بهـٰانهایےبراـےتپش"
﷽ •ای شیرین تر له ژیانم• •من با تو نور که هیچ؛طعم تلخ تاریکی را هم دوست دارم.. . ناشناس 📬: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-708722-FtnIhVi . پاسخبهناشناسهاتون🌾" https://t.me/+x9EKBmcsoFphNDg0 . •𝗱𝗲𝗹𝘇𝗵𝗶𝗻"
Mostrar más675
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
{قضاوت عشق}
https://t.me/+tCLoQAstIhM1MDlk
{گودال سیاه}
https://t.me/+dz_igsRp5sg0NTg0
{گرامافون}
https://t.me/+W0sjLEdq_qs5YTU0
{خونِ من}
https://t.me/+0WJy_8m6R7UxMjFk
{أمانی}
https://t.me/+gL9dXXw8snc2ZjZk
{مرگ}
https://t.me/+-o89auAaM5o1NDFk
{تلالو ماهِ خورشید}
https://t.me/+naZ3QnwQ_Cc5NzE0
{امید من}
https://t.me/+IOSigSByASZjMTI0
{صفر بیست یک 021}
https://t.me/+SQfnup9oxkg4OTM0
{نیمه گم شده ی ماه}
https://t.me/+ONeCOcWd0PdkNzJk
{درهم تنیده}
https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0
{زخم من}
https://t.me/+Jq3feT2WDwo0MGQ8
{لابیست}
https://t.me/+6uc4l7_7nwo3Yjlk
{پرواز}
https://t.me/+zZltOGXbXGg0YWE0
{رویای وارونه}
https://t.me/+vWUHPEgry_YyMjQ0
{بهانه ای برای تپش}
https://t.me/+NdAHTkTzY-c5N2Fk
{زیرِ تیغ}
https://t.me/+CvBXxgoGR_FlYjVk
19700
چشمان تو
مرا از سرپوش، از زیر سنگ لحد، از قبرِ رنج
بیرون میکشد🌞 ]
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-708722-FtnIhVi
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport
27800
پسرهی کله خر..
با فشردن اسپری بین انگشتام از خونه خارج شدم و با دوییدن سمتش لبهی اسپری و بین جفت لبهاش قرار دادم و سه بار فشردمش.
با فاصله دادن اسپری از بین لبهاش خیره شدم به چهرهی رنگ پریدهشو بازوهاشو از بین آغوش مهرداد بیرون کشیدم.
لبهی سکو نشستیم و سرشو تکیه دادم به قفسهی سینم و چونمُ روی سرش گذاشتم و آروم شروع کردم به بازوهاش و ماساژ دادن:مگه به مهرداد نگفتی اسپریتو بردی شاهپسر؟
نفسای خش دارشو بیرون فرستاد و چنگی به روون پاهام زد؛
بوسهای روی موهاش زدم و چشمامو روهم فشردم:باشه.. باشه!
مهرداد جلوی پاش زانو زد و لب زد:بهتری؟
صدایی از امیر درنیومد و حتی نتونستم ریاکشنشو ببینم، اما تغییر نکردن حالت چهرهی مهرداد نشون از جواب ندادن امیر میداد.
انگار که نفسای خودمم تازه داشت برمیگشت..
ولی هنوزم قلبم تو مشتی داشت فشرده میشد و بهم یادآوری میکرد که حال جسمانی مَردی که تمامم بود خوب نیست!
دستمو زیر بازوهاش قفل کردم و ازش خواستم بلند شه:پاشو بریم داخل، پاشو شاه پسر.
با کمک مهرداد قدمای سستشو به سمت خونه برداشتیم و روی کاناپه نشست.
مهرداد سمت آشپزخونه قدم برداشت و من جلوی پاهاش نشستم، جفت دستاشو بین دستم زندانی کردم و موهای آشفتهشو به سمت عقب پس زدم:کجا بودی امیر؟ چرا اسپریتو نبردی؟ چرا تنها رفتی؟ چیشده که به این حال...
