داج
{ برای زمان هایی که بسیار تاریکم } ارتباط با شما: @Daaj_bot
Mostrar más341
Suscriptores
+124 horas
Sin datos7 días
+2430 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
یه قلپ شیر خوردم و حس کردم ترشه بالافاصله یه لیوان دوغ خوردم که معدهمو گول بزنم و گول خورد🤝
امام رضای عزیزم
شما همیشه اولین و آخرین پناه من توی زندگیم هستین
من هرچیزی که دارم به یمن وجود شماست و خوشحالم که اینجام، کنار شما، همسایهی شما.
دوستتون دارم و تولدتون مبارک💚
❤ 4
Repost from الحَنیٖـــــن
بعدها فهمیدم عاشقام بوده اما از امید واهی می ترسید. خودش میگفت تجربهی عشق یکبار او را تا حوالی مرگ برده و حالا که برگشته -به اینجای صحبت که میرسید ثانیهای سکوت میکرد- دلش نمیخواهد دوباره درگیر آن اوهام شود، دلش نمیخواهد از دست بدهد، بترسد و... میگفت اسمش را عشق نباید گذاشت اصلا... میشود گفت تعلق خاطر، علاقه، یا هرچیز دیگری که دستخوش حادثه نباشد، نشود.
برای من آنوقتها که جوانتر بودم اسمش خیلی مهم بود. میجنگیدم، دوست داشتم سینهام را سپر کنم و فریاد بزنم که عاشقام، انگار که خبری بود. اما راستش بعدها برایم فرقی نمیکرد. نه که خسته شده باشم، یا فرار کرده باشم، یا عاشق نباشم، اما برایم مهمتر، لغزیدن انگشتها بود روی پوست گردنش. مهم درگیری دستها بود با فر موهایش. مهمتر آن عادت عجیب دستها بود وقت خواب و ملافه های رنگی و کارهای ناتمام. گلدانهای زیر آفتاب تابستانِ کنار پنجره. مهم ثانیه ثانیههایی بود که نباید هدر میرفت با اینها. مهمتر بوی عود بود و چای و خاطراتی که ریشه داشتند، که هنوز و همیشه لبخند میزنند گوشه ای از ذهن.
برای من هم دیگر اسمش مهم نبود؛ خودش مهم بود.
- از وبلاگ «و پرسههایی که تا ادامه میروند...»
Repost from قسعلیهذا
هرجا که خیره میشوم انگار عکس توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای
از اینکه نوشابه میبینم و دلم نمیخواد بخورم، از اینکه چای تلخ به نظرم خوشمزه تره، از اینکه یه جعبه شیرینی خامهای تو یخچاله و من با خیال آسوده خوابیدم اینجا و هیچ میلی بهش ندارم واقعا خوشحالم.
نه اینکه قند مطلقا نخورم ولی برای منی که به معنای واقعی معتاد شیرینی وشکلات بودم این یه موفقیت خیلی بزرگه.