cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

داستانکده | کانال اصلی داستان سکسی کانال❕داستان❕شهوانی❕حشری❕ سکسی

Hello, @durov this channel publishes funny and happy content. We do not publish any immoral content. The channel is reported by the opponents of happiness. This channel does not publish any immoral content. Thanks to the Telegram team @botsadminambot

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
416
Suscriptores
-224 horas
-127 días
-2730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

نوبتی رو سحر #دوست_دختر #دانشجویی سحر دختر دوست داشتنی من. انقدر دوسش دارم که حاضرم تمام خواسته هاشو عملی کنم. حتی اون غیرمعقولاش. من تو دوران دانشجوییم یه خونه مجردی گرفته بودم چون با محیط خوابگاه حال نمیکردم. این داستانم برمیگرده به 10 سال قبل، جایی که من خیلی حشری بودم و میتونستم تمام شبو با سحر، سحر کنم 😀. ما همیشه با هم درس میخوندیم و خیلی با این موضوع حال میکردیم. چون هم من بهتر متوجه میشدم هم اون. تا اینکه سال آخر شد و یه درس خیلی سخت بهمون افتاد. ما همیشه خدا با هم سکس میکردیم و این رفته رفته برامون تکراری شده بود. دوست داشتیم یه چیز جدید امتحان کنیم. سحر پیشنهاد داد که یکی از امتحانای میان ترم همون درس سخته رو به شیوه ی جدیدی بخونیم تا هم یه تنوعی تو سکسمون بشه هم ببینیم میتونیم با این روش از پسش بر بیاییم یا نه. وقتی برام تعریف کرد من خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی خاطرش برام عزیز بود قبول کردم. قضیه از این قرار شد که اون یکی از دوستای پسر دانشگاهشو که از یکی از رشته های دیگه بود ولی درسش با ما مشترک بود رو بیاره خونه و من و اون پسره نوبتی سحر رو بزاریم لبه تخت طوری که زانوهاش پهن تر از عرض شونه هاش و کمرش در گودترین حالت ممکن باشه. بهتون بگم که سحرِ من زیباترین و کشیده ترین پاهایی که تو عمرم از دختر دیده بودم رو داشت طوری که وقتی تو خونه راه میرفت من فقط به پاهاش نگاه میکردم و اونم عمدا رو پنجه پاهاش راه میرفت تا من بتونم تمام خطوط ساق پاهاش رو ببینم و شهوتم چند برابر بشه. اهل ورزش نبود ولی هیکلش با یه ورزشکار زیاد فرقی نداشت. خلاصه اینکه قرار شد سحرم تو این موقعیت قرار بگیره و جزوه رو بزاره جلوش. یه کپی از جزوه هم روی میز تحریر باشه و من و اون پسره نوبتی بیفتیم به کس داغ و خیس سحر جونم. موقعی که من انقد داخل سحرم بودم که میتونستم تقریبا با نوک کیرم ورودی رحمشو حس کنم و سحر داشت با انقباض عضله های کسش کیر منو تو واژنِ گوشتی و پر از برجستگیش میچلوند، اون پسره یه صفحه با سحر میخوند و از هم سوال می پرسید. طبیعت و اون ناله های گوشنواز از سحر در نمیومد ولی تو اون سکوت و درس پرسیدن و درس پس دادنا لذت دیگه ای نهفته بود. خلاصه وقتی اون یه صفحه تموم میشد من میرفتم پشت میز و اون پسره میومد جای من و همین کارو تکرار میکردیم