cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

•🌼کانال رسمی سحـر ممبنـی •🌼•

[هذا حُزنك و هذا كتفي این اندوهِ تو و این شانه‌اَم...]♥🌱 خالق رمان‌های: 🦋#چاپی: • بهار • آسمان من نگاه تو • می‌میرم با تونفس می‌گیرم • جان من است او آمین 🦋 #در_دست_چاپ: داغ 🦋 #درحال_نگارش: سکوت بودونسیم آیه‌های‌سیاه دانه‌اندوه 🦋ادمین: @frnk9411

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
4 615
Suscriptores
-1124 horas
+157 días
+23330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

مَا زِلتُ أکتبُ لكَ و یَقرأهَا الآخَرونْ... هنوز هم برای تو می‌نویسم ولی دیگران می‌خوانندش... #دانه‌اندوه 🌿🪷
Mostrar todo...
5👍 1
#دانه‌اندوه #پارت82 متین رفت چون ساغر نمی خواست با برادرهایش تنها بماند و‌من تا خانه عمو رستم دویدم تابان موهای پریشان و‌ صورت برافروخته‌ام را که دید به گونه‌اش کوبید و‌گفت: _چه شده‌ست خواهر؟ می خواستم یک نفس عمیق بکشم اما به سکسکسه افتادم و خندیدم جلوی در راهرو تابان به پاهای خاک گرفته ام توی دمپایی انگشتی نگاه کرد و‌ گفت: _باید دخترانگی کنی مانی... بی خیال به سوی شیر آب رفتم پاهایم را زیر آن گرفتم و‌همانطور که لباسم را بو میکردم گفتم : _خاله حریر خونه‌ست؟ _خیر _عمو رستم ... خیر دوم را با خنده تکرار کرد با این حال لب باغچه کوچکشان نشستم وگفتم: _متین عاشق پریچهره تابان. تابان به همه چیز میخندید آن روزها و خنده‌اش از روی بی خیالی و دلخوشی نبپد به قول خودش جز این لبخند چیزی در دست نداشت. من ادامه دادم: _ پریچهر هم وای تابان خیلی قشنگ بودن از بالای پشت بوم براش شعر خونده بود کاش ساغر متین رو نمی برد از این خونه .. _دلکت برای ساغر تنگ شده‌ست یا شوق متین و‌پریچهر بی قرارت کرده‌ست. گریه کردم و هنوز با یادآوری این سوال تابان گریه می کنم دلکم ... دلکم برای ساغر تنگ است و از ساغر گرفته ا‌ست و تا همیشه دلتنگ و دلگیرم. چراغ اتاق افشار هنوز روشن است و‌من چون فردا قرار مهمی دارم بی‌خواب شده‌ام و‌هر وقت بی خواب می شوم حتما یک گوشه‌ی خاطراتم می دود دنبال روزی که عمو نعمت آمد در خانه ما که متین در را باز کرد و عمو نعمت بی حرف کوبید توی صورتش. عمو نعمت می لرزید و ابروهای بلندش می لرزید هی پلک‌هایش می‌افتاد من مات مانده بودم. آهسته گفتم: چی شده عمو نعمت؟ متین سرش را انداخت پایین. از کوچه‌مان بدم آمد. از مردمش که جمع شده بودند. از عمه نجلا که پرسید: _ متین چکار کردی؟ و از خاله نرمین و‌همه چشمهایی که خیره بودند به خرد شدن متین . جلو تر رفتم و بلند تر گفتم: چرا زدیش عمو نعمت چرا؟ ناباور بودم. آزار عمو نعمت به مورچه نمی‌رسید. عمو نعمت بی توجه به من داد زد: _می‌خواستید چی بشه صد بارگفتم بی اجازه نیا روی بوم . و‌حالا عمو نعمت آماج طعنه‌ها بود که توی عالم همسایگی و‌رفاقت با بابا این کارها یعنی چه و انگار فقط بابا فهمیده بود آن همه خشم عمو نعمت یعنی چه! در خانه که بسته شد با دست سالمش کوبید توی صورت متین و‌گفت: _ برو لا دست همون دایی‌های بی غیرتت دیگه تو این خونه پیدات نشه ناموس نعمت ناموس منه ... متین رفت و رفتن او تازه شروع فاجعه‌ی ما در شهرک بود...
