رمانهای داغ نانیا/کلوب خانومبازهای شهوتران
♤کانال رمانهای نانیا♤ ◇فرضیه عشق(فایل کامل) ♧مجموعه شکار (آنلاین) در کانال زیر: https://t.me/joinchat/Vfx3YDv7zL3bE2-L ☆شیطان جذاب: (فایل کامل) ¤مجموعه کلوب خانومبازهای شهوتران(آنلاین) پارتگذاری روزانه
Mostrar más1 572
Suscriptores
Sin datos24 horas
-117 días
-4130 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
برای خوندن سایر ترجمههای من میتونین از کانال زیر اطلاعات به دست بیارین.
با داستانهای مختلف😍
https://t.me/nanianovels
❤ 3🔥 1
16600
آخی. ببین بچهام کل راه رو دویید🥺
بعد هنوز نمیخواد قبول کنه عاشقه😒
👍 12👌 1
16600
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_221
#فصل_بیست_نهم
«سنت فرانسیس. کنار بندر.» ناله میکنه.
«بهم گوش کن میا. اون حالش خوب میشه. آروم باش، باشه؟»
«من میترسم» و من اینو تو صداش میشنوم، ترس و وحشت. بهتره حالش خوب باشه چون نمیتونم فکر کنم که مرگش با میا چه کار میکنه.
این فکر باعث میشه که مثل یه بمب ساعتی آماده منفجر شدن باشم. وقتی تلفنمو بیرون میارم و لوکیشن رو بررسی میکنم برآشفتهام. فقط چند مایل دورتره، درست کنار اقیانوسه. و این آخرین فکر تو سرمه قبل از اینکه بهش بگم «من تو راهم. دارم میام میا»
بعد دکمه پایان رو میزنم و مثل چی میدوئم.
***
وقتی به بیمارستان میرسم، عملا روی میز پذیرش وا میرم درحالی که سراغ پاول هریس رو میگیرم. و خانومی که پشت کامپیوتر تایپ میکنه، وقتی دنبال اسمش میگرده خیلی کنده.
«اینجا میگه که اون هنوز زیر عمله، اما اعضای خانواده تو طبقه سوم، قسمت شرقی منتظرن»
وقتی جملهاش رو تموم میکنه، نیمهی راه رسیدن به آسانسورم. در آسانسور درست به موقع باز میشه، و من با گروهی از پرستارا داخل میچپم و وحشتزده دکمه طبقه سوم رو میزنم. عرق روی صورت و پشتم میریزه، اما اهمیتی نمیدم. اون اهمیتی نمیده.
وقتی آسانسور به طبقه من میرسه زنگ میزنه و با باز شدن درها، میبینمش. تو اتاق انتظار زرشکی و طوسی ایستاده بود و در حالی که ناخونهاش رو میجوئه، صورتش قرمز و با اشک پوشیده شده بود. میچرخه و من رو میببینه، قبل از اینکه درها کاملا باز بشن، من اون طرف سالنم و اونو تو بغلم میگیرم.
https://t.me/nania_novels
👍 14❤ 3🥰 2
16800
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_220
#فصل_بیست_نهم
فصل بیست و نه
قانون شماره بیست و نه: همه چی درست میشه.
گرت
همونطور که اجازه میدم وقایع دیشب تو ذهنم تکرار بشه، عرق از ستون فقراتم چکه میکنه. و ده شب آخر قبلش. به کار خطرناک تو مسیر دوئیدن عمومی اطراف شهر.
اما موضوع فقط مربوط به سکس دیشب نبود. کاری که ما انجام دادیم و چیزی که گفتیم باعث شد بیشتر از اینا باشه و واقعا چطور میتونم غافلگیر بشم؟ تو دو هفتهی گذشته، خواهر ناتنیام از دختر کوچیک رو مخی که بزرگ شدنش رو دیدم به تنها کسی روی زمین تبدیل شد که میخوام وقتی صبح چشمامو باز میکنم ببینمش.
