cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

داستانکده شبانه

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
15 952
Suscriptores
-824 horas
+87 días
+2530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

. کیا بیدارن بیاین چتتت👆🏻👆🏻👆🏻 ‌
Mostrar todo...
. بیاین حرف بزنیم❤️☝️🏻☝️🏻 ‌.
Mostrar todo...
❤️چت کافه دوستان ❤️ همه باحال و باجنبه❤️ بیاین دورهم چت کنیم🥰👇👇👇 https://t.me/joinchat/ozvtyC_ksBgwMTA0 👆👆👆
Mostrar todo...
ساک زد برام ۵ دقیقه کیرمو خورد که جاهامونو عوض کردیم و کیرمو میمالیدم به کسش آروم کردم داخلش و شروع کردم تلمبه زدن. مونا هم داشت ساک میزد برا مرتضی. چندتا تلمبه آخری رو محکم و تند زدم تا داشتم ابم میومد کشیدم بیرون و ریختم رو شکمش. نوبت مرتضی بود. من بخاطر سکس دیشب دیگه حال نداشتم نشستم یه گوشه و نگا میکردم که چطوری کیر مرتضی میره تو کس مونا و در میاد با اینکه مونا سه چهار باری ارضا شده بود ولی هنوز تشنه کیر بود و به مرتضی می‌گفت محکم‌تر اونو بگادش. اونم مونا رو کشید رو خودش وکیرشو کرد داخلش و شلاقی گاییدش تا تو بغل مرتضی ولو شد مرتضی هم با سه چارتا تلمبه تو کسش ارضا شد. بعد بلند شد لباسشو پوشید و رفت. من خیلی حال کردم دیدم مونا بی حال شده رو تخت و کلی لذت برده بود دیگه نای بلند شدن هم نداشت بعد رفتم کنار مونا دراز کشیدم تو بغلم گرفتمش و نازش کردم و میبوسیدمش و گفتم مونا خیلی دوستت دارم میخوام باهات ازدواج کنم. از بچگی عاشقت بودم. مونا جا خورد با این حرفش ولی بهش گفتم فکر کن به این قضیه هر چی دلت خواست زمان داری . بعد از سالگرد داداشم اینو مطرح میکنم تو خونه. مونا با تعجب گفت چطوری حاضری با یه جنده ازدواج کنی. گفتم برام مهم نیست نیاز جنسی بالایی داری و میخواستی خودتو ارضا کنی. بعدم من خیلی حال میکنم وقتی ببینم تو داری زیر کیر گاییده میشی و بذت می‌بری. بعدم خودم هستم دیگه هر روز از کیر سیرت میکنم. تا سالگرد داداشم هفته ای سه چار بار با من سکس داشت و یه باری هم مرتضی میبردش خونه خالی گروپ میزد باهاش. تاکید زیادی به مرتضی کرده بودم حق نداری کسیو بیاری خونش… مدتی گذشت و اینو با خونواده مطرح کردم مونا رو برام خاستگاری کنن… نوشته: میلاد @linkdoneshrzad
Mostrar todo...