Mostrar todo...
10👍 1
- لعنتی من از کجا میدونستم بارداری! -باردار بودنم رو خبر نداشتی اینکه شوهر دارم چی؟ نمی‌دونستی داری با زندگی یه زن شوهردار بازی میکنی؟ نمی‌دونستی اون چیزی که اسباب بازی دست تو و داداشت شده آبروی منه؟ - نهال... - ازم دور باش کاوه. دور منو با ماژیک خط قرمز بکش که درشت باشه یادت بمونه نهال برای همیشه مرده. همینطوری تو و اون بی شرفی که فکر میکردم شوهرمه داغ یه طلاق توی شناسنامه من نشوندین https://t.me/+zYZteG2ysOBkMmI0 یک پیشنهاد خوب
Mostrar todo...
‌ و هیچ موجودی ناتوان تَر از انسان نیست! #دانه‌اندوه 🌿🪷
Mostrar todo...
9👌 2👍 1
#دانه‌اندوه #پارت81 نشسته‌ام لب بام و چراغ اتاق افشار روشن است. امروز توی دانشگاه وقتی در حال بالا رفتن از پله ها هم‌گامش شدم و با لحنی که آشنایی از آن می‌بارید گفتم: _ امروز ندیدمتون. ساده و‌سرد گفت : _حتما دانشگاه نبودم. و انگار نه انگار همین چند روز پیش وقتی آمده بود به بابا سفارش یک صندوقچه دیگر بدهد و سروش چایی آورده بود خیره شده بود به انگشت‌های پای من که لاک سرخ رویشان خورده شده بود. من و‌ سروش روبه روی او و بابا که روی نیمکت نشسته بودند روی زمین سرد نشسته بودیم و همانطور که چایمان را می‌خوردیم روی پس زمینه‌ای از حرف‌های آنها با نگاه، با جمله‌های کوتاه و سقلمه با هم می‌جنگیدیم برای قرار بیهوده‌ای که گذاشته بودم. افشار دست به سینه سرش را پایین انداخته بود اما حاضرم قسم بخورم نگاهش به انگشت‌های من بود. بعد توی دانشگاه خودش را به آن راه زده و انگار جز استاد و دانشجو هیچ نسبت دیگری نداریم. دلم می‌خواهد همین حالا در خانه‌اش را بزنم و درست تا جلوی در همین اتاقی که چراغش روشن است بروم و بگویم:<<حالا به جا آوردی؟ به قدر یک سلام مرا می‌شناسی؟>> اما نمی شود... بادی که پرده اتاقش را تکان می‌دهد به بازوهایم می‌خورد سر می چرخانم سوی میز بابا گوشه‌ی حیاط که چوب های بلوط روی آن هنوز تبدیل به صندوقچه نشده‌اند اگر بخاطر بابا نبود که زحمتش دو برابر می شد دعا می کردم باران ببارد و همه طرح ها را خراب کند. ماه هی می‌رود پشت ابرها و هی می‌آید. بازی‌اش گرفته مثل ماهان که هی می آید روی خط افکارم و‌هی می رود. نمی دانم چرا رابطه‌مان شبیه قائم باشک شده و پیش نمی رود. دلم می‌خواد بشوم کپی یکی از دخترهای عاشق قصه‌هایی که می خواندم دخترک سر به زیری که جوانی را عاشق خودش می کند و به راه می آورد. اما نه من سر به زیرم و‌ نه ماهان بیراهه می رود. ماهان زیادی خوب و‌موجه است و یک وقتی متین غمگین گفته بود: <<دخترا پسرای خوب نمی‌خوان ... >> من دلم عشق می‌خواست از همان وقتها که رمان های عاشقانه می‌خواندم اما هیچ وقت فرصتش را پیدا نکردم شاید این فرصت را یک روز ساغر از ما گرفت .