cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

نیلوفر آلپ...🪷

#آخر_این_ماه (فایل شده📗) #فریا (در حال فایل شدن 📩) #نیلوفر_آلپ (درحال تایپ📝) تمامی بنرها واقعی هستن❌🤌🏻 روند پارت گذاری:هرروز (به غیر از جمعه)⚡️ لینک گپ چت👇🏻 https://t.me/+2bDq7XWjhYJmM2Q0 پیج اینستاگرام👇🏻 https://instagram.com/mehrsar_nevesht77?utm_sourc

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 290
Suscriptores
-624 horas
+1427 días
+5630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
- جلو در داشنگاهم! - چ...چی؟! چرا اومدی؟ با صدای پوزخندش حرصم می‌گیره. - بخاطر این‌که تو قراره #نامزدم بشی و من، کم دشمن برای آسیب رسوندن بهت ندارم کوچولو! دندون رو هم می‌سابم و آروم زمزمه می‌کنم. - نمی‌تونم بیام. - چرا؟ به اطرافم زل می‌زنم. صدام رو #پایین میارم و آروم لب می‌زنم. - شلوارم #پاره شده! - #چــی؟ - شلوارم گیر کرد به لبه‌ی #نیمکت و جر خو... حرفم با بلند پخش شدن نفس عمیقش #نصفه می‌مونه. - از جات جم نمی‌خوری کوچولو! - منظورت چیه؟ بدون این‌که #اجازه بده نفسی بگیرم و مغزم مقصد این لحن رو هضم کنه، با #خباثت و #حرص می‌غره. - دارم میام! 😱‼ https://t.me/+HWf2at-FFeY5NWNh https://t.me/+HWf2at-FFeY5NWNh صب بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من سیروانم... سیروان صدر... شش سال از دوری او جانم به لب رسید و درست زمانی که تصمیم گرفتم با دختر دیگری غیر از او آینده ام را بسازم دوباره برگشت... او با آن چشمان سبز و مو های فرفری اش باز هم آمده بود تا دنیایم را ویران کند اما این بار یک دختر بچه شبیه خودش را هم آورده بود. باور این که حاصل آن عشق آتشین یک دختر بچه پنج ساله باشد سخت بود! من پدر شده بودم و شش سال از وجود آن زیبایی بی خبر بودم...!💔🥀 https://t.me/+8OjVfwPNwi4zMTk0 https://t.me/+8OjVfwPNwi4zMTk0 • صبح پاک کن 🩵
Mostrar todo...
دختری که بهش تجاوز شده بود و حالا با مردی آشنا شده که کمکش میکنه انتقام خودشو بگیره🚫🚫 وقتی یه دختر بچه بودم که تمام آرزوش بازیگر شدن بود، استادم بهم تجاوز کرد و زندگی منو نابود کرد!!! اما حالا من بزرگ شدم و دنبال انتقامم! من با صمیمی ترین و نزدیک ترین فرد زندگیش یهش خنجر زدم و باهاش کاری کردم که نتونه توی کشور سرشو بلند کنه.. اما حالا من عاشق مهراد شده بودم و نمیدونستم که زندگی قراره چطوری دوباره همون بلای گذشته رو سرم بیاره ...❗️🔞 #رمان_ممنوعیت_سنی_داره_پارتاشو_بخون❤️‍🔥 https://t.me/+VencMFcv_PdjNzc0 https://t.me/+VencMFcv_PdjNzc0 #توصیه_ادمین♨ صبح پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
00:03
Video unavailableShow in Telegram
شاهانی، مرد جدی و خشنیِ که آلفای قدرتمند‌ترین مجموعه‌ی گرگینه‌هاست. تو پارتیِ بالماسکه شریکش، جفتش رو پیدا می‌کنه و تو یه اتاق تاریک گیرش می‌ندازه! 🔥🔞 ولی جفتش همون سیندرلای مو مشکی از دستش فرار می‌کنه و تنها یک لنگه گوشواره‌ش دست آلفای گرگینه‌ها می‌مونه. ولی اون مرد بی‌خیالش نمیشه🤤 مخصوصاً وقتی که می‌فهمه جفتش می‌تونه جانشین بزرگترین دشمن‌هاش... یعنی ساحره‌ها باشه!❌😱 https://t.me/+HWf2at-FFeY5NWNh 9 بپاک
Mostrar todo...