ببینم اون زیر چیه بدون فوت وقت سریع سوتینو‌ کندم دوتا سینه 85 افتاد بیرون چشام چهارتا شد چقده ناز بودن خیلی معصوم بودن دل آدم میخواست فقط نگاشون کنه دوتا سینه سفید با نوکایه‌ صورتی که اون قرمزیه اطرافشونم‌ به اندازه بود نه زیاد نه کم دقیقا همون جوری که من سلیقم‌ بود خلاصه افتادم به جونه سینه هاش اول هی بوسشون‌ میکردم چه بویی میداد بعد نوکشونو‌ میذاشتم دهنم میخوردمو میک میزدم زبونمم هی دوره اون نوکش میچرخوندم اونم تو این لحظه ها کاملا بی طاقت شده بود میخواست منو سوق بده سمت مقصد اصلی ولی منم خوب قبلش مطالعه کرده بودم که اول باید خوب عشق بازی کنیمو‌ به مرز شهوت برسونمش منم کاره خودمو کردم کمکم بوسه زنان اومدم سمت شلوارش آروم شلوارشو کشیدم پایین زیرش یه شورت مشکی توری پوشیده بود شیطون ست مشکی زده بود بدون ذره‌ای مکث شورتو‌ کشیدم پایین یه کص تپل و کاملا شیو و سفید البته یکمی تیره بود خودشو نمایان کرد قشنگ یه کولوچه‌ بی نقص بود بدون هیچ کمو‌ کاستی انگار اصن این زن نداده تاحالا که همچین چیزه حقی داره شروع کردم به خوردن اطرافش تا حسابی تحریک بشه خوب اطرافشو‌ خوردم اونم با دستش سعی داشت سرمو هدایت کنه رو کصش ایندفه زیاد مقاومت نکردم رفتم رو خوده کصش یه لیس ریز از پایین‌ تا بالاشو‌ زدم بعد با دستم بازش کردم زبونمو‌ تند تند بینش بالا پایین میکردم دیگه ناله هاش به جیغ تبدیل شد. اون لحظه محکم سرمو فشار میداد و هی میگفت بیشتر منم براش کم نذاشتم از کص لیسی بعد بلندشدمو‌ کنارش نشستم دست راستمو‌ گذاشتم رو کصش و تند تند روش تکون میدادم وااای چه جیغایی‌ میکشید سریع دست چپمو گذاشتم رو دهنش دیگه داشت آبرمونو‌ میبرد بعد دیگه کامل بی طاقت شده بود هی میگفت پارسا بکنم دیگه منم جلدی همه لباسامو درآوردم (منه اسگلو بگو چرا همون اول در نیاوردم که وسط کار نرم به درآوردن لباس) خلاصه لباسو درآوردم نه اسپری زدم نه کاندوم کشیدم از بس هول بودم یکم کیرمو برام خورد اصلا خوب نخورد دندون زیاد میزد انگار دفه اولشه خوب که راست شد به کمر خوابوندمشو کیرمو میزدم رو کصش اونم هی تکون میخورد قشنگ کصش نبض میزد التماس میکرد بکنم توش آروم کیرمو کردم داخل وااای دنیایی بود اون تو داغ لیز عین جارو برقی کیرمو میکشید داخل منکه رو هوا بودم همینطوری داشتم تلمبه میزدم داخل کصش اونم از چهرش معلوم بود داره لذت تمامو میبره عاشق این بودم که صدایه برخورده بدنامون تو خونه پیچیده بود هی تند تند زیرم قربون صدقم میرفت ذکرش شده بود پارسا عاشقتم پارسا عاشقتم ‌دیدم کمکم آبم داره میاد بعد شش هفت دقیقه گفتم بلندشه به داگی بخوابه پوزیشنه مورد علاقمه بلند شد رفت رو حالت داگی یه قمبل بی نقصیم کرد که هردو سوراخش تو چشم میزدن اونجا بود که قشنگ سوراخ کونش جلو چشمم اومد با خودم گفتم اینو من میکنم امروز بعدش دوباره رفتم سراغ کصش کردم توش یه آهه بلندی کشید کیره من طولی نداره زیاد 15 سانته ولی خیلی کلفته چون چند ماه از خراطین استفاده میکردم حسابی کلفت شده بود همینطور تو کص مدیر ساختمون داشتم تلمبه میزدمو لذت دنیارو میبردم اونم هی آهو ناله میکرد هیم اسپنک میزدم به اون کون تپلش خیلی خوشش میومد ازینکار زیاد طول نکشید که میخواست آبم بیاد سریع کیرمو درآوردم رو کمرش خالی کردم بعد خودم با دستمال پاکش کردم حسابی جفتمون خسته شده بودیم افتادیم رو تخت تو بغل هم خیلی ازم تشکر کرد گفت واقعا بکنه خوبی هستی شیطون خودم پشمام ریخته بود برا تجربه اول انقد خوب عمل کردم تأثیرات فیلما بود بلاخره بدردم خورد خلاصه کناره هم خوابیدیمو یکمم عشق بازی
Mostrar todo...