تا زمانی که آبمون میومد. خداییش درسو بد یاد نمی گرفتیم ولی اون حالت سکس خیلی فوق العاده بود. وقتی اون پسره رو میدیدم داخلش شهوت و حرصم واسه کردنش بیشتر میشد واسه همین تمرکز میکردم تا درسو زودتر و بهتر یاد بگیرم تا دوباره سُر بخورم تو سحرم. قرار گذاشته بودیم تقه محکم نزنیم تا سحر زیاد تکون نخوره و بتونه راحتتر بخونه. واسه همین وقتی داخلش بودیم خیلی آروم جلو و عقب می رفتیم و همین باعث میشد خیلی بهتر از فضای تنگ و چسبناک و غلیظِ داخلِ سحر لذت ببریم. خلاصه اینکه شما هم اگه شرایطشو دارید امتحان کنید بد نیست. شاید درس نخونید ولی لذت خواهید برد. نوشته: اِمران @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
سکس من و دوست پسرم #اولین_سکس #بکارت #خاطرات_نوجوانی سلام دوستان این داستان تقریبا مال بچگیمه یعنی فکر کنم کلاس پنجم دبستان یا ششم بودم. دوستان داستان از اینجا شروع میشه که ی پسر بود به اسم حسین که تو خیابون ما بود بعد منم پیش مامانم میرفتم تو آرایشگاه بعد من علاقه به حسین پیدا کردم عاشقش شدم باهاش رل زدم بعد من خیلی عاشق حسین بودم ی روز بود که همه خانواده من رفتم بیرون من تنها تو آرایشگاه بودم فقط آجی بزرگم خونه بود خواب بود بعد حسین آمد جلو در آرایشگاه باهم حرف می‌زدیم پشت پنجره اون موقع هم گوشی نبود نامه می‌دادیم بعد حرف زدیم من نمی‌دونستم سکس چیه حسین بهم گفت بیام داخل بقلت کنم منم گفتم بیا ولی زود برو ممکنه مامانم و بابام بیان بچه ها من ی داداش دارم همسن حسین بود دوستش بود بعد هومان نمیدونست با دوستش رل هستم بعد حسین آمد داخل آرایشگاه منو بغل کرد لبام محکم خورد انداختم روی صندلی لباسام در آورد من نمی‌دونستم این کار یعنی چی ولی می‌گفت خوش میگذره اونم لباساش در آورد از پشت در آرایشگاه رو قفل کردیم بعد اون آمد ممه هامو خورد لبام خورد بدنمو کامل لیس زد منم براش کیرشو خوردم براش ساک زدم بعد گذاشت تو کونم میکرد یهو در آورد کرد تو کصم کرد یهو دیدم خون آمد من نمی‌دونستم جریان چیه حسین هم بهم نگفت خلاصه تموم شد بعد حسین رفت خونه منم رفتم خونه خون ها رو هم پاک کردم درد شدید هم داشتم تحمل میکردم بعد چند ماه با مادرم رفتیم بهداشت نامه داد برای آزمایشگاه بعد آزمایش این چیزا متوجه شدن که پرده ندارم بعد گفتم کیو این چیزا فهمیدن حسین بعد پدرم رفت با پدرش حرف زد و این چیزا بعد همین جوری نگه داشتن چیزی نگفتن گفتن باید باهم ازدواج کنن بعد رفتم دانشگاه حسین آمد خواستگاری الان حسن دکتره و من هم دکتر دوتامون دکتر شدیم من با حسین ازدواج کردم و ثمره یک دختر و یک پسر شد که الان زندگیمون خوبه خدارو شکر خب دوستان ممنون تا اینجا همراه من بودید خدافظ. نوشته: هلیا @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