-امون بده بهش دو دقیقه رهام..هیچ شمردی چندتا سوال پرسیدی؟
بیتوجه به حرف مهرداد و دستمو نوازش وار روی دستش کشیدم:حرف بزن باهام دورت بگردم..
تک سرفهای کردو نگاه غمزدهشو ازم دزدید؛
نگاه غم زدهش؟
چرا این غم نگاهش پشت درد چشماش پنهون شده بود؟
چرا تا این لحظه متوجهش نشدم؟
-امیر؟ توروخدا حرف بزن، اتفاقی افتاده؟
لبشو به دندون گرفت و باز خیره شد بهم، سفیدی چشماش سرخِ سرخ شده بود و این قلبمو آشفته میکرد..
با تکون خوردن لبهاش نیمچه لبخندی به روش زدم و منتظر خیره شدم بهش..
-رهـ..ـام، گمونم..گمونم..
بغضِ کذایی ای که صداشو میلرزوند ترکید و بعد از مدتها قطره اشکی روی گونهش سر خورد..
هر لحظه دستاش یخ تر میشد و سینهش به خسخس میوفتاد..
خدایا!
دستاشو بالا اوردم روی جفت دستاشو بوسیدم:آروم باش..میخوای بعدا حرف بزنیم؟
-نه..نه دیر میشه..دیر میشه رهام
-اتفاقی واست افتاده امیر؟ حرف بزن خب..
-گمونم، گمونم رویاتو پیدا کردم..
لحظهای هیجان سرتاپامو فرا گرفتو از روی زمین بلند شدم و کنارش نشستم:واقعا امیر؟ تو دیدیش؟
سرشو به طرفین تکون دادم و قطره اشک دومش از گوشهی چشمش سرخورد و با جملهای که به زبون آورد تمام وجودم فرو ریخت.
-رهام..باهام..باهام میای پزشک قانونی؟
•continues.
27000
پسرهی کله خر..
با فشردن اسپری بین انگشتام از خونه خارج شدم و با دوییدن سمتش لبهی اسپری و بین جفت لبهاش قرار دادم و سه بار فشردمش.
با فاصله دادن اسپری از بین لبهاش خیره شدم به چهرهی رنگ پریدهشو بازوهاشو از بین آغوش مهرداد بیرون کشیدم.
لبهی سکو نشستیم و سرشو تکیه دادم به قفسهی سینم و چونمُ روی سرش گذاشتم و آروم شروع کردم به بازوهاش و ماساژ دادن:مگه به مهرداد نگفتی اسپریتو بردی شاهپسر؟
نفسای خش دارشو بیرون فرستاد و چنگی به روون پاهام زد؛
بوسهای روی موهاش زدم و چشمامو روهم فشردم:باشه.. باشه!
مهرداد جلوی پاش زانو زد و لب زد:بهتری؟
صدایی از امیر درنیومد و حتی نتونستم ریاکشنشو ببینم، اما تغییر نکردن حالت چهرهی مهرداد نشون از جواب ندادن امیر میداد.
انگار که نفسای خودمم تازه داشت برمیگشت..
ولی هنوزم قلبم تو مشتی داشت فشرده میشد و بهم یادآوری میکرد که حال جسمانی مَردی که تمامم بود خوب نیست!
دستمو زیر بازوهاش قفل کردم و ازش خواستم بلند شه:پاشو بریم داخل، پاشو شاه پسر.
با کمک مهرداد قدمای سستشو به سمت خونه برداشتیم و روی کاناپه نشست.
مهرداد سمت آشپزخونه قدم برداشت و من جلوی پاهاش نشستم، جفت دستاشو بین دستم زندانی کردم و موهای آشفتهشو به سمت عقب پس زدم:کجا بودی امیر؟ چرا اسپریتو نبردی؟ چرا تنها رفتی؟ چیشده که به این حال...
