14 414
Suscriptores
-35524 horas
+1 8467 días
+1 61030 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
#پارت_242
#دکتر_هات_من
به سمت ماشینم رفتم و سوار شدم ، نمیخواستم با این حال خراب برم
پیش
نهال چون اون موقع مطمئن نبودم که زنده ش بزارم .
ً نیم ساعتی با ماشین دور زدم ، توی حال خودم نبودم اما نشد که
تقریبا
طاقت
بیارم .
دور زدم وبه سمت اپارتمان نهال راه افتادم .
باید باهاش حرف میزدم ، باید از زیر زبونش حرف میکشیدم .
من ادمی نبودم که این چیزا رو تحمل کنم ، با این که هیچ حسی به نهال
نداشتم اما محرمم بود و نمیتونستم قبول کنم که کسی بهش دست بزنه .
وقتی رسیدم ماشین و پارک کردم و پیاده شدم .
هنوزم عصبی بودم اما میدونستم که نباید نهال متوجه بشه که من همه
چیو
دیدم ، اگر متوجه میشد بازم دروغ میگفت و یه داستانی سر هم میکرد .
باید زیر پوستی از زیر زبونش حرف میکشیدم .توی این کار تخصص
داشتم و میدونستم چطوری باید از زیر زبونش حرف
بکشم .
"نهال"
لیوان آب خنک رو یکباره سر کشیدم و با عصبانیت مانتومو پرت کردم
روی
میز نهار خوری .
❤ 20👍 1
#پارت_241
#دکتر_هات_من
این اینجا چیکار میکرد ؟!
صداشون رو میشنیدم اما واضح نبود و متوجه نمیشدم چی میگفتن .
چند دقیقه بعد نیما از ماشین پیاده شد و بازوی نهال رو گرفت ،!!
نهال داشت مقاومت میکرد که بازوشو از چنگ نیما در بیاره .
با دیدن این صحنه خونم به جوش اومد .
دلم میخواست برم جلو و نیما رو تکه تکه کنم ،اما این کار حماقت بود .
باید اول میفهمیدم که ارتباط نیما با نهال چیه !!
باورم نمیشد که این دختر اینقدر مرموذ باشه !!
باورم نمیشد که من نمیتونستم همه چیزو راجبش بفهمم .
همه ی تنم از حرص و غضب میلرزید ، لبامو کشیدم توی دهنم و زل زدم
به
نهال .
بازوش هنوز توی دست نیما بود و من داشتم دیوونه میشدم .
بالأخره بعد از چند دقیقه صحبت که بیشتر شبیه دعوا و تهدید بود نیما
بازوی
نهال و رها کرد و سونهال بدون معطلی به سمت اپارتمانش دوید و رفت
داخل .
از شدت عصبانیت دستام میلرزید ، حس میکردم پاهام تحمل وزنم رو
نداره .
برای اولین بار توی زندگیم درمونده شده بودم و نمیدونستم باید چیکار
کنم .
❤ 13👍 1
رمان های سکسی و عاشقانه:
پارت رمان دکتر هات من نزدیک ۸۰۰پارته جلد اولشو میگم و اینکه نت چند ماهی طول میکشه ک همه رمانو تو چنل بزارم هر کس مخواد در جا همشو تو چند ساعت بخونه بیاد پی .قیمت ۵۰ تومن تخفیف تا اخر امشب
@Malek_Nabodgar
لطفا فقط برای خریدو درخواست شماره کارت بیاین پی
🥰 5❤ 2
#پارت_240
#دکتر_هات_من
بهش میزدم .
***
چند ساعتی بود که توی اداره بودم ، اما حواسم به کار نبود .
بعد از تموم کردن پروندهی روی میزم لباسامو عوض کردم و به سمت
خونه ی
نهال راه افتادم .
سر ظهر بود و مطمئن بودم غذا درست نکرده بخاطر همین سر راهم نهار
گرفتم .
نزدیک اپارتمانش که رسیدم با دیدن ماشین آشنایی که جلوی در بود
توقف
کردم .
نهال سمت راننده ایستاده بود و داشت با راننده حرف میزد ، اخم غلیظی
کردم
و ماشین رو بدون جلب توجه گوشه ای پارک کردم پیاده شدم .
پشت ماشینی مخفی شدم و نگاهمو میخ نهال کردم که پشتش به من
بود و
داشت با راننده ی ماشین صحبت میکرد !
کمی بیشتر سرک کشیدم تا چهره ی راننده رو ببینم .
بالاخره نهال تکونی به خودش داد و کمی از جلوی دید من کنار رفت .یه
لحظه خشکم زد و شوکه شدم !
با دیدن نیما ، راننده ی سیمین جا خوردم و با ناباوری بهش زل زدم .
❤ 29👍 3🥰 1
#پارت_239
#دکتر_هات_من
با صدای آلارم گوشیم چشمامو باز کردم .
با کرختی توی جام نشستم و گوشی رو برداشتم و صداشو قطع کردم
.تماسامو چک کردم اما خبری از نهال نبود !
ً خبری ازت نشه و
پوزخندی زدم و توی دلم گفتم ؛ از خداشه که کلا
سراغش
نری .