همان روزی که دست متین را گرفت و‌همراه خودش برد تا به خیال خودش عادلانه تقسیم‌مان کرده باشد میان خودش و‌بابا. عمه نجلا راست می گوید «بخت مادرها می‌شود ارث دخترانشان. » حتما بی بختی متین هم به بابا رفته بود. متین عاشق پریچهر عمو نعمت بود. عاشقی سن و سال نمی‌شناسد‌ همان روزی که ساغر می‌خواست متین را ببرد متین رفته بود از باغچه افشارها بی اجازه عمه نجلا گل چید و برد گذاشت در خانه عمو نعمت . هیچ وقت مطمئن نشدم اما من فکر می کنم پریچهر هم عاشق متین بود. یک بار آمده بود در خانه‌ی ما چادر جشن تکلیفش را سر کرده بود که برایش کمی کوتاه شده بود و همانطور که ظرف غذا را دستم می داد گفت: _مامانت خوبه مــ مـ مـ تین خوبه؟ و‌حالا که فکر می کنم یادم می آید پریچهر وقتی هیجان زده می شد لکنت می‌گرفت و صدایش قشنگتر می شد اسم متین با تاکیدی که افتاده بود روی بخش آخرش قشنگتر شده بود و من تمام شب توی آینه سعی کرده بودم با لکنت بگویم :<<صـ صـ صادق>> آن روزها همه درکم از عشق صادق بود هر چند با هم نمی‌ساختیم اما یک بار از کار که برمی گشتیم آهسته دستش را کشید روی مهره‌های کمرم و وقتی برگشتم بور شد. توی صورتش وحشت و لذت ترکیبی ترس آور ساخته بود . متین هفده یا هیجده سالش بود که آمد خودش را از تیغه کوتاه باغچه میان دو خانه کشید بالا و من از روی پشت بام که آن روزها هنوز اتاقم را رویش نساخته بودم صدای آرامش را شنیدم که می گوید:<< پـ پـ پریچه>> متین لکنت نداشت و این عاشقانه‌ترین دگرگونیِ زبانیِ متینِ خجالتی بود. متین با اسمهای دو بخشی مشکل داشت اما پریچه گفتنش دل مرا لرزاند من از آن روزهای متین میل عاشقی دارم ... و حسرت پریچه‌ی کسی بودن توی دلم مانده است . پریچهر تکیه داده بود به دیوار خودشان و‌کتاب فارسی اش روی پایش باز بود. بلند بلند شعری می‌خواند که شاید میان خودشان رازی عمیق بود، چون متین آهسته خودش را پایین کشید و‌مثل او تکیه داد به دیوار. آن شعرخوانی پریچهر با لکنت هنوز توی یادم مانده دلم می‌خواست قصه‌ی عشق آنها را برای کسی بگویم.
Mostrar todo...
14👍 3
Photo unavailable
🎯 ثبت‌نام دوره داستان‌نویسی 🎯 با تدریس نویسنده‌ حرفه‌ای رمان 👈 اعطای گواهینامه معتبر پایان دوره این دوره برای چه کسانی مناسب است؟ اگر ایده‌ای برای نوشتن یک داستان دارید اما نمی‌دانید چطور می‌شود آن را گسترش داد؟ اگر نمی‌دانید داستانتان را باید از کجا شروع کنید. اگر فکر می‌کنید از تجربه‌های زیسته‌تان می‌شود یک داستان خوب نوشت. اگر مدتهاست ننوشته‌اید و احساس‌ می‌کنید اصطلاحاً قلم‌تان خشک شده است. اگر روی کاغذ آوردن سطر و فصل آغازین داستان برایتان مشکل است و نمی‌دانید از کجا شروع کنید. این دوره می‌تواند به شما در هموار کردن مسیرتان کمک کند. جلسات به صورت کارگاهی با پیام متنی و صوتی تعامل مدرس و دانشجو ازطریق طرح سوال و تمرین مربوط به درس در این دوره تا دوماه پس از اتمام، پشتیبانی جهت رفع اشکال داستان در حال نگارش دانشجو را ادامه خواهیم داد. 🔗 مرکز مطالعات ادبی ایران: @ErnestMillerHemingway
Mostrar todo...
