو میدیدم و عجیب برام لذت‌بخش بود آیلین:میدونم از قصد تند اومدین،بگم که یه وقت با خودتون نگین نفهمید سرخوش خندیدم خندیدن کنارش اصلا سخت نبود -اخه همین نیم ساعت پیش یکی داشت کُری میخوند که،(نه...ترس نداره)گفتم بگم ترسیدی یه وقت با خودت نگی نفهمید اخم ساختگی کرد:اصلا هم نترسیدم -کاملا مشخص بود آیلین:اصلا شما چرا کلاه کاسکت ندارین؟ خم شدم و ساعد دستام رو روی فرمون موتور گذاشتم -اینا سوسول بازیه،به درد من نمیخوره آیلین:بهش میگن احتياط،مثلا خودتون پلیس هستین -ای بابا،چون پلیسم نمیتونم یه چند تا خلاف کوچیک داشته باشم لبخند زد آیلین: دیگه بهتره برم. چه مرگم بود که دلم نمیخواست بره؟ دنبال بهانه میگشتم -مامان میگفت قول دادی تا وقتی خاله هست بری و بهش سر بزنی آیلین:بله اما وقت نمیکنم،امتحاناتم شروع شده،دیگه فرصت زیادی ندارم،از طرف من بگید نمیتونم -باشه مشکلی نیست هوا تقریبا تاریک شده بود آیلین:ممنون،بهشون سلام برسونید،خداحافظ خداحافظ رو زیر لب زمزمه کردم در رو که پشت سرش بست با حال خوش موتور رو روشن کردم و برگشتم خونه انگار کل کلافگی و بی حوصلگی روز از سرم پریده بود
Mostrar todo...
👍 17 5
نزدیک‌مثل نفس پارت#۱۱۰ هر دختری برای روز عقدش،برای يکی از بهترین روزای زندگیش هزار تا برنامه وآرزو داشت هر دختری دوست داره اولین رابطه اش با کسی باشه که واقعا عاشقش باشه من هر دوی اینها رو چه خواسته وچه ناخواسته به بدترین شکل ممکن ازش گرفته بودم -نمیدونم چی بگم یا چیکار کنم،فقط میتونم بگم...امیدوارم...یعنی سعی ام رو میکنم بتونم حداقل کمی جبران کنم برات،نمیدونم چطور اما قول میدم گذشت زمان برات همه چی رو آسون تر کنه اولین بار بود که بیشتر از چنددقیقه کنار هم نشسته و حرف میزدیم دیگه از خجالت کشیدن‌های قبلش خبری نبود و این نشونه‌ی خوبی بود آیلین:گذشت زمان برای من چیزی رو درست و آسون نمیکنه،حتی باهاش چیزی رو فراموش هم نمیکنم.اماهمین که بدونم مادرم از قضیه خبر دار نمیشه،پدرم غصه ی زندگی من و نمیخوره کافیه،همین که خیالم راحت باشه برادرم سرافکنده نمیشه واسم بسه...ممکن بود اتفاقای بدتر از این هم برام بیفته اما این که کنار خانواده‌ ام هستم و اونا خوشحالن برام کافیه ناراحت نبود،جمله‌هاش رو خنثی و بی حس میگفت نمیدونم چه معنی داشت...اما من کلافه شده بودم از این که دائم با حال بد میدیدمش و نمیتونستم کاری براش انجام بدم نگاهی به ساعت روی مچش انداخت:بهتره دیگه بریم،باید قبل از تاریکی هوا خونه باشم -بستنی تو نخوردی آب شد،بهتره یکی دیگه سفارش.. آیلین-ممنون نیازی نیست،دیگه نمیخورم بهتره بریم قبل از من بلند شد چشمم به ظرف تقریبا دست‌نخورده‌ی روبه روش افتاد از اینکه هر بار از کنار من بودن اذیت میشد خوشم نمی‌آمد و کلافه بودم دستی به صورتم کشیده و بلندشدم سویچ و گوشیم رو از روی میز برداشتم
Mostrar todo...