نوبتی رو سحر #دوست_دختر #دانشجویی سحر دختر دوست داشتنی من. انقدر دوسش دارم که حاضرم تمام خواسته هاشو عملی کنم. حتی اون غیرمعقولاش. من تو دوران دانشجوییم یه خونه مجردی گرفته بودم چون با محیط خوابگاه حال نمیکردم. این داستانم برمیگرده به 10 سال قبل، جایی که من خیلی حشری بودم و میتونستم تمام شبو با سحر، سحر کنم 😀. ما همیشه با هم درس میخوندیم و خیلی با این موضوع حال میکردیم. چون هم من بهتر متوجه میشدم هم اون. تا اینکه سال آخر شد و یه درس خیلی سخت بهمون افتاد. ما همیشه خدا با هم سکس میکردیم و این رفته رفته برامون تکراری شده بود. دوست داشتیم یه چیز جدید امتحان کنیم. سحر پیشنهاد داد که یکی از امتحانای میان ترم همون درس سخته رو به شیوه ی جدیدی بخونیم تا هم یه تنوعی تو سکسمون بشه هم ببینیم میتونیم با این روش از پسش بر بیاییم یا نه. وقتی برام تعریف کرد من خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی خاطرش برام عزیز بود قبول کردم. قضیه از این قرار شد که اون یکی از دوستای پسر دانشگاهشو که از یکی از رشته های دیگه بود ولی درسش با ما مشترک بود رو بیاره خونه و من و اون پسره نوبتی سحر رو بزاریم لبه تخت طوری که زانوهاش پهن تر از عرض شونه هاش و کمرش در گودترین حالت ممکن باشه. بهتون بگم که سحرِ من زیباترین و کشیده ترین پاهایی که تو عمرم از دختر دیده بودم رو داشت طوری که وقتی تو خونه راه میرفت من فقط به پاهاش نگاه میکردم و اونم عمدا رو پنجه پاهاش راه میرفت تا من بتونم تمام خطوط ساق پاهاش رو ببینم و شهوتم چند برابر بشه. اهل ورزش نبود ولی هیکلش با یه ورزشکار زیاد فرقی نداشت. خلاصه اینکه قرار شد سحرم تو این موقعیت قرار بگیره و جزوه رو بزاره جلوش. یه کپی از جزوه هم روی میز تحریر باشه و من و اون پسره نوبتی بیفتیم به کس داغ و خیس سحر جونم. موقعی که من انقد داخل سحرم بودم که میتونستم تقریبا با نوک کیرم ورودی رحمشو حس کنم و سحر داشت با انقباض عضله های کسش کیر منو تو واژنِ گوشتی و پر از برجستگیش میچلوند، اون پسره یه صفحه با سحر میخوند و از هم سوال می پرسید. طبیعت و اون ناله های گوشنواز از سحر در نمیومد ولی تو اون سکوت و درس پرسیدن و درس پس دادنا لذت دیگه ای نهفته بود. خلاصه وقتی اون یه صفحه تموم میشد من میرفتم پشت میز و اون پسره میومد جای من و همین کارو تکرار میکردیم تا زمانی که آبمون میومد. خداییش درسو بد یاد نمی گرفتیم ولی اون حالت سکس خیلی فوق العاده بود. وقتی اون پسره رو میدیدم داخلش شهوت و حرصم واسه کردنش بیشتر میشد واسه همین تمرکز میکردم تا درسو زودتر و بهتر یاد بگیرم تا دوباره سُر بخورم تو سحرم. قرار گذاشته بودیم تقه محکم نزنیم تا سحر زیاد تکون نخوره و بتونه راحتتر بخونه. واسه همین وقتی داخلش بودیم خیلی آروم جلو و عقب می رفتیم و همین باعث میشد خیلی بهتر از فضای تنگ و چسبناک و غلیظِ داخلِ سحر لذت ببریم. خلاصه اینکه شما هم اگه شرایطشو دارید امتحان کنید بد نیست. شاید درس نخونید ولی لذت خواهید برد. نوشته: اِمران @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
