جــٰـــ🕊ـــانٰآ..

همه اول ماجرا حاضرند.. ملاك آخر ماجرا بودن است! فدایِ غلامی که ماند و نرفت .. -سگ‌نمیخوای؟! #ابی‌عبدالله

شبِ سی و هفتُم ..

این سحر زیاد بگیم : الهی ! الحقني بالحسین .. الحقني بکربلاء..

شدم ای دوست سگِ قافله‌ی عشاقت به امیدی که به کویِ تو رسانند مرا ..

ای کاروانِ یار! ندیدی چه کرده ‌است با شانه‌های خسته‌ی من بارِ حسرتت..

کاروانى پى‌ات افتاد و پى‌اش افتادم دیدم انگار سگِ قافله را کم دارد ..

همچین سحری .. تو راه افتادی و من دارم می‌دوم پشت سر کاروانی که جآنم را با خودش می‌برد .. می‌دوم ... تا به ساربان بسپارم حواسش به تو و دست‌هایت باشد .. می‌دوم ... تا نکند آفتاب بسوزاند صورت دخترکانِ دل سوخته را می‌دوم ... تا نکند خاك طوفان به پا کند غبار بگیرد پرده‌ی چشم‌هایت را .. می‌دوم ... تا جا نمانم ... می‌شود مرا هم ببری ؟؟ #به_قلم_غریب

راه افتاده کاروان .. دلِ من هم پشتِ سرش .. هنوز مانده تا غروب.. هنوز مانده تا غربت ! نگاهش را به کجا دوخته بود .. نمی‌دانم .. مانده هنوز .. پس بگو فی‌الحال کودکانت آب بازی کنند در آبیِ هنوز خونی نشده .. قبل از قحطیِ شرف و آبِ‌رو .. مانده هنوز ! پس بگو دست بکشند مخدرات بر پیراهنی که هنوز مانده تا رنگ خون بگیرد .. خدایا ! امشب می‌خواهم حسین را واسطه قرار دهم هرچه نباشد او غم غریبی‌‌ش را می‌شناسد.. آه ای رحمة الله الواسعه .. اذن بده .. منتظرانِ زمانه‌ات از آن سر تاریخ ما غریب‌های قرن ۲۱ از این سر تاریخ دل سیاه‌مان را گره بزنیم به سپیدی پیراهنی که هنوز مانده تا رنگ خون بگیرد .. مانده تا قسمت شود .. غارت شود .. آه ای باران مُدام ... اذن بده .. تا اشک بریزیم برای سری که هنوز مانده تا نقل مجالس شود .. مانده تا روبه‌رو شود با آفتاب.. مانده تا خرابه نشین شود .. آه ای غریب داغ غربت چشیده.. اذن بده .. قسم بدهیم تو را به حرمت سپیدی پیراهنت که مویش سپید شده در این انتظار به حرمت تنِ هنوز به خون ننشسته‌ت که خون گریه می‌کند در کنج غربت‌ش.. که دعا کنی بیاید .. قبل از آنکه این سفر به پایان برسد.. که دعا کنی بیاید و این محرم سقای تعزیه‌ی ما امید را برساند به بچه‌ها.. تشنه‌ایم همه .. آب‌ِ روی ما رفته .. تو آبِ‌روداری کن ! #به_قلم_غریب