𝙒𝙧𝙞𝙩𝙧𝙪𝙩𝙖

"روح او بوی درخت نارنگی می‌داد"

انگار که شمعی در وجودم است، آماده برای افروختن. خلاء ای در روحم است آماده برای پر شدن تا به حال اینچنین حس کرده‌اید، مگر نه؟ _صِن -⊱ #نوشته_من ⊰-

بادی می‌آشوبد انگار رویای گنجشک‌ها را حس میکنم جور دیگر غوغای گنجشک‌ها را صبح است صبحی دگرگون با خود بیندیش‌و بشنو از سنجد و بید مجنون آوای گنجشک‌ها را حس می‌کنم آسمان را صمیمی تر از پیش دل می‌سپارم دوباره سرنای گنجشک‌ها را از لای در ناگهانی گنجشککی سر بر آورد بنگر بر این شعر حتی امضای گنجشک‌ها را بالای سیم دکل‌ها هر صبح مست نسیم اند بنگر بر آن برج‌ها نیز جا پای گنجشک‌ها را آب از سرچشمه گل بود، گنجشک‌ها مرده دیدم این کوه دیگر ندارد گنجای گنجشک‌ها را تیر و کمان کی می‌افتد از دست همسایه من کاش آفتابی ببینم فردای گنجشک‌ها را _محمد حسین انصاری نژاد -⊱ #نوشته_او ⊰-

وقتی سکوت می کنم به جایی می افتم که همه چیز موسیقی است. -⊱ #نوشته_او ⊰-

صدایی هست که از کلمات استفاده نمی کند، گوش کن. -⊱ #نوشته_او ⊰-

می‌خواهم از آنچه راحت است فرار کنم. ایمنی را فراموش، در جایی زندگی کنم که از زندگی کردن می‌ترسم. آبروی خود را از بین ببرم. بدنام باشم، من به اندازه کافی برنامه ریزی محتاطانه را امتحان کرده‌ام. از این به بعد همان دیوانه ای می‌شوم که سال‌ها قبل باید نمایانش می‌کردم! _صِن‌ -⊱ #نوشته_من ⊰-

شمعی در دل توست، آماده برای افروختن. یک خلاء در روح شما وجود دارد که آماده پر شدن است. شما آن را احساس می کنید، نه؟ _مولانا -⊱ #نوشته_او ⊰-