-امون بده بهش دو دقیقه رهام..هیچ شمردی چندتا سوال پرسیدی؟
بیتوجه به حرف مهرداد و دستمو نوازش وار روی دستش کشیدم:حرف بزن باهام دورت بگردم..
تک سرفهای کردو نگاه غمزدهشو ازم دزدید؛
نگاه غم زدهش؟
چرا این غم نگاهش پشت درد چشماش پنهون شده بود؟
چرا تا این لحظه متوجهش نشدم؟
-امیر؟ توروخدا حرف بزن، اتفاقی افتاده؟
لبشو به دندون گرفت و باز خیره شد بهم، سفیدی چشماش سرخِ سرخ شده بود و این قلبمو آشفته میکرد..
با تکون خوردن لبهاش نیمچه لبخندی به روش زدم و منتظر خیره شدم بهش..
-رهـ..ـام، گمونم..گمونم..
بغضِ کذایی ای که صداشو میلرزوند ترکید و بعد از مدتها قطره اشکی روی گونهش سر خورد..
هر لحظه دستاش یخ تر میشد و سینهش به خسخس میوفتاد..
خدایا!
دستاشو بالا اوردم روی جفت دستاشو بوسیدم:آروم باش..میخوای بعدا حرف بزنیم؟
-نه..نه دیر میشه..دیر میشه رهام
-اتفاقی واست افتاده امیر؟ حرف بزن خب..
-گمونم، گمونم رویاتو پیدا کردم..
لحظهای هیجان سرتاپامو فرا گرفتو از روی زمین بلند شدم و کنارش نشستم:واقعا امیر؟ تو دیدیش؟
سرشو به طرفین تکون دادم و قطره اشک دومش از گوشهی چشمش سرخورد و با جملهای که به زبون آورد تمام وجودم فرو ریخت.
-رهام..باهام..باهام میای پزشک قانونی؟
•continues.
100
"قسمتهفتادوهفتم
"رهـّـــام
(سههفتهبعد)
اخمامو توهم کشیدم و خیره شدم به چمیدونای جلوی روم، هرچی فکر میکنم تاوان دادن انقدر سنگین نمیشه.
تو یه مسیر هرچقدر بدویی و ده بار زمین بخوری بازهم انقدر زخمی نمیشی.
با صدای زنگ موبایلم چشم دوختم به سیو روی صفحه نمایش و مشت دستام و محکم تر کردم.
مامان..بیچاره مامان..
ولی چاره ای ندارم جز جواب دادن..
برقراری تماس و زدم و گوش سپردم به صدای مادرانه اش.
-رهام مادر؟
-جانِ رهام مامان؟ سلام قربونت برم، خوبی؟
-خوب؟ کاش خوب بودم پسرم، کاش خوب بودم..
کمی صداش لرزید:رهام جانم خبری نشد از خواهرت؟
به سختی نفسمو آزاد کردم و بعد از مکثی گفتم:نه دورت بگردم بخدا داریم تمام تلاشمونو میکنیم یه خبری، یه نشونی ای یه چیزی ازش پیدا کنیم..بی ثمر نمیمونه نگران نباش دورت بگردم.
-سه هفتهس رهام..سه هفتهس صداشو نشنیدم..سه هفتهس حتی پیام نفرستاده خوبه یا نه..چطور نگران نباشم؟ تو، توو کشور غریب دنبال خواهرتی و من اینجا دارم تلف میشم..
شرمنده لب گزیدم:میدونم عزیزم، درست میشه بخدا..
لرزش صداشو مخفی کرد و آروم تر زمزمه کرد:خدا بزرگه..از طرف من از امیر عذرخواهی کن که از کار و زندگیش زده.
-چشم کاری نیست قربونت برم؟
-نه مادر، خدانگهدار.
با قطع تماس از لبه ی تخت بلند شدم و قدمامو به سمت بیرون اتاق برداشتم.