سکس من و دوست پسرم #اولین_سکس #بکارت #خاطرات_نوجوانی سلام دوستان این داستان تقریبا مال بچگیمه یعنی فکر کنم کلاس پنجم دبستان یا ششم بودم. دوستان داستان از اینجا شروع میشه که ی پسر بود به اسم حسین که تو خیابون ما بود بعد منم پیش مامانم میرفتم تو آرایشگاه بعد من علاقه به حسین پیدا کردم عاشقش شدم باهاش رل زدم بعد من خیلی عاشق حسین بودم ی روز بود که همه خانواده من رفتم بیرون من تنها تو آرایشگاه بودم فقط آجی بزرگم خونه بود خواب بود بعد حسین آمد جلو در آرایشگاه باهم حرف می‌زدیم پشت پنجره اون موقع هم گوشی نبود نامه می‌دادیم بعد حرف زدیم من نمی‌دونستم سکس چیه حسین بهم گفت بیام داخل بقلت کنم منم گفتم بیا ولی زود برو ممکنه مامانم و بابام بیان بچه ها من ی داداش دارم همسن حسین بود دوستش بود بعد هومان نمیدونست با دوستش رل هستم بعد حسین آمد داخل آرایشگاه منو بغل کرد لبام محکم خورد انداختم روی صندلی لباسام در آورد من نمی‌دونستم این کار یعنی چی ولی می‌گفت خوش میگذره اونم لباساش در آورد از پشت در آرایشگاه رو قفل کردیم بعد اون آمد ممه هامو خورد لبام خورد بدنمو کامل لیس زد منم براش کیرشو خوردم براش ساک زدم بعد گذاشت تو کونم میکرد یهو در آورد کرد تو کصم کرد یهو دیدم خون آمد من نمی‌دونستم جریان چیه حسین هم بهم نگفت خلاصه تموم شد بعد حسین رفت خونه منم رفتم خونه خون ها رو هم پاک کردم درد شدید هم داشتم تحمل میکردم بعد چند ماه با مادرم رفتیم بهداشت نامه داد برای آزمایشگاه بعد آزمایش این چیزا متوجه شدن که پرده ندارم بعد گفتم کیو این چیزا فهمیدن حسین بعد پدرم رفت با پدرش حرف زد و این چیزا بعد همین جوری نگه داشتن چیزی نگفتن گفتن باید باهم ازدواج کنن بعد رفتم دانشگاه حسین آمد خواستگاری الان حسن دکتره و من هم دکتر دوتامون دکتر شدیم من با حسین ازدواج کردم و ثمره یک دختر و یک پسر شد که الان زندگیمون خوبه خدارو شکر خب دوستان ممنون تا اینجا همراه من بودید خدافظ. نوشته: هلیا @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
اقات امروز. آقای صالحی گفت: دقیقا ۴ ماهه اومدی تو مدرسه من نظم این مدرسه رو بهم زدی آوازت همه جا پیچیده احمق خان، میخوام همین الان اخراجت کنم. تا اینو گفت اومدم باز بیوفتم به پاهاش التماس، که گفت: اما اگه پیشنهادمو قبول کنی و زر زیادی ام به کسی نزنی هم وضعتو توی این مدرسه کنترل میکنم و نمیزارم کسی اذیتت کنه هم میتونی تازه کلی لذتم ببری. تا اینو گفت گل از گلم شکفت و گفتم هر چی شما بگید چشم بسته قبوله، اونم خندید و گفتش خوبه پس پاشو در اتاقو قفل کن. با گفتن این حرفش انگار یه پارچ آب یخ ریختن روی سرم تا اومدم بگم آخه چرا؟ مثل اینکه از قبل میدونست قراره من این واکنش رو نشون بدم که یهو گوشیشو گرفت جلوی صورتم… وای خاک تو سرم توی اون حالت که به پاهاش افتاد بودم و کفش هاشو بوس میکردم ازم کلی فیلم و عکس گرفته بود. بهم گفتش ببین بچه کونی یه کاری نکن بیشتر از این شرایطو برات سخت کنم. اونجا بود که فهمیدم چاره ای جز اطاعت ندارم و پاشدم در اتاق قفل کردم. از پشت میزش اومدم بیرون، شلوار و شورت منو به زور کشید پایین. هیچی نگفتم اما داشتم از خجالت آب میشدم که دو بار پشت سر هم محکم با کفش زد توی تخمامو منم پرت شدم روی زمین. داشتم از درک زوزه میکشیدم و به خودم میپیچیدم که یهو به حالت سگ درم آورد و کمربندشو سفت بست دور گردنم و کیرشو گذاشت لای کونم و بالا و پایین کرد، خدایا آخه چطوری ممکن بودش این اتفاقات… کیرشم خیلی بزرگ و کلفت بود خیلیییی… قشنگ لای کونم داشتم احساس میکردم که یک دفعه تا ته کیرشو خشک خشک فرو کرد توی کونم، درد تمام بدنمو گرفتش اومدم داد بزنم که سریع کمربندشو که برام حکم قلاده داشتو سفت تر کرد دیگه داشتم خفه میشدم، بعد کلی دست و پا زدن جورابمو کرد توی دهنم و یه دل سیر از کون کردتم. بعد اون روز دیگه هفته ای چند بار این کارمون شده بود، اما راستش من راضی بودم چون همونطوری که قول داده بود نمیدونم چطوری ولی اوضاع رو کاملا برام از نوی نو سر و سامون داد و تازه همه یه جورایی بهم احترامم میزاشتن. اما خب این وسطا یه خریتی هم کردم قضیه رو سیر تا پیاز برای مهسا توضیح دادم که خیر سرم باهاش صادق باشمو یه درد و دلی هم کرده باشم ولی کلا بعد حرفام مهسا دیگه هیچوقت اون آدم سابق نشد و کم کم تبدیل به کسی شد که حتی حاضر نبود باهام دست بده یا تو چشمام نگاه کنه. همون مهسای معصوم که من بخاطرش از همچی گذشتم و فقط در کنار اون آرامش میگرفتم حالا دیگه خودشم یکی از اون آدم بدهای قصه شده بود. واقعا مثل یه آشغال کثیف باهام رفتار میکرد اما من بهش شدیدا وابسته شده بودم و حاضر بودم هر حرفو کاری رو تحمل کنم که فقط نره و توی زندگیم با هر عنوان و اسمی بمونه، حالا چه عشق سابق زندگیم که دیگه دوستم نداره چه یک دختر سنگدلی که فقط میخواد بهش خدمت کنم. (هنوزم کلی حرف نگفته دارم، شاید ادامه داشت…) نوشته: ناشناس @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
نوبتی رو سحر #دوست_دختر #دانشجویی سحر دختر دوست داشتنی من. انقدر دوسش دارم که حاضرم تمام خواسته هاشو عملی کنم. حتی اون غیرمعقولاش. من تو دوران دانشجوییم یه خونه مجردی گرفته بودم چون با محیط خوابگاه حال نمیکردم. این داستانم برمیگرده به 10 سال قبل، جایی که من خیلی حشری بودم و میتونستم تمام شبو با سحر، سحر کنم 😀. ما همیشه با هم درس میخوندیم و خیلی با این موضوع حال میکردیم. چون هم من بهتر متوجه میشدم هم اون. تا اینکه سال آخر شد و یه درس خیلی سخت بهمون افتاد. ما همیشه خدا با هم سکس میکردیم و این رفته رفته برامون تکراری شده بود. دوست داشتیم یه چیز جدید امتحان کنیم. سحر پیشنهاد داد که یکی از امتحانای میان ترم همون درس سخته رو به شیوه ی جدیدی بخونیم تا هم یه تنوعی تو سکسمون بشه هم ببینیم میتونیم با این روش از پسش بر بیاییم یا نه. وقتی برام تعریف کرد من خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی خاطرش برام عزیز بود قبول کردم. قضیه از این قرار شد که اون یکی از دوستای پسر دانشگاهشو که از یکی از رشته