مـ۪ٜـ۪ٜیـ۪ٜـ۪ٜلـ۪ٜـ۪ٜیـ۪ٜـ۪ٜار۪ٜد۪ٜر۪ٜ💰بـ۪ٜـ۪ٜد۪ٜ❤️🔥مـ۪ٜـ۪ٜن۪
🕊﷽ به قلم : نرگس_ک رمان " طلسم سیاه": تکمیل شده😍 رمان:"تابینهایت باهمیم"تکمیل شده😍 لیلی بی عشق🩸🥀 در حال تایپ معصومیت🤍 درحال تایپ حصار پناهگاه ⛓️در حال تایپ ❤پایان خوش❤ کپی از رمان ها اکیدا ممنوعه و پیگرد قانونی داره🛇
Mostrar más234
Suscriptores
Sin datos24 horas
-57 días
-1730 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
00:34
Video unavailableShow in Telegram
گفتم اینم از زوج نسبتا جدید و خوبمون بذارم و برم🙂↔️😍🤌❤️🔥
@mybadbilionaire
36.88 MB
اندازه دو هفته، تو دو روز پارت گذاشتم. گگگوووودددرررتتتت😂😂😂💪
آقایون خانوما،
اینجانب خسته شد😂😂😂🤌
با اجازتون بقیه پارت ها بمونه برا بعد منم برم سراغ اون یکی رمانمون پارتاشو درست کنم.
راستی خبر دارین رمان جدیدمونو استارت زدیم؟
چنلش اینه😉👇
@opaknovel
#میلیاردر_بد_من 💰
#انعکاس ❤️🔥
#پارت_۴۴۱
با درد دستمو روی سرم گذاشتم که با خنده سمتم اومد.
نرگس: چی کار کردی؟ خیلی دردت اومد؟
مهدی: اوخ، نه خیلی... اینا رو بیا امضا کن!
با دیدن برگه ها دوباره خندید.
نرگس: اینا چیه؟
مهدی: اینا رو از حاج آقا علوی گرفتم، گفت امضا کنیم فردا ببریم دفتر خونه ثبتش کنیم.
با خنده سرشو به طرفین تکون داد.
نرگس: برا این خودتو داشتی به کشتن می دادی؟ خودکارت کو؟
مهدی: صبر کن از ماشین بیارم...
با دستش مانعم شد.
نرگس: صبر کن صبر کن... خودم تو کیفم فکر کنم دارم؛ تو فقط خودتو ناکار نکن!
با خنده یه خودکار از کیفش درآورد و برگه ها رو امضا کرد.
نرگس: چه از خود مطمئن! قبل از منم که امضا کردی!
مهدی: می دونستم منو رد نمی کنی!
تا حالا به زور لبخندشو میدیدم و حالا، مدام داره جلوم می خنده و خبر نداره چه بلایی سر قلبم میاره!
دستی زیر چشماش کشید و سمتم اومد و یهو بغلم کرد. سرشو روی سینه ام گذاشت که نفسم ثانیه ای بند اومد.
با لبخند دستامو دورش پیچیدم و بیشتر به خودم چسبوندمش و بوسه ای روی موهاش کاشتم.
سامیار: من فکر می کردم عروسی دو نفر دیگه ست!!
با شنیدن صدای پسر عموی نرگس، سرمو بالا گرفتم که نرگس ازم جدا شد.
نرگس: سلام سامی، از کی اینجایی؟
سامیار: از جاهای خوب. عمو سهراب گفت بیاین تو دیگه!
مهدی: ما هم داشتیم میومدیم.
سر تکون داد و برگشت تو!
دستی به موهام کشیدم.
مهدی: بیا بریم تو تا بقیه هم نیومدن!
قفل ماشینو زدم که دست نرگس دور بازوم پیچید!
نرگس: حالا بریم!
#میلیاردر_بد_من 💰
#انعکاس ❤️🔥
#پارت_۴۴۰
توی چشمام زل زد.
نرگس: اگه ...
مهدی: خواهش میکنم!!
دستمو عقب کشیدم.
مهدی: ببین من با تو تغییر کردم؛ همیشه هواتو دارم، همیشه پیشت میمونم و همیشه... عاشقت می مونم.
چشماش برق زد و یه قطره اشک از چشم راستش پایین چکید.
نرگس: نگران نباش، بفهمم خطا رفتی خودم پدرتو درمیارم.
خندیدم و قطره اشکشو با شصت پاک کردم و سریع دستمو عقب کشیدم.
مهدی: پس، بیا اینا رو بندازیم.
جعبه رو باز کردم.
مهدی: چون یهویی شد، خودم تنهایی رفتم اما امیدوارم بپسندی تو هم.
نرگس: خیلی قشنگن! خدا نگاشون کن!
با خندیدنش خندیدم و حلقه رو انگشت نشانش انداختم و خواستم حلقه خودمو بردارم که نذاشت.
نرگس: صبر کن! این یکی هم نوبت منه!
با لبخند به انگشتای ظریفش که حلقه رو توی انگشت اشارم مینداخت خیره شدم.
سرشو بالا گرفت و با لبخند بهم خیره شد که با یاد آوری کاغذی هایی که برای عقد موقتمون از حاج آقا علوی گرفته بودم، چشمام گرد شد.
