قلعهی نشستهی هاول
🌒 This cat is napping. کرسانت هستم. خوش آمدید، امیدواریم اوقات خوشی را در این خرابشده بگذرانید. کتابفروشی رو به عنوان خونه میپذیرم، مرسی. A fairy with wings? Who says it can't be. تو رو زئوس ناشناس تبلیغ نه. http://t.me/HidenChat_Bot?start=1741844335
Mostrar más211
Suscriptores
Sin datos24 horas
-17 días
-430 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
"Our forefathers died for the pursuit of happiness, not for the sit around and wait for happiness."
Repost from N/a
یه انشا برای امتحانم نوشتم که موضوعش این بود "زیباترین هندسهی زندگی این است که پلی از امید روی دریای ناامیدی بسازی." از بین موضوعهایی که داده بود، این یکی تنها چیزی بود که میشد ادبی نوشتش، پس با وجود اینکه قبولش نداشتم، دربارهش نوشتم. تلاشمو کردم که به معلمم بفهمونم این جمله چقدر از واقعیت دوره و در عین حال گاهی، تنها کاریه که میتونیم بکنیم. نامهای از یه والد به فرزندش نوشتم. میگفت از قصههام حوصلهت سر که رفت، بدون یه روز انقدر ناامیدی بهت فشار میاره که یهو یاد قصههام میفتی. یادِ "برای همیشه"ها و "به خوبی و خوشی"ها. یاد دختر کبریت فروشی میفتی که همهی کبریتهاشو فروخت، اردکی که با ستارههای شب، مامانشو پیدا کرد و نوایی که دوتا عاشقو به هم رسوند. اون روز یا میذاری آب راه نفس رو ببنده و تا ته بری زیر این دریای ناامیدی، یا دست میندازی تا این یه ذره امید رو بگیری. میخواستم به طعنه بهش بگم. احتمالا حتی نمیخونه، ولی من پیاممو، هرچند احمقانه، رسوندم.
🍓 1
Repost from N/a
به چیزهای زیادی همزمان فکر میکنم، و ماه. دیگر نمیتوانم مثل گذشته ماه را همانطور که هست ببینم. تصویرش، چند تا ماه میشود که در هم تنیدهاند. مثل ما، که لحظهای دوتا بودیم و همهی بقیهی شب، یکی. فکر میکنم که عزیزم، اگر از همان اول ماه یکی نبود و هزارتا بود، حالا ناراحت نمیبودم. میدانی چه میگویم؟ اگر از ابتدا، هیچوقت چیزها اینقدر خوب نبودند، حالا دیگر باکی نبود. من هم زمانی میرقصیدهام، با نور ماه، که فقط یک ماه بود، سرمست میشدم.
یادتونه توی بیگبنگ تئوری فصل هفت پنی شلدن رو مجبور کرد که بره پیش یه غیبگو؟ پنی دربارهی مشکلات شلدن با فیلد مطالعهش سوال کرد، و غیبگو به شلدن گفت یه زنی تو زندگیته که کلید مشکلاتته و باید سفت بهش بچسبی.
و راستم گفته بود، چون اگه ایمی نبود احتمالا به نظریهی super acemetery نمیرسید و نوبل نمیبرد.
اینقدر از این جزئیات کوچیک توی داستانها خوشم مییاد!