های دیگه بود ولی درسش با ما مشترک بود رو بیاره خونه و من و اون پسره نوبتی سحر رو بزاریم لبه تخت طوری که زانوهاش پهن تر از عرض شونه هاش و کمرش در گودترین حالت ممکن باشه. بهتون بگم که سحرِ من زیباترین و کشیده ترین پاهایی که تو عمرم از دختر دیده بودم رو داشت طوری که وقتی تو خونه راه میرفت من فقط به پاهاش نگاه میکردم و اونم عمدا رو پنجه پاهاش راه میرفت تا من بتونم تمام خطوط ساق پاهاش رو ببینم و شهوتم چند برابر بشه. اهل ورزش نبود ولی هیکلش با یه ورزشکار زیاد فرقی نداشت. خلاصه اینکه قرار شد سحرم تو این موقعیت قرار بگیره و جزوه رو بزاره جلوش. یه کپی از جزوه هم روی میز تحریر باشه و من و اون پسره نوبتی بیفتیم به کس داغ و خیس سحر جونم. موقعی که من انقد داخل سحرم بودم که میتونستم تقریبا با نوک کیرم ورودی رحمشو حس کنم و سحر داشت با انقباض عضله های کسش کیر منو تو واژنِ گوشتی و پر از برجستگیش میچلوند، اون پسره یه صفحه با سحر میخوند و از هم سوال می پرسید. طبیعت و اون ناله های گوشنواز از سحر در نمیومد ولی تو اون سکوت و درس پرسیدن و درس پس دادنا لذت دیگه ای نهفته بود. خلاصه وقتی اون یه صفحه تموم میشد من میرفتم پشت میز و اون پسره میومد جای من و همین کارو تکرار میکردیم تا زمانی که آبمون میومد. خداییش درسو بد یاد نمی گرفتیم ولی اون حالت سکس خیلی فوق العاده بود. وقتی اون پسره رو میدیدم داخلش شهوت و حرصم واسه کردنش بیشتر میشد واسه همین تمرکز میکردم تا درسو زودتر و بهتر یاد بگیرم تا دوباره سُر بخورم تو سحرم. قرار گذاشته بودیم تقه محکم نزنیم تا سحر زیاد تکون نخوره و بتونه راحتتر بخونه. واسه همین وقتی داخلش بودیم خیلی آروم جلو و عقب می رفتیم و همین باعث میشد خیلی بهتر از فضای تنگ و چسبناک و غلیظِ داخلِ سحر لذت ببریم. خلاصه اینکه شما هم اگه شرایطشو دارید امتحان کنید بد نیست. شاید درس نخونید ولی لذت خواهید برد. نوشته: اِمران @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
سکس من و دوست پسرم #اولین_سکس #بکارت #خاطرات_نوجوانی سلام دوستان این داستان تقریبا مال بچگیمه یعنی فکر کنم کلاس پنجم دبستان یا ششم بودم. دوستان داستان از اینجا شروع میشه که ی پسر بود به اسم حسین که تو خیابون ما بود بعد منم پیش مامانم میرفتم تو آرایشگاه بعد من علاقه به حسین پیدا کردم عاشقش شدم باهاش رل زدم بعد من خیلی عاشق حسین بودم ی روز بود که همه خانواده من رفتم بیرون من تنها تو آرایشگاه بودم فقط آجی بزرگم خونه بود خواب بود بعد حسین آمد جلو در آرایشگاه باهم حرف می‌زدیم پشت پنجره اون موقع هم گوشی نبود نامه می‌دادیم بعد حرف زدیم من نمی‌دونستم سکس چیه حسین بهم گفت بیام داخل بقلت کنم منم گفتم بیا ولی زود برو ممکنه مامانم و بابام بیان بچه ها من ی داداش دارم همسن حسین بود دوستش بود بعد هومان نمیدونست با دوستش رل هستم بعد حسین آمد داخل آرایشگاه منو بغل کرد لبام محکم خورد انداختم روی صندلی لباسام در آورد من نمی‌دونستم این