cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🚬⚧♠️زیر پوست طهران♣️🃏🎴

به قلم : آراز طالبی ...

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
5 283
Suscriptores
-2524 horas
+1567 días
+28730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

از شونزده سالگی زن مردی شدم که دوستم نداشت. از شونرزده سالگی با چشمای خودم دیدم که میون تن زن دیگه ای آروم می گیره. سیزده سال تموم جلوی چشم بقیه ، کنارش موندم اما زیر سقف خونمون ، راه ما از هم جدا بود. من شبا روی کاناپه می خوابیدم و اون خیلی از شبا خونه نبود. حالا بعد از سیزده سال تصمیم خودمو گرفتم. تصمیم گرفتم که برم. ولی انگار این تصمیم من به مذاقش خوش نیومد! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
کیوان رادمهر! معروف‌ترین دنداپزشک ایرانی که آلمان می‌تونه به خودش ببینه... یه نخبه‌ی خشن و هات🔥 مردی که در قلبش رو به روی تمام زن‌های دور و برش بسته و...دخترا جون میدن برای یه نگاه نفس‌برش... امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم می‌شه اونم یه دختر ریزه‌میزه‌ با چشم‌های کهرباییه که هر روز اونو به بهونه‌ی معاینه می‌کشونه مطبش و روی یونیت دندونپزشکیش می‌خوابونه...🫣 تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث میشه که آقای دکترمون عنان از کف بده و...🙊🔥 https://t.me/+YUAsj9HaJ7w1MjE8 https://t.me/+YUAsj9HaJ7w1MjE8 #قلم_قوی توصیه‌ی ویژه♨️ ✅ پارتگذاری منظم و روزانه🌹
Mostrar todo...
Repost from N/a
با بالا و پایین شدن تخت و حضورش کنارم متعجب شدم، اما وقتی تنش چسبید به تنم سریع پرسیدم - چیکار میکنی نیما؟ فاصله رو به صفر رسوند - چیکار کردم لعنتی مگه؟ مث سگ عاشقتم و تو خودتو ازم میگیری بذار امشب تو بغل خودم بخوابی بذار آروم بگیرم منم...نمیتونم وقتی همینجا کنارمی ازت فاصله بگیرم بفهم - برو بیرون لطفا...این درست نیست! بهم نزدیک تر شد و دستش روی پهلوم نشست - من عاشقتم و این تنها چیز درستیه که وجود داره، همین امشب مال من شو! آخ اگه بدونی عطرت داره روانیم میکنه - اما نیما...من هنوز متاهلم حالا گرچه اون آدم بهم خیانت کرده و داریم جدا میشیم...اما اینو بذار برای بعد جدا شدن... با رفتن دستش روی کش شلوارکم حرفم نصفه موند، آروم دستش رو برد داخل - درست و غلطش پای من، شل کن و خودتو بسپار بهم...🔥🔞 https://t.me/+2usM-rUGoQJlMjI0 https://t.me/+2usM-rUGoQJlMjI0
Mostrar todo...
🎻نیم دیگرم🎻

﷽ تا تو نگاه میکنی،کار من آه کردن است...♡ ای به فدای چشم تو،این چه نگاه کردن است؟! نویسنده : mahfam hessari رمان‌های موجود:باعشق برخیز✓ ( فایل) تابو شکن✓(فایل) فریاد خاموش✓(فایل) آواز قو✓( فایل) نیم دیگرم✍🏻... پارتگذاری: همه روزه بجز پنجشنبه و جمعه ها!!

