cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

اَبر.

http://t.me/HidenChat_Bot?start=1354364162

Mostrar más
Irán79 298Farsi76 704La categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
1 697
Suscriptores
-224 horas
-137 días
-7630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

چقدر دل‌تنگِ توام. چقدر دل‌تنگِ توام. از آن روز‌هایی که چون آتش، بر سینه‌ام شعله‌ور بودی؛ تا حال، که چنان غبار بر دست‌هایم نشسته‌ای، دل‌تنگِ توام. به دیدن‌ات می‌آیم، ای غنچه‌ی نشکفته‌ی بهارم. من که بی‌‌تو، هم‌چون اشکِ خشک‌شده بر تنِ خونین‌ات هستم؛ چطور می‌توانم دوری تو را برگزینم؟ بر همان چشمانِ سرد و بی‌روح‌ات قسم، به دیدن‌ات خواهم آمد. تویی که مدت‌های مدیدست حتی رویایت را از من دریغ کرده‌ای. ای نبضِ صبح‌گاهِ شبنم، آن‌قدر دورشده‌ای که دیگر حتی راهِ خانه‌تان را گم کرده‌ام. خانه‌ای که بارها و بارها، خاموش‌تر و سردتر از قبل‌ست. آن حوضِ پرآبِ میانِ درختان، دیگر هم‌چون رگ‌های تو خشکیده. اما حال؛ آرامِ شب‌های فراق‌ام، با تمام این سکوت و یخ‌بستگی، به دیدن‌ات خواهم آمد. در یکی از همین روزها، به دیدن‌ات خواهم آمد.
Mostrar todo...
این عکس، امشب احساساتم رو خیلی درگیر کرد و حتی از دلایلی بود که به این‌جا برگشتم.
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
سلام. بیش از یک‌ماه گذشته، و حال، برای اینجا احساسِ دل‌تنگی می‌کنم. علت فاصله گرفتن و فعالیت نکردن‌ام هم همین بود. چراکه احساس می‌کردم از رویِ عادت و وظیفه به اشتراک‌گذاری ادامه می‌دادم. صبر کردم تا زمانی که دوباره، به اینجا احساس نیاز کنم و از سرِ عشق، مطالبی که با احساسات و عواطف‌ام عمیقا در ارتباط‌اند را برایتان بفرستم.
Mostrar todo...
I made myself clear for you I killed all my fears and ran to you tryin' to make you feel safe, behaved you like a saint All my soul was taken long ago but I revived it for you All you did, was making my eyes wet and my heart dry You trod my sprout and set my garden to fire in spring.
Mostrar todo...
ازت منزجرم. کوچکترین چیزی درباره‌ی تو باعث می‌شه بالا بیارم.
Mostrar todo...
عزیزکم؛ این چهارمین نامه‌ای‌ست که امروز برایت می‌نویسم. سردردها و سرگیجه‌های متوالی دارم و بیش‌تر از هر کسی به تو فکر می‌کنم. بیش‌تر از هرچیزی درباره‌ی تو می‌گویم و می‌نویسم. نمی‌دانم چیست در تو که مرا این‌گونه به نوشتن و گفتنِ سیری‌ناپذیری از تو وامی‌دارد. من مدت‌هاست که رفته‌‌ام. رفته‌ام و برای تو مانده‌ام. می‌دانی عزیزم دیگر از یادگاری و وصله‌پینه‌ها گذشته، وجودِ من یادآورِ توست. دست‌هایم، چشم‌هایم، موها و لب‌هایم آیینه‌ی توست. تو طبیعتی. خانه‌ای هستی که در دامنه‌ی کوه، میان جنگلی انبوه قرار دارد و موسیقی‌اش را رودی خروشان می‌نوازد. نامه‌هایم را با قلب‌ات بخوان. به یاد داری که پلک‌هایت را می‌بوسیدم؟ نامه‌هایم، بوسه‌های کاغذی‌ای هستند که بر چشم‌هایت می‌نشینند.
Mostrar todo...