گاهی با خودم فکر میکردم چرا اینکارو کردم ؟!!
چرا صیغه اش کردم !!
راه های دیگه ای هم برای سر در آوردن از کار نهال و جمشید هم بود اما
من
این شرط و براش گذاشتم .
منی که علاقه ای بهش نداشتم !!
ً طولانی
پوفی کشیدم و شمارهاش رو گرفتم ، بعد از چند بوق نسبتا
صدای
خواب الودش توی گوشم پیچید :
+الـو
همونطوری که از روی تخت پان میومدم گفتم :
_ سلام ، خوابی هنوز؟
هومی گفت و سکوت کرد .
چند ثانیه که گذشت و دیدم صدایی ازش نمیاد فهمیدم خوابش برده .
لبخند محوی زدم و گوش قطع .امروز حتما بعد از ساعت کاری باید یه س
❤ 24👍 1
#پارت_238
#دکتر_هات_من
با کلافگی پوفی کشیدم و زمزمه کردم : لعنت بهت ، دست از سرم بردار .
انگار قصد نداشت که بیخیال بشه !!
به ناچار تماس و وصل کردم و با لحن سردی گفتم :
+ بگو
تو گلوش خندید و گفت :
×به به نهال خانم چخبرا ، دیگه حالی از ما نمیپرسی عروسک !
سعی کردم عصبی نشمو با لحن خونسردی گفتم :+چرا باید حالتو بپرسم
؟ مگه چه نسبتی داری باهام ؟!
خنده ی پرحرصی کرد و گفت :
× نسبتامون که زیاده ، اما مهمترینش اینه که ...
نزاشتم حرفشو کامل کنه و با عصبانیت داد زدم :
+خفه شو حرومزاده ، هر چی که بین ما اتفاق افتاد تموم شد دیگه نه من
بهت
پا میدم و نه تـو میتونی حتی انگشتت رو بهم بزنی !
بدون اینکه فرصت حرف زدن بهش بدم گوشی رو قطع کردم و با کلافگی
شروع به قدم زدن .
فکرم خیلی درگیر بود و بدنم کوفته !!
هنوز صورتم بخاطر سیلی های نریمان درد میکرد .
برای فرار از این همه فکر و خیال به تختم پناه بردم تا حدافل کمی بخوابم
.
"نریمان
❤ 23👍 3
#پارت_237
#دکتر_هات_من
سکوتم رو که دید کمی بهم نزدیک شد و با لحن خاصی گفت :
_ چیزی شده ؟!
آب دهنمو قورت دادم و با مکث گفتم :
+ نه ، چیزی نشده .
سری تکون داد و گفت :
_ خیلی خب ، پس من میرم اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن شمارمو تو
گوشیت سیو کردم !
باشه ای گفتم که به سمت در رفت و بدون خداحافظی بیرون رفت .
بعد از رفتنش روی کاناپه دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم .
آخر این راه به کجا میخواست ختم بشه ؟
نمیدونستم عاقبت کارم چی میشه ، نمیدونستم اگه نریمان بفهمه من کی
هستم و چی هستم چه اتفاقی میوفته !!
نمیدونستم اگه جمش چی میشه !!سرم پر بود از فکر و خیال ، از ترس از
اینده ..
با صدای زنگ گوشیم رشته ی افکارم پاره شد .
پوفی کشیدم و گوشیم رو از میز برداشتم .
با دیدن اسم نیما نفسم رفت و میخ صفحه ی گوشیم شدم .
خیلی وقت بود که ازش بیخبر بودم !
برای جواب دادن تردید داشتم .. نمیدونستم جواب بدم یا نه !
وقتی قطع شد نفس عمیقی کشیدم که دوباره صدای زنگ گوشیم بلند
شد
❤ 32👍 5
#پارت_236
#دکتر_هات_من
نمیخواد نگران چیزی باشی ..
لبخند تصنعی زدم و گفتم:
+ ممنون .تو چشمام خیره شد که گفتم :
+ میشهن برم دوش بگیرم ؟!
سری تکون داد و گفت :
_ برو
از جام بلند شدم و به سمت حموم رفتم .
.
.
بعد از یه دوش چند دقیقه ای از حموم بیرون اومدم .
نگاهی تو اتاق چرخوندم خبری از نریمان نبود .
با قدم های بلند به سمت کمدم رفتم و یه دست لباس راحتی پوشیدم .
نم موهام رو با حوله گرفتم و از اتاق بیرون رفتم که چشمم به نریمان افتاد
.
روی کاناپه دراز کشیده بود و ساعدش رو گذاشته بود روی چشمش .
صدامو صاف کردم که متوجه حضورم شد .
دستشو با مکث از روی چشمش برداشت و نگاهی به سر تا پام انداخت .
بدون حرف بهش خی گفت :_ من باید برم ،خواهرم تماس گرفته و نمی
تونم دیگه بمونم .
نمیدونم چرا یهو خورد تو پرم !
شاید دوست نداشتم بره ،شاید توقع داشتم که اینجا بمونه !!
❤ 23👍 1