اما این واقعا تا کی میتونه ادامه داشته باشه؟ تا کی میتونم این نمایش رو ادامه بدم و همزمان دو مرد باشم؟ اون دریک رو به دلایلی کاملا متفاوت از من دوست داره. اگه اصلا داشته باشه. اگه ندونم چطور میتونم مثل گرت درد دل کنم، واقعا اونو برای همیشه از میدم.
تو شروع مایل سوم هستم که تلفنم زنگ میخوره. با استفاده از هدفونهایی که دارم بهش جواب میدم و فکر میکنم امرسون یا مگیه و خبرهای مربوط به اون مراسمه.
اما لحظهای که تماس برقرار میشه، صدای گریه میشنوم. من تو مسیر دوئیدنم توقف میکنم.
«گرت» گریه میکنه.
«میا» به لکنت میفتم «چی شده؟ چه مشکلی پیش اومده؟» با شنیدن آوای صداش یخ به رگهام سرازیر میشه، درد هق هق گریهاش مثل ضربه چاقو به قلبمه.
«سرکارش از حال رفت» از بین اشکهاش داد و هوار میکنه. «با آمبولانس بردنش و حالا زیر عمله و نمیدونم چه خبره»
بلافاصله میدونم که پاوله.
«کجایین؟»
https://t.me/nania_novels
👍 11😢 3❤ 1😱 1
15800
Photo unavailable
آیس بریکر ♨️ ترندترین کتاب عاشقانه چند سال اخیر🔥
#کلکلی #دشمنایی_که_عاشق_هم_میشن #آیس_بریکر
کتابی که خیلی سریع یک میلیون نسخه فروخت و به ترندترین کتاب بوک تاک تبدیل شد.
آناستازیا تمام زندگیش تلاش کرده عضو تیم ملی اسکیت آمریکا بشه و از 5 سالگی تو این رشته مشغول به فعالیت بوده و تونسته بورسیه بهترین کالج بشه.
نِیتِن به عنوان کاپیتان تیم هاکی این کالج، همیشه به هر چی خواسته رسیده و به همین خاطر غرور و اعتماد به نفس زیادی داره.
وقتی دو تا تیم هاکی و اسکیت به خاطر زمین مشترک یخی که از اون استفاده میکنن، به مشکل بر میخورن و پارتنر آناستازیا آسیب میبینه، نیت جایگزین اون میشه و باید به آناستازیا که چشم دیدنش رو نداره، کمک کنه.
چون آناستازیا دلیلی اصلی این مشکل بزرگ و نیت میدونه و از اون حسابی متنفره.
نیت و آناستازیا مجبورن زمان زیادی رو باهم بگذرونن. اما نباید مشکلی بوجود بیاد، چون غیرممکنه که آناستازیا عاشق یه بازیکن هاکی بشه! اونم نیت مغرور!
لینک عضویت چنل ترجمه این کتاب، بدون سانسور و حذفیات🔞❤️🔥
https://t.me/Icebreaker_persian
👍 1
19600
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_220
#فصل_بیست_هشتم
سرش رو تکون میده و دوباره باسنش رو عقب میده. «محکمتر»
با این حرفش، دست جلو میبرم، زنجیر گیرههای نیپلش رو میگیرم و با یه کشیدن سریع و تند جداشون میکنم. فریاد میزنه، اما میدونم که همون ثانیه، بدنش غرق آدرنالین میشه و این حس رو خیلی شدیدتر میکنه.
دیگه نمیتونم تحمل کنم با سه ضربه کبودکننده دیگه، ارگاسم شدیدا با سرعت تمام بهم هجوم میاره و آلتم درونش تخلیه میشه. قبل از اینکه کارم تموم شه، دستمو دور گلوش حلقه میکنم و بالا میارمش تا بتونم لبهاش رو با لبهام بگیرم. هر دومون به خاطر این تلاش عرق کردیم و قلبهامون انقدر وحشیانه میتپه که میتونم تپش سریع نبض گردنش رو احساس کنم.