کار یعنی چی ولی می‌گفت خوش میگذره اونم لباساش در آورد از پشت در آرایشگاه رو قفل کردیم بعد اون آمد ممه هامو خورد لبام خورد بدنمو کامل لیس زد منم براش کیرشو خوردم براش ساک زدم بعد گذاشت تو کونم میکرد یهو در آورد کرد تو کصم کرد یهو دیدم خون آمد من نمی‌دونستم جریان چیه حسین هم بهم نگفت خلاصه تموم شد بعد حسین رفت خونه منم رفتم خونه خون ها رو هم پاک کردم درد شدید هم داشتم تحمل میکردم بعد چند ماه با مادرم رفتیم بهداشت نامه داد برای آزمایشگاه بعد آزمایش این چیزا متوجه شدن که پرده ندارم بعد گفتم کیو این چیزا فهمیدن حسین بعد پدرم رفت با پدرش حرف زد و این چیزا بعد همین جوری نگه داشتن چیزی نگفتن گفتن باید باهم ازدواج کنن بعد رفتم دانشگاه حسین آمد خواستگاری الان حسن دکتره و من هم دکتر دوتامون دکتر شدیم من با حسین ازدواج کردم و ثمره یک دختر و یک پسر شد که الان زندگیمون خوبه خدارو شکر خب دوستان ممنون تا اینجا همراه من بودید خدافظ. نوشته: هلیا @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
اقات امروز. آقای صالحی گفت: دقیقا ۴ ماهه اومدی تو مدرسه من نظم این مدرسه رو بهم زدی آوازت همه جا پیچیده احمق خان، میخوام همین الان اخراجت کنم. تا اینو گفت اومدم باز بیوفتم به پاهاش التماس، که گفت: اما اگه پیشنهادمو قبول کنی و زر زیادی ام به کسی نزنی هم وضعتو توی این مدرسه کنترل میکنم و نمیزارم کسی اذیتت کنه هم میتونی تازه کلی لذتم ببری. تا اینو گفت گل از گلم شکفت و گفتم هر چی شما بگید چشم بسته قبوله، اونم خندید و گفتش خوبه پس پاشو در اتاقو قفل کن. با گفتن این حرفش انگار یه پارچ آب یخ ریختن روی سرم تا اومدم بگم آخه چرا؟ مثل اینکه از قبل میدونست قراره من این واکنش رو نشون بدم که یهو گوشیشو گرفت جلوی صورتم… وای خاک تو سرم توی اون حالت که به پاهاش افتاد بودم و کفش هاشو بوس میکردم ازم کلی فیلم و عکس گرفته بود. بهم گفتش ببین بچه کونی یه کاری نکن بیشتر از این شرایطو برات سخت کنم. اونجا بود که فهمیدم چاره ای جز اطاعت ندارم و پاشدم در اتاق قفل کردم. از پشت میزش اومدم بیرون، شلوار و شورت منو به زور کشید پایین. هیچی نگفتم اما داشتم از خجالت آب میشدم که دو بار پشت سر هم محکم با کفش زد توی تخمامو منم پرت شدم روی زمین. داشتم از درک زوزه میکشیدم و به خودم میپیچیدم که یهو به حالت سگ درم آورد و کمربندشو سفت بست دور گردنم و کیرشو گذاشت لای کونم و بالا و پایین کرد، خدایا آخه چطوری ممکن بودش این اتفاقات… کیرشم خیلی بزرگ و کلفت بود خیلیییی… قشنگ لای کونم داشتم احساس میکردم که یک دفعه تا ته کیرشو خشک خشک فرو کرد توی کونم، درد تمام بدنمو گرفتش اومدم داد بزنم که سریع کمربندشو که برام حکم قلاده داشتو سفت تر کرد دیگه داشتم خفه میشدم، بعد کلی دست و پا زدن جورابمو کرد توی دهنم و یه دل سیر از کون کردتم. بعد اون روز دیگه هفته ای چند بار این کارمون شده بود، اما راستش من راضی بودم چون همونطوری که قول داده بود نمیدونم