Repost from N/a
نیک مظاهری، خواننده ای معروف که بعد از آخرین کنسرتش به یه مهمونی دعوت میشه ولی خبر نداره که قراره اونجا همه ی زندگیش زیر و رو بشه…😓❌ https://t.me/minabanoo95 این یه مهمونی عادی نبوده، سکس پارتی بوده…سویچ پارتی بوده و میزبان مهمونی، نیک رو مجبور می کنه با وجود داشتن زن و بچه، با دختر بزرگترین اسپانسر موسیقی ایران بخوابه درحالیکه هیچ رضایتی نداشته. تو قانون هیچ بند و تبصره ای برای تجاوز به مردا نیست؟نه نیست و خب همه چیز بر علیه نیک میشه. اون متهم میشه به تجاوز و داشتن خانه ی فساد و حکمش میشه اعدام در ملأعام! ❌💯🔞 https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95 #توصیه_ویژه_نویسنده
Mostrar todo...
لیــــــرا ♥︎

من قصه گوی عشقم…♥️ | مینا منتظری | پیج اینستاگرام: www.instagram.com/minamontazeriii رمان ها: عشق همین حوالیست… باغ آلوچه، لیرا، نقطه ویرگول مجموعه داستان کوتاه ملکه برفی

Repost from N/a
-دختره ی احـــــــــمــــــق!!!وقـــــتــــی هنوز این قدر سواد نداری که فامیلی طرفو‌ به جای شهیاد؛ شیاد تایپ کردی برای چی اومدی تو شرکت من؟! جوری داد می‌زد که هر آن ممکن بود شیشه های پنجره خورد شه و چشمام از ترس گرد شده بود که دوباره داد زد: -بهترین مشتری شرکتم پرید دختره ی احم... این سری کوتاه نیومدم و پریدم وسط حرفش و مثل خودش داد که نه جیغ زدم: - احمق خودتی و هفت جد ابادت هی من هیچی نمیگم مرتیکه پرو فکر کردی کی؟ رئیسی که رئیسی حق نداری با کسی این طوری حرف بزنی، یه غلط تایپی بوده دیگه! حالا اون بود که مات زده نگاهم می‌کرد! قیافش مثل پوکرای تلگرام شده بود و دوستش معیاد این سری دخالت کرد: - آروم باشید دوستان چرا خشونت وقتی... کیامهر نزاشت حرف معیاد کامل بشه و پر اخم لب زد: - ببین خانوم محترم همون کاری که کردی باعث شده مشتری که سالیانه با من قرارداد میلیاردی می‌بسته بزاره بره طوری که پشتشم نگاه نکنه! اصلا می‌دونی میلیارد چندتا صفر داره؟ نه نمدونی تو ته تهش الاستارای فیکی که می‌پوشی دویست میاره رو کل هیکلت لال شدم، بغض کردم که به در دفترم اشاره کرد و ادامه داد: - میای بیرون و جلو تمام کارمندا از اون ادمی‌ که فامیلیشو اشتباه تایپ کردی عذرخواهی می‌کنی فهمیدی؟! وگرنه اخراجی یه قطره اشک رو صورتم افتاد و معیاد پوفی کشید و کیامهرو صدا زد اما اون نگاهش میخ من بود. کیفمو برداشتم و تو صورتش لب زدم: - باشه معیاد با چشمای گرد نگاهم کرد و کیامهرم‌ ابرو هاش پرید بالا و من مستقیم وارد سالن اصلی شرکت شدم و روبه طرف قرارداد که مرد جوونی بود بلند جوری که همه بشنون گفتم: - من اشتباهی فامیلی شمارو تایپ کردم ببخشید جناب... منی که به قول رئیس شرکتمون سرتاپام فقط یه الاستار فیکش آدمم می‌کنه ازتون عذر خواهی میکنم من که به قول رئیسمون صفرای میلیارد و بلد نیستم بشمرم ازتون عذرخواهی میکنم لطفاً منی که قصد نداشتم عمدا فامیلیتون و اشتباه تایپ کنم و ببخشید چشمای پسره گرد شده بودو صورتم خیس اشک شده بود و با تعجب به پشت سرم نگاه کرد. نگاهش و دنبال کردم و به کیامهری رسیدم که مات زده نگاهم می‌کرد و تمام نگاه ها به من بودو پسره از جاش پاشد: - خانم اینا چه حرفیه من عذرخواهی شمارو قبول میکنم اشتباه دیگه پدرم یکم زیادی تند رفت لبخندی زدم و سری به تایید تکون دادم و برگشتم و از کنار کیامهر رد شدمو بلند ادامه دادم: - نیار نیست اخراجم کنید خودم استفا میدم گفتم و تند تند رفتم تا بیشتر از این خورد نشم. منی که نیاز داشتم به اون حقوق لعنتی حالا چیکار می‌کردم؟! مگه نمی‌دونست من نیاز دارم؟! خدایا بنده هاتو می‌بینی؟! تو کوچه داشتم تقریبا می‌دویدیم که یک نفر صدام زد: - وایسا خانومه...