Photo unavailable
🎯 ثبت‌نام دوره داستان‌نویسی 🎯 با تدریس نویسنده‌ حرفه‌ای و با سابقه رمان 👈 اعطای گواهینامه معتبر پایان دوره در این دوره چه می‌آموزید؟ تفاوت داستان و دیگر متون ادبی دیگر را بطور تخصصی بررسی می‌کنیم. می‌آموزیم چگونه ایده‌یابی کنیم؟ چگونه فاصله ذهن و قلم را از میان برداریم و چگونه دایره لغات خود را گسترش دهیم. تکنیک‌های متنوع ایده‌پردازی را می‌آموزیم. با انواع ساختار داستان آشنا می‌شویم پیرنگ کلاسیک را به طور کامل مورد بررسی قرار داده و ویژگی‌های آن را بطور جداگانه گسترش طرح داستان گشایش داستان و انواع آن کشمکش و انواع آن نقش تعلیق در داستان دیالوگ نویسی و ایجاد زمینه مناسب برای نوشتن دیالوگ هدفمند فضاسازی شخصیت‌پردازی، چگونگی نمایش حالت ظاهری و درونی شخصیت بررسی تیپ‌های شخصیتی از منظر روان‌شناسی و کاربرد آن در داستان صحنه پردازی عمق داستان بازنویسی داستان و هر آنچه برای نوشتن یک داستان به آن نیاز دارید. 🔗 مرکز مطالعات ادبی ایران: @ErnestMillerHemingway
Mostrar todo...
ازدواج عاشقانه مهرداد ورایحه با طرد شدن ازخانواده ها شروع میشه وزمانی که رایحه میخوادخبربارداریش به مهرداد بده مهردادتویک تصادف مرگ مغزی میشه ورایحه بچش سقط میشه وبدون اینکه خبرداشته باشه قلبش اهدا میشه به مردی که .... 📌عاشقانه ای بی بدیل از #زهرا‌قاسم‌زاده (گیسوی شب) خالق رمان های یاغی، رامش،غرور وغیرت رمان جدید براساس واقعیت می باشد https://t.me/gisooonovel https://t.me/gisooonovel
Mostrar todo...
- بابت این‎که... عزای عزیزتون رو تحمل می‎کنید تا من نفس بکشم، متاسفم و خیلی ممنونم! - می‎دونم که هیچ‎وقت هیچ‎جوره نمی‎شه جبرانش کرد اما...اگر هر موقع فکر می‎کنید که من یا خانواده تو هر امری می‎تونیم کمکی بهتون بکنیم، رو ما حساب کنید! - هیچی ازت نمی‎خوام، فقط... دست بالا آورده و انگشتان مرتعشش را تا نزدیکی قلب او جلو می‎برد. - فقط مراقبش باش! جونِ تو، جونِ منه https://t.me/gisooonovel به توصیه یکی ازدوستان شروع کردم وحالا منم توصیه می کنم این رمان رو ازدست ندیدحتما نام گیسوی شب رو شنیدید احتیاج به معرفی نداره
Mostrar todo...
سلام دوستان دانه اندوه در کانال خصوصی به نیمه پایانی رسیده در صورت تمایل برای عضویت در این کانال مبلغ 40000 تومان به شماره حساب 6037997456659334 به نام سحر ممبنی واریز و رسید رو به خصوصی بفرستید. @Frnk9411 ❤️لطفا قید کنید جهت عضویت در کانال vip دانه‌اندوه #دانه‌اندوه
Mostrar todo...
2👍 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.