خدمتکار اجباری
6 078
Suscriptores
-2524 horas
-427 días
+57330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
بیایید گپ حرف بزنیم
https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
𝚃𝙷𝙴 𝙸𝙽𝙲𝚁𝙴𝙳𝙸𝙱𝙻𝙴𝚂
↻ DIGI ANTI ⇦ invites you to join this group on Telegram.
نات کوین رو از دست دادی؟
حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.!
مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی .
استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید.
شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
❤ 2
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥
@Admi_sohveti
با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
Repost from N/a
کی*ر س*یخش رو توی کو*نم فرو برد که جیغی کشیدم
- اهههه! دارم می گا*مت جن*دهی لجن!
چسب روی دهنم بود و صدامو نمی شنید
- چه تنگه! ک*صتم تنگه یا گشاده؟
محکم کمر می زد و موهامو از پشت می کشید
اسپ.نکی روی ک*ون ژلیهام زد
- اههه.... جنده خودمییییی اوممم...
یهو چسب رو برداشت و کی*رش رو مالید و گفت
جلوت پلمپ باشه زنم میشی هر شب کص*تو میکنم!
با چیزی بگم ک*یر کلفت و درازش رو توی کص*م کرد و با پاچیدم...🥹🥹🥰❌❌🔥🔥💦💦💦❗️❗️❌
https://t.me/+WOBeYf6_EBs4NGI0
https://t.me/+WOBeYf6_EBs4NGI0
ژانر : #عاشقانه | #بزرگسال | #صحنه_دار😍😛
خلاصه :
دختری که درگیر یه مثلث عشقی عذاب آور میشود از طرفی فردی خطر ناک و خلافکار که مستر خشنی هم هست خواهان روابطی bdsm میشود در ازای نجات جان خواهر دخترک از دست یک قاچاقچی و از طرفی پسرخاله دلخسته و عاشق پیشه که در ازای جا و مکان برای زندگی از او قلبش را میخواهد باید دید که در قلب دخترک تقابل خلافکار خطرناک و یک عاشق پیشه چگونه است و دل او برای کدام یک میتپد...
روا
برای تبلیغات: @tblight_dys هرروز سه پارت رمان داریم غیر از جمعه🔞⛔️
بعد از نات کوین این رباته خیلی معروف شده حتما شروع کنید بازی کنید باهاش😃🩵
🆔️ @tapswap
#part1035
میشه بگید چرا؟؟؟؟؟؟ خوشتون میاد از نقطه ضعف آدم استفاده کنید؟
شونه ای باال انداخت که حرصم و بیشتر کرد..
- خوب که آدم با ترساش رو به رو بشه و از بین ببردشون..
- یعنی همه هدفتون از بین بردن ترس من بود؟
یه کم خیره شد تو چشمام و بعد نگاهش و گرفت.. حین زل زدن به منظره های پایین که هی
داشتیم ازشون فاصله میگرفتیم گفت:
- تو فکر کن آره!
میتونستم حدس بزنم که تنها دلیلی که هیربد تو ذهنش نداشت همینی بود که به زبون آورد..
ولی نمیتونستم بفهمم واقعاً چرا اینکار و کرد.. هیربد آدمی نبود که منو اذیت کنه اونم با نقطه
ضعفام.. پس باید یه توضح قابل قبول تر بهم میداد و راضیم میکرد که........
با تکون نسبتاً شدیدی که به کابین وارد شد جیغی از ترس کشیدن و بدون اینکه بفهمم دارم
چی کار میکنم و خیلی غیر عادی با یه جهش بزرگ خودم و انداختم کنار هیربد و بازوی
بزرگش و محکم نگه داشتم.
❤🔥 15❤ 1🍓 1
#part1034
با صدای هیربد که ته مایه خنده رو میتونستم توش حس کنم چشمام و باز کردم به هوای
دیدن لبخندش ولی با همون قیافه خونسرد همیشگیش روبه رو شدم..
با تکون خوردن جزیی کابین و کشیده شدن جزیی نگاهم به سمت پایین خودم و چسبوندم به
صندلی ای که روش نشسته بودم و با ناله گفتم:
- آخه من از ارتفاع میترسم!
بدون اینکه کوچکترین نگرانی و تعجبی تو نگاهش بشینه گفت:
- میدونم!
- میدونید؟ از کجا؟
- یه بار ال به الی حرفات گفتی..
یه کم فکر کردم و وقتی یادم افتاد که خودم همچین چیزی رو بهش گفته بودم و وقتی به این
فکر کردم که با چه زور و دیکتاتور بازی ای منو سوار این تله کابین کرد توپیدم:
- میدونستید و من و آوردید اینجا؟
با آرامش سرش و باال پایین کرد و من که لحظه به لحظه عصبانی تر و وحشتزده تر و متعجب
تر میشدم گفتم:
❤🔥 11🍓 1
#part1033
میخوام ببرمت یه جایی.. شامم همونجا میخوریم.. از این ظرف شستنم خالص میشیم..
یه کم با شک نگام کرد و گفت:
- اگه.. بگم کجا که مسلماً جواب نمیگیرم نه؟
- نه.. خودت میفهمی..
چشماشو رو هم گذاشت و گفت:
- باشه..
با همین یه حرکت کوچیک و بچگونه اش وجود منو غرق لذت کرد! شاید نمیتونستم برای
همیشه واسه خودم بدونمش و تمام و کمال از وجودش لذت ببرم.. ولی میتونستم حداقل تا
وقتی اینجاییم یه کم به خودم و افکارم و غرورم مرخصی بدم و زندگیم و اونجوری که دلم
میخواد پیش ببرم. به خصوص حاال که خیالم یه کمم از بابت سپهر راحت شده بود و فعالً
استرس اومدنش و نداشتم!
×××××
- حاال چرا چشمات و بستی؟ آوردمت اینجا که از طبیعت لذت ببری!
❤🔥 13🍓 1
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥
@Admi_sohveti
با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