خانومه... صدای کیامهر بود؟! هنوزم فامیلی من و یاد نگرفته بود؟! - واسا میگم... صدای پا اومد و به یک باره به عقب کشیده شدم: - هیلا؟!!! چشمام گرد شد که کمی اخم کرد و دستی بین موهاش کشید: - باید باهات حرف بزنم! - من حرفی ندارم! و خدا حواسش به تمام بنده هایش بود! کیامهری که دل شکونده بود دلش اسیر شده بود! ❌ادامه داستان در لینک زیر🥹👇🏻❌ https://t.me/+AypOfWuZjH9jNTE0 https://t.me/+AypOfWuZjH9jNTE0 هیلا دختری مهماندار که قبول میکند تنها یک روز، به‌جای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شود...کیامهر معید! مردی جذاب و باصلابت...و به همان‌اندازه بی‌رحم! چی میشه اگر توی اون پرواز مدارک مهمی ازش به سرقت بره و هیلا تنها مظنون ماجرا باشه؟🔥 و اگر هیلا برای رد کردن اتهام مجبور به همکاری به کیامهر و شنیدن پیشنهاد عجیب و غریبش بشه چی؟ https://t.me/+AypOfWuZjH9jNTE0
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+yOArADKALXYzOWI0 https://t.me/+yOArADKALXYzOWI0 یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته  همه مشتیاااا😍😎 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌
Mostrar todo...
Repost from N/a
_زاپ شلوارت کم مونده برسه به خشتک، چه وضعشه اینطوری اومدی مدرسه؟ امیر پارسا با حیرت چرخید و به دختر کم سن و سالی که یک لباس فرم سورمه ای پوشیده بود نگاه کرد! اولین روزی بود که می خواست برای این مدرسه تدریس کنه. دختر بچه جلو اومد. _ندیده بودم اولیا اینطوری بیان مدرسه! به سنتون نمیخوره از پدر بچه ها باشین. به سر تا پای امیرپارسا نگاه کرد، یه هودی کلاه دار با شلوار زاپ دار آبی رنگ. _و همچنین به پوششتون! از برادر دانش آموزا هستین؟ امیرپارسا که از صدای دختره خسته شد، دست به جیب شد و با خونسردی گفت: _سعی نکن توجه منو جلب کنی بچه جون... چشمای دختر از حدقه بیرون زد. _چه طرز حرف زدنه اقای محترم؟ نه پوششتون درسته نه ادب بلدین... بفرمایید بیرون تا نگهبانی رو خبر نکردم. پوزخندی زد و دست به سینه شد، بازوهای برجسته اش از زیر هودی بیرون زد. _تو میخوای منو بیرون کنی فنچول؟ برات گرون تموم میشه بچه جون... دخترک دهانش باز مونده بود و پسر جلو اومد، بی هوا بازوی دختر رو گرفت و اونو جلو کشید. _میدونم تو سنی هستی که نیاز به این کارا داری... هر جا پسر میبینی شیطنت کنی و کرم بریزی! ولی حواست باشه هر سخن جایی هر نکته مکانی دارد! دستای دختر بالا رفت و سیلی محکمی به گونه ی امیر پارسا زد، صدای جیغ جیغیش بلند شد. _مرتیکه ی عوضی چیکار میکنی میدم پدرتو در بیارن ازت شکایت میکنم... امیرپارسا که از سیلی که خورده بود عصبی شده بود، بازوی دختر رو محکم تر گرفت و کمرش رو به دیوار کوبید... محکم بهش چسبید و غرید: _چه گهی میخوری تو بچه؟ عجب دانش اموز روداری هستی... عصبی گلوش رو گرفت و فشار داد . _با یه حرکت من تو اخراج میشی از این مدرسه... دختره ی پتیاره ی عوضی. دنیز با حرص زیر دستش کوبید و لگد محکمی به شکمش زد. امیر پارسا که انتظار این قدرت و دفاع رو نداشت عقب عقب رفت و دنیز داد کشید. _میخوای چه غلطی بکنی تو؟ من مدیر این مدرسه ام! میدم پدرتو در بیارن به جرم دست درازی و توهین. با حیرت به دختر ریز نقشی که میگفت مدیره نگاه کرد که همون لحظه معاون پرورشی وارد دفتر شد. _خانم یزدانی اینم پرونده ی معلم جدیدی که به تازگی از آلمان اومده... بفرمایید. دنیز به سمت پرونده رفت و با باز کردن پرونده عکس امیر پارسا رو رو به روش دید! هر دو با حیرت و تعجب به هم خیره شدن و ... https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk من امیرپارسا توکلیم. یه معلم زبان دورگه که برای فرار از گذشته‌ی عذاب‌آورم به اردبیل پناه آوردم اما نمی‌دونستم فرارم قراره من رو مقابل دنیز قرار بده؛ یه دختر ریزه میزه با موها و رنگ چشم‌های عجیب. وحشتی که در عین جذابیت هر چیزی بهش می‌خوره جز اینکه مدیر مدرسه باشه. مدیر مدرسه‌ای که من قراره توش مشغول به کار بشم.... ژانر: روانشناسی، اجتماعی، خانوادگی، عاشقانه #معمار_گلوگاه_کو_حفره‌_می‌خواهم کار جدید نویسنده آشفتگی مرا داروگ می‌فهمد🔥❤️‍🔥❌️ https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
Mostrar todo...
💙 چنل رسمی مهسا عادلی💙