👍 10 4
Repost from N/a
- ام... امی... امیر داری اشتباه.... - هیششش! گند نزن تو حس و حالم هرزه! گاز محکمی از گردنم گرفت و من جون ناله کردن هم نداشتم: - برای راند بعدی آماده باش! چشم هام به زور باز شد و با ته مونده ی توانم نالید: - نمی.. نمی تو... چک محکمی روی رون پام زد که جیغم توی گلوم خفه شد: - اجازه نخواستم مادر***. گفته بودم بهت اگر دروغ و خیانت ازت ببینم، رحم نمی کنم. گفته بودم کاری میکنم هر لحظه آرزوی مرگ کنی. گفتم یا نههههههه؟ فریادش با چک محکمی که روی رون برهنه م زد، جیغمو هوا برد: - گفتیییییی. 🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk 🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
Mostrar todo...
امروز از رهایی پارت نداریم
Mostrar todo...
😢 12💔 11 2😭 2
Repost from N/a
#مافیایی_صحنه‌دار🔥🔞 وحشیانه گازی از گردنم گرفت که با التماس نالیدم: - ولم کن....من...هیچی‌...تو...نیستم! کمرمو توی دستش فشرد و با خشم غرید: - شوهر تو منم همین امشب هم بچمو توی شکمت میکارم! - برو کنار روانی تو مستی برو کنارررر! بی رحمانه لباسام رو تو تنم پاره کرد و با لذت خیره به بدنم شد... - توروخدا... بدون اینکه بزاره حرفم کامل بشه لباشو روی لبام قرار داد و... https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0
Mostrar todo...
👍 1
Repost from N/a
دختره مجبور می‌شه بخاطر نجات دادن عشقش، با کسی ازدواج کنه که اون‌و نمی‌خواد ♨️🔥 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 - این دختره از اول وزه بود! اول که با هیراد ازدواج کرد و مهریه‌ی سنگین گرفت ازش، الآنم که با رئیس هیراد، امیرسام داره ازدواج می‌کنه. خدا می‌دونه چه مهریه‌ی سنگینی‌هم قراره از این یکی بگیره. بغض راه گلوم رو سد کرده! چطور باید بهشون می‌فهموندم که ازدواجم با امیر فقط بخاطر نجات دادن هیراده! هیرادی که فکر می‌کرد من به خاطر این‌که عاشق امیر شدم ترکش کردم... - این عقد باطله! با شنيدن صدای هیراد، سرم‌و بالا میارم با ترس به هیراد خیره می‌شم که با چیزی که می‌گه تیر خلاصی رو به قلبم می‌زنه - این خانوم بچه‌ی من‌و بارداره!🔥 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 #ممنوعه
Mostrar todo...
Repost from N/a
بهش میگفتن امیرخان، مردی خشن و ترسناک که چشمش دخترعموی ریزِ میزشو گرفته بود... دختری که تو عمرش نزاشته هیچ پسری سمتش بره ولی با وارد شدن به عمارت امیرخان همه چیز تغییر میکنه... و یه شب که داره لباساشو عوض میکنه با ورود امیر.... https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 دل بستم به دختری که از اولش ماله من نبود ولی من میخواستمش... پس برای به دست اوردنش یه شب.....🔞❌ #انتقامی_عاشقانه
Mostrar todo...
Repost from N/a
دختر شیطون و بامزه‌ای که تو یک روستای مخوف گم میشه و کسی در خونشو برای طنین باز نمیکنه‼️ بجز یک مرد! مردی جذاب با چشمای ترسناک چشمایی که ازش انتقام چکه میکرد🔥 اما طنین خبر نداشت این مردی که داره عاشقش میشه قراره از طنین انتقام بگیره و ولش کنه😔💔 انتقام کشته شدن زن و بچش توسط شوهر سابق طنین😨❌ https://t.me/+JWCWCsvYyKk5NGJk صب بپاک
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.