مهدی: یه چیز ... یه چیز دیگه یادم رفت... فکر کنم اول اینو باید امضا می کردیم.
با خنده منی که با عجله سمت ماشین رفتم رو دنبال کرد.
نرگس: چی رو باید امضا می کردیم؟ آروم باش مهدی!!
برگه ها رو برداشتم و خواستم از ماشین بیرون برم که سرم به سقف ماشین خورد و صدای خنده نرگس بلند شد!
شما و خود آزاری دارم 😔😂🤌
#میلیاردر_بد_من 💰
#انعکاس ❤️🔥
#پارت_۴۳۸
مهدی:
با دیدن ماشین نرگس، تکیمو از ماشین گرفتم.
مهدی: دیگه وقتشه... آروم باش و خراب کاری نکن.
ماشینشو پشت سر ماشین من پارک کرد و پیاده شد. با دیدنش ضربان قلبم بالاتر رفت!
نرگس: مهدی؟!
پاهام قفل کرده بودن! نرگس و وانیار سمت من اومدن. برای جمع و جور کردن اوضاع، نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم.
مهدی: خیلی خوشگل شدی!
لبخند خجولی تحویلم داد.
وانیار: تو هم بد نشدی، داماد!
لبخند هر دوتامون رو لب ماسید. نرگس سمت وانیار چرخید تا جوابشو بده که صدای سعید اومد!
یکی کم بود، دوتا شدن!
سعید: به به! ببین کیا اینجان!!
سعید اومد و دو تا دستاشو دور شونه های نرگس و وانیار انداخت.
سعید: خوش اومدی مهدی.
مهدی: ممنون... ممنون!
نرگس از زیر دست سعید خودشو کنار کشید.
نرگس: خب، حالا که شما هم اومدی، دست وانیار و بگیر،با هم برین داخل!
سعید نگاه مشکوکی به ما انداخت.
سعید: اونوقت شما چی؟
مهدی: ما هم میایم!
نرگس: شما دوتا برین؛ من و مهدی هم باهم میایم!
دوباره ضربانم تند تر شد.
سعید و وانیار عجیب به من نگاه کردن و بعد سمت در رفتن.
سعید: خیلخب، پس ما منتظرتونیم!
نرگس: باشه عمو!
با رفتن اون دوتا، نرگس دوباره سمت من برگشت.
❤ 1
#میلیاردر_بد_من 💰
#انعکاس ❤️🔥
#پارت_۴۳۹
مهدی: من... اممم... نرگس من...
سر پایین انداختم و سعی کردم حرفامو پشت هم بچینم.
نرگس: چیشد مهدی؟ خوبی؟ زخمت درد میکنه؟
سرمو به طرفین تکون دادم و دوباره نگاهمو به چشمای نگرانش دوختم و ته دلم یه حسی پیچید.
مهدی: نگران شدی؟
پلک بست و با حرص بهم زل زد.
نرگس: معلومه نگران شدم! از همون شب تا همین الان، هر لحظه نگرانتم!
لبخندم عمیق شد و دستمو توی جیبم بردم و جعبه حلقه ها رو بیرون آوردم.
نرگس: این چیه؟
مهدی: یکم... میدونم ما شروع جالبی نداشتیم، پس الان...
دو ثانیه چشمامو بستم و بعد باز کردنشون، خیره به صورت متعجب و نگرانش لب زدم.
مهدی: حاضری، این بار واقعی، شریک زندگی من باشی؟
چشماش بین چشمام و دستم می چرخید و حالت چهره اش، خوشحال یا حتی هیجان زده نبود!
مهدی: نرگس... من، من با تو... وقتی تو کنارمی یه حس جدیدی رو تجربه میکنم؛ حسی که باور کن تا حالا با کس دیگه ای تجربه نکردم.
یهو اخم کرد.
نرگس: مگه چندتا بودن؟
دست پاچه پشت دستمو به پیشونیم کشیدم و چشم بستم.
مهدی: نه من... من منظورم ...
نرگس: منظورتو فهمیدم.
با شنیدن لحن نرمش، دوباره چشمامو باز کردم!
نرگس: انگار تو تازه داری چیزی که من قبلا بهت گفتمو بهم بر می گردونی!
قدمی سمتم برداشت و به طرز خاصی لبخند زد.
نرگس: تو جعبه حلقه ست؟
مهدی: آره.
کوتاه خندید.
نرگس: یعنی یه جورایی این یه خواستگاریه؟
00:11
Video unavailableShow in Telegram
لیست رمان های تکمیل شده و قابل خریداری و در حال تایپ #نرگس_ک ✍
#طلسم_سیاه 🖤 تکمیل شده و قابل خریداری
#تا_بینهایت_باهمیم 🫶♾ تکمیل شده و قابل خریداری
#میراث_تاریکی 🖤 فصل اول کامل شده در کانال
@opaknovel
#میلیاردر_بد_من ❤️🔥💰 در حال تایپ در کانال
@mybadbilionare
#اوپاک 🍷🩸در حال تایپ در کانال
@opaknovel
4.20 MB
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.