کردیم بعد بهش گفتم من کونم میخوام هاااا شوکه شد گفت خسته نشدی گفتم تازه رانده اول بود من تشنه تشنهام اول راضی نمیشد بعد راضیش کردم گفتم میدونم چجور بکنم که دردت نیاد … ‌اینم از داستان من اگه خوشتون اومد بگین ادامشو بزارم که همون روز از عقبم افتتاحش کردم امیدوارم که خوشتون اومده باشه دیگه ببخشید با لفظ عامیانه نوشتم خیلی ادبی ننوشتم چون حس میکنم اینجوری بهتر میشه خاطر رو لمس کرد. نوشته: پارسا @linkdoneshrzad
Mostrar todo...
زنم زمانی زنداداشم بود (۲) 1401/03/31 #بیغیرتی #همسر #زن_داداش ذکر چند نکته رو ضروری دونستم بگم. اول اینکه صد البته اسمها مستعاره و از اسامی واقعی استفاده نکردم. . دوم دلیلی نمیبینم بخوام ثابت کنم واقعیه یا نه دوست داشتی جقتو بزن . تا الانم از سکس هایی که کردم چیزی ننوشتم اولین باره . بیشتر روند زندگیمو نوشتم و صحنه های سکسی ضعیفی داره. تو این قسمت سعی میکنم چاشنی سکسیاشو بیشتر کنم جزئیات بیشتری بنویسم. تا که کلا کارمون کردن مونا بود. حس جنسی عجیبی داشتم روی این زن. از دیدن گاییده شدنش بیشتر لذت میبردم تا اینکه من بخوام بگامش. تا اون موقع هم مونامرتضی یکم لاشی بازی درمیاورد مونا رو میبرد با دوستاش گروپ سکس میزد ۴ نفری هر چی هم بهش میگفتم این شوهر داره نکن دردسر درست میکنی براش گوش نمیداد. مدتی بعد مونا باردار شد حالا معلوم نبود بچه مال برادرم بود یا یکی دیگه از بکناش که منو مرتضی و چند نفر دیگع بودیم. دیگه نمیشد کردش مرتضی هم بیخیالش شد . به هر حال اواخر حاملگیش شهریور ۹۸ بود حادثه ای رخ داد توی پادگان و داداشم با یه شلیک اشتباهی کشته شد. همه ی ما تو خونه ناراحت بودیم و یجورایی ضربه بدی خورده بودیم. منو مونا یه استوری مشترک گذاشتیم اون نوشته بود همسرم من نوشتم داداشم. مرتضی هم فهمید که شوهر مونا داداشم بوده خیلی تعجب کرد. دخترش بدنیا اومد و کلا هم خونه خودش بود منم گهگاهی بهش سر میزدم یه شش ماهی گذشته بود که یه شب رفتم خونشون گفتم نمیتونم صبر کنم دیگه میخوامت اون قبول نمیکرد و می‌گفت نه نمیشه دیگه و عذاب وجدان دارم. من رفتم نشستم کنارش تو بغلم گرفتمش و گریه میکرد. منم اروم نازش میکردم و صورتشو ماچش میکردم کم کم رفتم پایین تر رو گردنش و گوشش مک میزدم حس کردم داره حشری میشه. نزدیک به یک سالی میشد سکس نداشت. شروع کردم لب گرفتن بلندش کردم بردمش روی تخت درازش کردم لباشو میخوردم یواش یواش لختش کردم و سینه شو مک میزدم اونم اه و نالش رفته بود هوا. دیگه کم کم رفتم به کسش رسیدم موهاشو معلوم بود مدت زیادیه نزده. ولی کسش اینقد خوشگل و کردنی و خوردنی بود که این اهمیت نداشت. زبون میکردم تو کسش ولیسش میزدم یه ربعی ادامه دادم که پاهاشو دور سرم کرد و با دستاش موهامو کشیدم و جیغ زد ارضا شد. بعد رفتم روش نشستم و کیرمو نزدیک دهنش کردم اونم