چطوری ولی اوضاع رو کاملا برام از نوی نو سر و سامون داد و تازه همه یه جورایی بهم احترامم میزاشتن. اما خب این وسطا یه خریتی هم کردم قضیه رو سیر تا پیاز برای مهسا توضیح دادم که خیر سرم باهاش صادق باشمو یه درد و دلی هم کرده باشم ولی کلا بعد حرفام مهسا دیگه هیچوقت اون آدم سابق نشد و کم کم تبدیل به کسی شد که حتی حاضر نبود باهام دست بده یا تو چشمام نگاه کنه. همون مهسای معصوم که من بخاطرش از همچی گذشتم و فقط در کنار اون آرامش میگرفتم حالا دیگه خودشم یکی از اون آدم بدهای قصه شده بود. واقعا مثل یه آشغال کثیف باهام رفتار میکرد اما من بهش شدیدا وابسته شده بودم و حاضر بودم هر حرفو کاری رو تحمل کنم که فقط نره و توی زندگیم با هر عنوان و اسمی بمونه، حالا چه عشق سابق زندگیم که دیگه دوستم نداره چه یک دختر سنگدلی که فقط میخواد بهش خدمت کنم. (هنوزم کلی حرف نگفته دارم، شاید ادامه داشت…) نوشته: ناشناس @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
بستریه. ملاقات ممنوعه . زنگ زدم بهت چون برای تعویض جا و لباسش ممکنه کمک لازم داشته باشه . کسی رو نداشتم … چشام از غصب ، خشم کار باربد و آرزو و از طرفی حال و روز آرزو پر اشک شد و نتونستم ادامه بدم بزور خودمو نگه داشتم. باران هنوز گریه میکرد. سیگار رو خاموش کردم و باران رو بردم طبقه بالا به خدمات بخش گفتم اگه کمکی لازم باشه این خانوم خواهرشه و اینجاست . زنگ زدم شرکت و چند روز مرخصی گرفتم. چهار روز گذشت. خانواده باران علت غیبت ما رو از باران پرسیده بودن اونم پیچونده بود. خبری از باربد هم نبود .آرزو به هوش اومده بود ولی دیگه اون دختر سابق نبود . فقط سقف رو نگاه میکرد حتی با باران هم صحبت نمی کرد.چند روز بعد ترخیصش کردم و با باران بردیمش خونه . آرزو کلمه ای حرف نمیزد. تنهاشون گذاشتم و برای خرید رفتم بیرون. خبری از باربد بیشرف نبود. وقتی برگشتم ناخواسته بدون در زدن وارد شدم ، باران لخت مادرزاد با یه حوله روی سرش از حموم بیرون اومده بود و پشت در اتاق آرزو داشت باهاش حرف میزد ، موزیکی که باز کرده بود نذاشته بود صدای در رو بشنوه ، واقعا بدن بی نقصی داشت . به خودم اومدم ، داشتم چیکار میکردم؟؟؟ فرق من و باربد چیه؟ آروم در رو بستم و زنگ در رو زدم . یک دقیقه بعد باران لباس پوشیده و در رو باز کرد.چشام که به چشمش افتاد شرمندگی وجودمو گرفت . چشمهای معصومی داشت. : کمی از وسایل و بده من ، سنگینه بدون حرفی وارد شدم چم شده بود؟؟؟ مسخ شده بودم . انگار میخواستم انتقام کار باربد رو بگیرم. ادامه دارد… نوشته: 2f@n @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...
نم و اینکارو کردم. از این به بعد با آبجیم زندگی میکردم چون پدر مادرمون فوت شده بودن. هر وقت از اون به بعد کنارم میخوابه انگشتت میکنم تا صبح انگشتم تو کونش میمونه. نوشته: سیما @DasTanKadaH3 ____________________________________________ خرید سرویس کاهش پینگ و فیلترشکن @botsa_vpn
Mostrar todo...