4.21 KB
نیل دختر بچه ی شیطون و لجباز👄 من دختریم که بهش تجاوز شده! اونم توسط نزدیک ترین آدم زندگیش.. نزدیک ترین کس من بهم تجاوز کرد و به خصوصی ترین قسمت های بدنم دست درازی کرد... من اون روز که مردی که مثل پدرم بود ازم فیلم های مستهجن گرفت و خواست پخش کنه مردم❗️ اون میگفت عاشقمه ولی هربار منو آزار میداد و تهدیدم میکرد که تو کل کشور فیلم‌های من و پخش میکنه... همه چیز من نابود شده بود تا وقتی که رفیقش مهراد و باهام آشنا کرد... https://t.me/+VencMFcv_PdjNzc0 https://t.me/+VencMFcv_PdjNzc0 7 پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من نیل ام... همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او... همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود! خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته! آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود! https://t.me/+8OjVfwPNwi4zMTk0 https://t.me/+8OjVfwPNwi4zMTk0 • ساعت ۲۰ پاک کن 🩵
Mostrar todo...
#نیلوفر_آلپ #پارت_۲۵ 🚫هرگونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد. اورژانس اومد.پشتش مردمم ریختن تو خونه که ببین چخبره!بعد چک کردن اوضاع عزیز گفتن: _حمله عصبی بوده و فشارش بالاست. براش آمپول و سرم زدن تو سرمش ام آمپول زدن،وقتی که حال عزیز بهتر شد رفتن. همسایه ها همچنان پس و پیش تو حیاط و جلو در بودن با غیض و اخم نگاهشون کردم بدون توجه به سوالاتشون درو چهار طاق باز کردم کنار ایستادم تا بیرون برن، وقتی از خونه خارج شدن درو محکم کوبیدم بهم شنیدم که از پشت در غرغر میکردن و طلبکار بودن. با چشمای خیس سرمو بلند کردم و آسمونی که رو به غروب میرفت رو نگاه کردم. _خدایا منو راحتم کن هرجوری که میدونی من خسته شدم از همه چی از این زندگی این محله از مردمش از خودم خدایا دلم یه زندگی آروم میخواد، به من یه پولی برسون که از این محله بکنیم بریم یه جای خوب تمیز غذای خوب شغل بهتر خسته شدم من خدایا منو هم میبینی؟ اصلا...اصلا اینارو هم ندادی نده من راضی ام باز به همین وضع فقط آبروم نره اسمم نیوفته سر زبون این جماعت و بشم لقمه دهنشون... میبینی؟من قانع ام بهم رحم کن. به خونه رفتم چادرمو پرت کردم روی زمین اوضاع عزیز رو نگاه کردم در آرامش خوابیده بود. الهی بمیرم چقدر امروز اذیت شد. _خدایا ببخش منو... حوله نم دارم که گوشه تشک عزیز افتاده بود رو برداشتم،بردم تو حیاط روی بند پهن کردم به اتاق برگشتم و رفتم آشپزخونه با دیدن قابلمه دویدم سمتش... _واااای... غذا شده بود مثل سنگ هیچی از برنج نمونده بود و همه اش ته دیگ شده بود.چون زیرش کم بوده جزغاله نشده و بویی نداشته و من هم حواسم به کل پرت بود.زیرش رو خاموش کردم از نایلون داروهایی که خریده بودم یدونه مسکن و یدونه قرص خواب از قرص های عزیز برداشتم و خوردم سرم و تمام بدنم درد میکرد میلی برای غذا نداشتم. جامو کنار عزیز پهن کردم جنین وار تو خودم جمع شدم،انقدر نگاه عزیز و نفس هاش کردم که چشمام گرم شد و خوابم برد. با حس دستی که صورتم رو نوازش میکرد پلکای بهم چسبیده ام رو باز کردم،عزیز سرجاش با رنگ و رویی که بهتر شده بود دراز کشیده بود و باغم نگاهم میکرد.با دیدنش باآرامش لبخند ملایمی زدم و تو چشمام اشک جمع شد،رفتم جلوتر و رفتم تو بغلش... _عزیز... _جان عزیز؟ _خوبی؟ببخشید منو ببخش عزیز _خوبم مادر خوبم...نگران نباش.تو کاری نکردی که عذرخواهی میکنی تو پاکی معصومی من از تو ناراحت نیستم،از خودم ناراحتم که چجوری غم چشمات رو ندیدم؟ _باهم درستش میکنیم. _آره...آره دخترم معلومه که باهم درستش میکنیم،پاشو پاشو دوتا تخم مرغ درست کن بخوریم دیروز ناهار و شامم نخوردیم یه کم قوت بگیریم بعد فکر کنیم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم. بینیمو بالا کشیدم از بغلش در اومدم و نگاهش کردم،صورتشو محکم بوسیدم: _بذار اول کمکت کنم شمارو ببرم دستشویی بعد خودم برم و صبحانه بذارم. _خدا خیرت بده. باکمک خودمش بلندش کردم و گذاشتمش روی ویلچر تا دستشویی بردمش نشوندمش روی توالت فرنگی سیار و از دستشویی اومدم بیرون...خودش از پس کارای شخصیش برمیومد و اجازه نمیداد من دخالت کنم و خجالت میکشید. دستاش فقط جون نداشت و زود خسته میشد،عزیز به کل فلج نبود که پاهاش حس نداشته باشه فقط لمس بود نمیتونست روی پاهاش راه بره و میخورد زمین اوایل اینجوری نبود سرپا بود اما کم کم بیماری ام اس از پا انداختش. صدام که کرد کمکش کردم باز نشست روی ویلچر دست و صورتش و تو حیاط باهمون شلنگ شست وضو گرفت تا نماز های قضاش رو بخونه،وقتی سرجاش نشست افتادم روی دور کار کردن،سماور رو روشن کردم رخت خوابم رو جمع کردم خونه رو مرتب کردم رفتم دستشویی، دست و صورتم رو شستم صبحانه درست کردم سفره رو چیدم و با عزیز مشغول خوردن شدیم. جفتمون غصه دلمون بیداد میکرد اما چاره چی بود با یه جا نشستن و زانو غم بغل کردن درست نمیشد که باید یه فکری میکردیم و فکر خوب هم وقتی به ذهن خطور میکرد که آدم آرامش داشته باشه.