✍🏻مهسا عادلی✍🏻 آشفتگی مرا داروَگ می‌فهمد(نشر علی) خبط ها قامت ما بود( نشر علی) هوکاره(نشر علی) استورم(آفلاین) معمار گلوگاه کو؟ حفره می‌خواهم(آنلاین) فاخته ها در آسمان می‌گریند(آنلاین) 💓با احترام لطفا از کپی کردن خودداری فرمایید💓

Repost from N/a
Photo unavailable
من امیرم! پسری که تو بچگیش اولین اسباب بازیش اسلحه بود. پسری که یادش دادن وقتی یکی رو می‌کشه، باید تا اخرین لحظه نگاش کنه تا مرده‌ها هم بفهمن عزرائیلشون کیه! ولی همین من نتونستم یه دختر رو بکشم! هه... خنده داره ولی اره منی که بالای صد نفر ادم کشتم، نتونستم از پس اون خنده‌هاش بربیام و بکشمش. لامصب خنده‌هاش مثل نفس میمونه... سرخی لپاش مثل شراب سرخه‌‌‌... موهاش دستای قاتلمو به نوازش وا می‌دارن... من با این دختر چیکار کنم؟ وقتی دلیل نفس کشیدنمه ولی تنها سنگیه که اگه از وسط برش دارم می‌تونم به اون چیزی که می‌خوام برسم... https://t.me/+Thr1bjstmXBjZDg8 https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+Thr1bjstmXBjZDg8 https://t.me/+Thr1bjstmXBjZDg8 https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+Thr1bjstmXBjZDg8 این پسر دیوونه‌ ست بخدا😳 و دخترمون رو دیوونه کرده چون فقط فکرش دنبال ... اهم اهم...زشته بچه اینجا نشسته، بگیرید دیگه‌‌‌‌😜🔞 نویسنده رمانم خوب کولاک کرده‌ها، جوری که یه ربع بعد خوندن پارتا تو شوکه‌ای🫡
Mostrar todo...