«میخوام تو رو پر کنم» مقابل دهنش زمزمه میکنم. «میخوام انقدر پر از آبم باشی که تا ابد ازت بچکه»
«گرت» همونطور که دوباره میبوسمش، ناله میکنه.
«میخوام هر وقت که خواستم بکنمت و میخوام اون آییودی لعنتی رو بیرون بیاری تا بتونم تو رو واقعا پر کنم، میا.»
«منم این رو میخوام» با نالهای ملتمس زمزمه میکنه. من اونو خیلی محکم نگه میدارم، به سختی روی پای خودش میایسته. و وقتی بالاخره چشمامو باز میکنم، احساس می کنم از رویا بیدار شدهم.
مسیح، من واقعا این رو گفتم؟ فاک... دارم به چی فکر میکنم؟
با رها کردنش، بیرون میکشم و برمیگردم، سریع آلتمو تو شلوارم فرو میبرم و دکمه رو دوباره میبندم. من اساسا الان اشاره کردم که میخوام باردارش کنم؟ دارم دیوونه میشم؟
به خودم میگم این فقط یه مکالمه حین سکسه. اون اینو میدونه. جدی نمیگم. من واقعا نمیخوام میا بچه من رو به دنیا بیاره... منظورم اینه که حین سکس میخوام. به طور طبیعی. تصویر اون روی تخت مثل چند دقیقه پیش هات بود، اما یه شکم متورم به اون تصویر اضافه کنی و بله، هر مردی میگفت من چه کار کردم. حرف آلتم بود.
در حالی که لباسهاشو دوباره میپوشه، حرفی نمیزنیم. در واقع، ما کل موضوع رو برای بقیه شب مطرح نمیکنیم. نه در حین رانندگی به سمت محل خونه و نه وقتی اون به تختم میاد و تو سینهام جمع میشه.
حس میکنم چیزی که بعد از سکس گفتم، به هر حال کل ماجرا رو تحت الشعاع قرار داده.
https://t.me/nania_novels
🔥 13👍 6😱 6❤ 1
19600
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_219
#فصل_بیست_هشتم
من بیشتر از این با بوسیدن یا پیشنوازی خودمو به زحمت نمیندازم. اون از قبل خیس شده و برای من آمادهست. برای من تا بگیرمش.
اون نمایش عمومی چیزی رو داخلم بیدار کرد که نمیخوام فروکش کنه. من هیچوقت تو زندگیام انقدر احساس زنده بودن یا ارتباط با شخص دیگه نداشتم.
«گرت» وقتی میچرخونمش و نیمه بالاییاش رو به تخت میذارم، زمزمه میکنه. شورتش با یه حرکت خشن بیرون میاد و آلت مشتاقم رو به واژنش فشار میدم که از ارگاسم خودش خیس شده بود، و باعث میشه به راحتی به درونش فرو برم. لحظهای که حرارتش آلتم رو میبلعه، ناله عمیقی از رضایت بیرون میدم.
«دوست ندارم واژنت رو برای همه به نمایش بذاری، میا، اما فاک-» وقتی دوباره بهش میکوبم از شدت نیاز میغرم. «این باعث شد که بخوام خیلی بیشتر طلبت کنم»
«آره!» فریاد میزنه، انگشتاش تو ملافههای تخت فرو میرن و باسنش رو به سمت من میچرخونه.
«این واژن مال منه، میا. همهش مال منه. باید ببینی که چقدر خوب آلتم رو میگیره»
«آره» دوباره میگه.