با تموم مصیبتهایی که رویا برامون تو این چند هفته رقم زده بود یه لحظه به لحظه که میگذشت وضعیت ریه ی امیر خراب تر از قبل میشد و یه دندگیش اجازه نمیداد تو این شرایط بره زیر تیغ..
دستی به صورتم کشیدم و وارد حیاط شدم:مهرداد؟ امیر کو؟
تکیهشو از نردهی پله ها گرفتو کامی از سیگاره بین انگشتاش گرفت:گفت میره جایی کار داره و سریع برمیگرده!
از لبهی سکو بسته ی سیگارو برداشتم و با دراوردن نخ سیگاری از بسته، فندکو از مهرداد گرفتم و اتیش کشیدم زیر نخ سیگاره مشکی رنگ بین انگشتهام:اسپریشو برد با خودش؟
چشماشو به تایید حرفم روهم گذاشت و باز تکیه زد به نردهها:سابقه داشته رویا اینطوری غیب شه و هیچ خبری از خودش بهتون نده؟
سرمو به طرفین تکون دادم و دودِ غلیظ سیگارو به فضای آزاد بالاسرم بخشیدم:نه، هیچوقت اینطوری نرفته بود.
پوستِ لبمو بین دندونام کشیدم و با پاهام روی زمین ضرب گرفتم:این دلشورهی صاحبمرده طبیعیه مهرداد؟
شونهای بالا انداخت:طبیعی که چه عرض کنم، من جای تو بودم زودتر از اینا دلنگرون میشدم.
نفسمو کلافه آزاد کردم و پله هارو پایین رفتم،
حتی این فضای آزاد برام خفه کننده بود..
حتی اگه تو این شرایط وجود امیر میتونست آرومم کنه اون خودشو ازم دریغ کرده بود و معلوم نیست کجا رفته.
عصبی بودم..
نگران بودم..
آشفته بودم..
یه سری حس منفی تلفیق هم شده بودنو توان رسوندنِ من به مرز جنونو داشتن.
با انداختن فیلتر سیگار زیرپاهام، خاموشش کردمو وارد خونه شدم.
به کجا رسیدم که طاقت دوساعت دوریشو ندارم؟
نبود چندساعتهش حکم نبود ابدشو داشت..
حکم واقعی شدن ترسای آیندهم..
یعنی تایمی که میخواست بره زیر تیغ و من پشت در اتاق عمل انتظارشو بکشم چه حالی میخوام بشم؟
شاید یه مرگ تدریجی؛ یه مرگ تدریجی و تجربه کنم.
موبایلم و از روی تخت برداشتم و شمارهایی که به اسمِ "شاهپسر" سیو شده بودو لمس کردم.
یه بوق..دوق بوق..پنج بوق..هشت بوق..
و تهش قطع شدن تماس..
برای بار دوم برقراری تماس و لمس کردم و روی اسپیکر گذاشتم.
جواب بده امیر..جواااب بده جانم..
دستامو فرو کردم بین تارموهام و چنگی به کف سرم زدم.
این وسط نبود تورو نمیتونم تحمل کنم..
جواب بده شاهپسر..
قبل از قطع شدن تماس صدای زنگ آیفون باعث شد خودم قطع تماس و بزنم و از اتاق بیرون برم.
با هولو وولا از اتاق خارج شدم و با گامهای بلندی خودمو به حیاط رسوندم..
مهرداد مقابل امیری ایستاده بود که نای نفس کشیدن نداشتو سرفه امانشو بریده بود..
آنی انگار تمام موقعیت برام بی معنی شدو چشمم فقط جسم لاجون امیر و میدید و گوشم صدای سرفه های خستهش و میشنید.
با رسوندن خودم بهش مهرداد و پس زدمو تنشو تو آغوش کشیدم:اسپری! اسپریِت کجاست امیر؟
با جواب ندادنش عصبی و نگران دستمو فرو کردم تو جفت جیبای شلوارشو با پیدا نکردن اسپری کفری غریدم:کــــو این اسپری لامصب امیر؟
-جیبِ دیگهای نداره رهام، نبرده حتما..
