666
Suscriptores
-124 horas
+17 días
+3930 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سر من مایه سودا همه تو
هر چند به روزگار در می نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
#مولانا
آغشته ام به خواستنت
و آلوده به دوست داشتنت..
چون پیچکی آویخته در هوایت
تو را نفس می کشم
در من چکاوکی ست که در سودایت
نغمه ی عشق سر می دهد
و در هوای ابریِ دل
نغمه ی باران...
تو را خاطره “نه”
بودنی بی تردید میخواهم
خیال، پیشکشِ اغیار...
#آناا_کیاجمالی
بریده باد زبانم اگر در این بیداد
به غیر نام تو را ناگهان کنم فریاد
چگونه جز تو نباشد تمام همّ و غمم
که در وجود منی و نمیروی از یاد
من و تمام غزلهای عاشقانهی من
فدای چشم تو باشیم، هرچه بادا باد
بیا برای من از عشق قصهای نو کن
بخوان برای من از گیسوی رها در باد
برای مثنوی بیبدیل چشمانت
چقدر شرح نوشتند گونهگون افراد
من از تو در غزلی یا میکنم چه شود؟
که تحفهام بپذیری و بسپری در یاد.
#شهریار_واعظ_زاده
هر جلوهٔ زیبا
ناخودآگاه مرا یاد تو میاندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد میخنداند و میگریاند!
ای کاش لااقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی!
گرچه میدانم
هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
و مشکل من این روزها همین است.
#نزار_قبانی
👍 2
زانو زده ام
می نگرم به خاک
به علف ها می نگرم
گل هایی روييده است به رنگ آبی آبی
به آن ها می نگرم
تو چون خاک بهارانی محبوب من
به تو می نگرم ...
شب هنگام، آتشی افروخته ام در دشت
آتش را لمس می کنم
آب را لمس می کنم
نقره را لمس می کنم
تو چون آتشی افروخته در زير ستارگانی
تو را لمس می کنم ...
#ناظم حکمت
❤🔥 2
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
25 اردیبهشت ماه، بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، افتخار فرهنگ ایرانی و زبان پارسی گرامی باد.
👏 2
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زَهراب چشیدهام مرا قند چه سود
گویند مرا ڪه بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پاے در بند چه سود...
#مولانا
👌 1
گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد
مثلا میان کتاب های قصه
یا حتی نقاشی کودکی هایمان
گاهی دلمان می خواهد
دست دراز کنیم وسط نقاشی
و ابرهای نرم بالای کوه ها را برداریم
برای خودمان
شاید گاهی دلمان بخواهد قدم بگذاریم
به خانه دودکش دار پایین کوه
با پرده های گلدارش...
گاهی هم کنار دست کبری بنشینیم
که اگر کتابش باز خیس شد
بگوییم فدای سرت
بر سر تصمیم نَماندَنمان هم
سرخوشی عجیبی دارد...
گاهی اگر دلمان سفره کوچک کوکب خانم را
خواست
میشود کنار سفره شان با خودمان دمپختک ببریم
تا بساطمان حسابی جور شود...
بیا عصرها با حسنک به صحرا برویم
و آنقدر دور شویم که دیگر
صدای بره ها و بزغاله ها را نشنویم
و فارغ از تمام کارهایمان،
ساعتی نی بزنیم و به آن دورها خیره بمانیم
گاهی هم با جودی آبوت از شیروانی
مدرسه بالا برویم
و دماسنج بازیگوشیمان را
خود خواسته دستکاری کنیم..
و در آخر دست در دست آنه شرلی کنار دریاچه نقره ای بنشینیم
و به پر حرفی های شیرینش گوش بسپاریم
گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد
جایی که صبح هایش با صدای هیزم
و بوی چوب، بیدار شویم
و عصرها بوی ياس و عطر کاهگل،
به کوچه تنگ و قدیمی بِکِشاندمان
گاهی آدم دلش پونه های وحشی
اطراف رود را می خواهد..
خوب است اگر گاهی پایمان را
از جهان جدی کمی فراتر بگذاریم
و قدمی بزنیم در تمام خیال های شیرین..
#زهرا_سادات
👍 2👏 1🙏 1