«نمیخوام کسی بهش نگاه کنه، لمسش کنه، یا حتی بهش فکر کنه، میفهمی؟»
«آره!»برای سومین بار جیغ میکشه وقتی من انقدر محکم ضربه میزنم که تخت جابجا میشه. بیامان میکوبم، بدنمون با ریتمی سریع و خشن به هم میخوره. من اونو نمیکنم که ازش لذت ببرم یا کشش بدم. دارم میکنمش تا طلبش کنم.
«بگو» دستور میدم «بگو مال منی»
«من مال توئم» روی تخت زمزمه میکنه.
محکمتر بهش میکوبم. «بلندتر»
«من مال توئم.» ناله میکنه.
«میخوام صدای جیغت رو بشنوم میا. به هر آدم لعنتی حاضر تو این کلوب بگو به کی تعلق داری»
«گرت، من مال توئم!» جیغ میزنه.
«این برات خیلی سخته میا؟»
https://t.me/nania_novels
❤ 10🔥 5👍 4🤩 1
19400
تو دنبال بهونهای با این دختر بری رو کار دیگه چرا ادا عصبانیا رو درمیاری😏
👍 8😁 6👌 2
23200
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_218
#فصل_بیست_هشتم
وقتی بالاخره میشینه، من به سرعت حرکت میکنم. این خشم غارنشینطوری من رو فرا میگیره و همه چیز تار میشه. قبل از اینکه حتی بتونه از روی تخت بلند شه، من توی اتاقم. میخوام بگیرمش، تکونش بدم، ببوسمش، اما از ترس آسیب رسوندن بهش خیلی میترسم که لمسش کنم.
من عاشق نحوه ایستادنش، چونه بالا و دهنشم. هیچ نشونهای از عذرخواهی روی لباش نیست و من خوشحالم. نمیخوام اون متاسف باشه. من فقط میخوام مال من باشه.
وقتی اتاق رو طی میکنم و دهنمو به دهنش میکوبم، گیرهها هنوز دور نوک سینههاش محکمن و فلز توی سینهام فرو میره. دستام تو موهاش فرو میرن در حالی که صورتشو روی صورتم میگیرم، توی هوایی که بازدمش میکنه نفس میکشم و نرمی لبهاش رو میبلعم.
میخوام بهش بگم که چقدر زیباست، چقدر بینقص، شگفتانگیز و فوقالعادهست، اما مغز لعنتی احمق من این تعریف رو توی سکوت نگه میداره و جلومو از ابراز هرچی احساس میکنم میگیره. اگه زمان مناسبی برای گفتنش وجود داشت، این همونه. اما من از ترس خیلی فلج شدم، میترسم لحظهای که بگم میا چقدر برام ارزش داره، قلبم رو بشکنه. منو ناامید کنه. روحم رو بکشه. بنابراین من از احساساتم محافظت میکنم و حرفهامو ساکت میکنم... تصمیم میگیرم به جاش از بدنم استفاده کنم.
من حاضرم بهش بگم چقدر میخوام اونو بکنم، نه اینکه چقدر میخوام نگهش دارم.
«بچرخ.» مقابل دهنش میغرم. و وقتی حرکتی توجهام رو جلب میکنه، یادم میاد که تو اتاق چشمچرونی هستیم و تقریبا دهها نفر در حال تماشا هستن. هراس تو رگهام جاری میشه و با عجله به سمت پنجره میرم تا پرده رو بکشم و خودمون رو از دیدشون پنهان کنم.
«بازش کن» میا جیغ زد.
«اوه نه میا. تو مال منی. تمامت مال منه.» در حالی که کمربندم رو باز میکنم میغرم و به سمتش میرم. من هیچوقت انقدر احساس شهوانی و مالکیت نداشتم. اما این نیاز فقط تو آلتم نیست. این توی خونمه که تو رگهام پمپاژ میکنه، این میل وحشیانه که درونش باشم و اونو مال خودم کنم.
https://t.me/nania_novels
❤ 17😱 4🔥 3😁 2👍 1
22900
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.