-بیا بیا بیا بگیرش مهرداد بیا بگیرش من برم داروهاشو ببینم زود باش..
و تن کمجونشو به آغوش مهرداد سپردم ولی انگار جونمو گذاشته بودم کف دستو داشتم تقدیم یکی دیگه میکردم.
با تمام توانم دوییدم داخل خونه و با برداشتن پلاستیک داروهاش از بینشون اسپری فلزیشو بیرون کشیدم.
23100
-با این دل دیوونه، دنیا یجور نمیمونه!
Saaren - Sade Nist [www.AppAhang.com].mp36.91 MB
23510
~قضاوت~
https://t.me/+lzMTCXTLrxFkZGZk
~خون من~
https://t.me/+tmgMnpaM2UQ1NjRk
~صفر بیست یک~
https://t.me/+lDSVAUo2w2NkYTU0
~امید من~
https://t.me/+IOSigSByASZjMTI0
~وصله~
https://t.me/+X2CzByY6ModhNmU8
~بهانه ای برای تپش~
https://t.me/+NdAHTkTzY-c5N2Fk
~قضاوت عشق~
https://t.me/+0sX4K07K3Ck0NWFk
~زمستون~
https://t.me/+_RT-rMSKr0U5MGI0
~قایقکاغذی~
https://t.me/+Lr-MVRhHE7wxNDVk
~گرامافون~
https://t.me/+hVqagqhfQHZjYTA0
~چکیده~
https://t.me/+tUlDa-bl5Nc4ODNk
~وارونه~
https://t.me/+wnChy4SBr8dkNGQ0
~آغوش خائن~
https://t.me/+Aft7Luo4-UNiYzVk
~روزی که دیدمت~
https://t.me/+5rmXPtdmH6ljMzVk
17200
𓂅گرامافون🔏🖤:
https://t.me/+8jZRIbXpyPMxYmZk
𓂅قایقکاغذی🧺🦋:
https://t.me/+J0UJFwUSXF1hZGE0
𓂃صفربیستویک⏳📀:
https://t.me/+hMDIGWNDqbNhMzA0
𓂅صاحبِقلبِمن⛓🤍:
https://t.me/+8jI9uDamrPdkYzJk
𓂃تلألوماهِخورشید🪴🌓:
https://t.me/+xQ3EzKwyXO44NWE0
𓂅زخم🌱❤️🩹:
https://t.me/+l8aj_r_N9rkzODhk
𓂃قضاوت⚖🫧:
https://t.me/+YlvHL14Z71kwZGQ0
𓂅خونِمن🔗🩸:
https://t.me/+Vkw33Mhx8chiZDc8
𓂃امیدِمن🫀🎬:
https://t.me/+IOSigSByASZjMTI0
𓂅پرواز🕊🕸:
https://t.me/+zZltOGXbXGg0YWE0
𓂃هوسسرگردانی🖤🐺:
https://t.me/+OHgrNmzIx_oyYzM0
𓂃Ukiyo Mood✨🌿:
https://t.me/+tUlDa-bl5Nc4ODNk
𓂅سودجی☁️💙:
https://t.me/+SoBstX75vck1NzU0
𓂃قشاع🧷🧡:
https://t.me/+uEeooKXuwk40ZTI0
𓂅کریستالسیاه🐾🤍:
https://t.me/+An6PMJeKWb1mNjZk
𓂅وینستونلایت🪵🤎:
https://t.me/+2xSC-mzypxkxOWVk
𓂃اتفاق🖇🌘:
https://t.me/+xvusdaE0kddjNmVk
𓂃درهمتنیده🥂🥀:
https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0
𓂅ژوان✨🔮:
https://t.me/+5FbAZBgBgCA3NDY0
𓂃بهانهایبرایتپش🌚💛:
https://t.me/+NdAHTkTzY-c5N2Fk
16100
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.