Mostrar todo...
13
مهراد مردی که تا سی سالگی فقط به دنبال یه چیز بود، انتقام خواهرش و باقی دخترا براش فقط یه وسیله ی جنسی بودن❗️ من مهرادم، کسی که همیشه پسر بد خانواده بود و هیچوقت راه راست و انتخاب نمیکرد ولی وقتی صمیمی ترین رفیقم بدترین بلارو سر خواهرم آورد همه چیز من عوض شد! حالا من با عشق رفیقم بهش بدترین ضربه رو میزنم طوری ازش استفاده میکنم که تا ابد این درد و یادشون بمونه!!! ولی بی خبر از اینکه اون دختر قراره قلب من و...❤️‍🔥 https://t.me/+VencMFcv_PdjNzc0 https://t.me/+VencMFcv_PdjNzc0 7پاک
Mostrar todo...
👍 1
Repost from N/a
پسرخالش با حیله عقدش کرده تا هرچی که داره رو مال خودش کنه😱🔞 _پس تموم این کثافط بازیا کار تو بود؟ یقه‌اش را محکم چنگ زدم: _با نقشه قبلی وارد زندگیم شدی تا عقدم کنی؟ محمدرضا چیو می‌خواستی به دست بیاری؟ کمرم را چنگ زد و به دیوار پشت سرم کوبید: _واسه به دست آوردنت هرکاری کردم نخواستی ببینی! به سینه‌اش مشت کوبیدم و با بغض داد زدم: _لعنت به این عشق کوفتیت که راضی شدی با آزار و اذیت‌هات تنمو به دست بیاری نه قلبم🔞 چانه‌ام را گرفت و با غرش به چشمانم خیره شد... وحشی بود و عصبی! -تو مجبورم کردی که واست یه مزاحم خیالی بسازم و خودم فرشته نجاتت بشم، اگر از اول باهام راه میومدی نیازی به چیدن نقشه نبود. اشک ریختم که لب زد: _الانم مثل همیشه باید از شوهرت تمکین کنی، گمشو تو اتاق تا بیام سر وقتت! ادامه👇🏼 https://t.me/+aPYBpEINKrwyMmZk https://t.me/+aPYBpEINKrwyMmZk • ساعت ۱۵ پاک کن 🩵
Mostrar todo...
Repost from N/a
-تنها راه همینه مریم، عقد صوری! _یعنی... یعنی زنت بشم؟ نزدیکم شد و درست رو به رویم ایستاد: -مگه نمی‌خوای از شر مزاحم لعنتیت خلاص بشی؟ چشمانم را متعجب تنگ کردم: _تو از کجا می‌دونی من مزاحم دارم؟ اصلاً خودش را نباخت و با بالا دادن ابرویش پوزخندی زد: _هنوز مونده منو بشناسی دخترخاله! نزدیک‌تر شد طوری که نفس‌های داغش تن سردم را به آتش می‌کشید...دستش بالا آمد و گونه‌هایم را آرام لمس کرد: _تو بله رو بده ببین من با اون مزاحم کوفتیت چه‌ها که نمی‌کنم... به چشمانش خیره شدم و گفتم: _باشه ولی شرط داره! https://t.me/+aPYBpEINKrwyMmZk https://t.me/+aPYBpEINKrwyMmZk 😱پسرخالش بهش پیشنهاد عقد صوری برای می‌ده تا اونو از شر مزاحمی که دست بردار نیست نجات بده ولی غافل از اینکه مریم بی‌اطلاع وارد بازی شده که گردانندش اونه...❌🔞 • صبح پاک کن 🩵
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.