روی تخت نشسته و گره کراواتش را شل می کند..
نگاه بی تفاوتی حواله ام می دهد و به پاهایش اشاره می زند..
آمرانه می گوید:
_ _ کفشامو درار
قلبم یکدفعه از حرکت می ایستد و بعد با شدت بیشتری خون را پمپاژ می کند..
مردمک های لرزانم روی پاهای بلند و کفش های سیاه واکس خورده اش می لغزند..
کفش هایش را در آورم؟
بزاق دهان تلخ شده ام را به سختی می بلعم..
انگار مصمم است میله های قفسی که برایم ساخته را روز به روز تنگ تر کند..
_ _کری؟..یالا
جرعت مخالفت ندارم..مشغول باز کردن دکمه های سر آستینش است و خونسرد نگاهم می کند..
پاهای خشک شده ام را حرکت می دهم..
اصلا برای چه تعلل می کنم؟ برای غروری که خیلی وقت پیش سر قبرش فاتحه فرستادم؟
مقابل پاهایش روی زمین زانو می زنم و دستان یخ زده ام چرم مرغوب کفش را لمس می کنند..
https://t.me/+CoSZSiZNPadkZDM0
https://t.me/+CoSZSiZNPadkZDM0
لب هایم می لرزند و کفش را آرام از پایش در می آورم ..
دست که بند چانهام میکند و صورتم را بالا میکشد ، تکان سختی میخورم..
نگاهم را به هر جایی جز او دوخته ام و دستانم هنوز روی کفش دیگرش است..
_ _ نگام کن
لحنش سرد و آمرانه است..
بدون هیچ حسی..
لبهایم را روی هم میکشم و مردمک های فراریم تا روی صورتش بالا می رود..
چهرهاش هم دست کمی از صدایش ندارد..
همان قدر خشک..
همانقدر بدون انعطاف..
می بینم که نگاهش روی لبهایم جا خوش کرده..
سیبک گلویم محکم بالا و پایین میشود..
با فشار انگشت اشاره صورتم را بالا تر می کشد و شستش به آرامی روی لب هایم می لغزد..
قلبم محکم میکوبد و وحشت میان خونم غوغا می کند..
https://t.me/+CoSZSiZNPadkZDM0
https://t.me/+CoSZSiZNPadkZDM0
دست از نوازش بر می دارد و انگشتش را از میان لبهایم داخل میفرستد.. ترس میان چشمانم لانه کرده ..
پلکم تیک وار می پرد..
دندانهایم را روی هم میفشارم و باز هم دستور میدهد :
_ _باز کن
این را در حالی گفته که با انگشتش فشار ملایمی به دندان هایم آورده است..
میلرزم به وضوح میلرزم..
اما جرئت برای مخالفت با او ؟
به هیچ عنوان!
مدتیست که هیچ جرئتی در من نمانده است..
دهانم را آرام و با مکث باز میکنم ..
شستش روی زبانم میلغزد..
گوشه ی پلک هایم از شوری انگشتش چین می افتد و سینه ام از بی نفسی میسوزد..
لبخند نیم بندی روی لب هایش نشسته است و با حالتی خاص به لب هایم خیره شده..
انگشتش را آرام روی زبانم حرکت می دهد..
با درد پلک می بندم..
هجوم بغض به گلویم نفس کشیدن را برایم سخت تر هم کرده..
انگشتش را آرام و با حوصله روی زبانم عقب جلو میکند و صدای پر تفریحش را میشنوم..
_ _ اگه اون پایین چراغ قرمز روشنه..چطوره با این بالا جورشو بکشی؟
چشمانم به ضرب باز میشوند و گیج و منگ نگاهش میکنم..
خون در عروقم به جوش و خروش افتاده و تمامش به صورتم هجوم می آورد..
https://t.me/+CoSZSiZNPadkZDM0
https://t.me/+CoSZSiZNPadkZDM0