خوردش و ساک میزد. خودم تو دهنش تلمبه میزدم تا ته کیرمو چپوندم تو دهنش که خواست بالا بیاره. بین پاهاش نشستم و سر کیرمو می‌کشیدم روی کسش و بالا پایین میکردم سرشو بردم داخل و یه ضرب کردم توش جبغش درومد و افتادم روش و شروع کردم گاییدنش. همینجور ۵ دقیقه گاییدمش که ابم اومد و درآورم ریختم روی شکمش. با دستمال تمیزش کردم و افتادم تو بغلش . نازش کردم تا خوابید. منم خوابیدم بغلش. این اولین باری بود که شب پیشش مونده بودم. صبح بیدار شدم تا اون هنوز خوابه‌ من یواش نازش میکردم و تو بغلم گرفتمش یه پیام دادم به مرتضی اگه میخواد میتونه بیاد. جواب داد الان میام. کم کم شروع کردم بوسیدنش تا بیدار شد از گردنش شروع کردم بوسیدن تا سینه هاش. سینه هاشو میخوردم که مونا هم حالش داشت جا میومد . همه جای بدنشو خوردم کسشو هم میخوردم و زبون میکردم تو کسش نالش در اومد. چون دخترش تو اتاقمون خواب بود سعی میکرد صدا نکنه. اینقدر. براش لیسیدم و انگشت میکردم تو کسش که یه جیغ خفیفی کشید و ارضا شد رفت دستشویی . در همین حین مرتضی هم رسید. رفت مونا رو تو بغلش گرفت و لباشو خوردن. رفتیم توی اتاق دیگه تشک انداختیم رو زمین و دو نفری افتادیم به جون مونا. من سینه هاشو میخوردم مرتضی کسشو . من رفتم بالای سرش و کیرمو کردم توی دهنش
Mostrar todo...
بت معمولی بهم گفت اون روز خوب جا خورده بودی آقا پارسا منم خودمو زدم کوچه علی چپ گفتم چطور مگه جوابمو نداد ولی بعدش گفت من متوجه نگاهات به خودم تو این چند وقت شدم منم فقط کوچه علی چپو‌ گرفته بودمو‌ میرفتم تا اینکه زد به سرمو‌ گفتم بله حرفایه‌ شما درسته ولی من بیشتر ازین نمیتونم جلو بیام گفت از خداتم باشه حالا براچی گفتم خب شما شوهر دارین وجدانم اجازه نمیده گفت نگاه پسرجان اگه همون روز من یکم دیگه روت فشار میاوردم اونوقت میدیدیم چطور شهوتت‌ بر وجدانت غلبه می‌کنه منم دیدم واقعا راست میگه ولی نیومده بود منت کشی برا سکس چون هم شوهر داشت و هم اینکه یه خانوم تو این جامعه بخواد بده بکن زیاده منم از همین تعجب کردم که بعد یکم صحبت فهمیدم که به دلش نشستم و میخواد برام جبران کنه اون کمکایی که به دخترش میکنم منم با خودم گفتم پارسا دلو بزن به دریا بیا بلاخره طعم این سکس لعنتیرو‌ بچش اونم با کسی که آرزوت بوده فوقش بعدش یه توبه میکنی تموم میشه میره خلاصه بعد چند وقت چت دیگه کامل رومون باز شده بود منم دیگه از حرف خسته شده بودم دیگه حرف اصلیرو‌ پیش کشیدم و قرارو‌ گذاشتیم یه روزی که من تایین میکنم بیاد خونه ما چون خونه اونا اعتباری نبود یکم ریسک داشت منم نمی‌خواستم حتی یه درصدم‌ ریسک کنم چون واقعا بی آبرو می‌شدیم خونه ماهم بیشتر موقع ها خالیه چون پدرم که هفته دو الی سه روز خونه است کارش شهرستان اطراف شهرمونه مادرمم پرستاره خلاصه روز موعود فرا رسید منم قبلش همه وسایلایه مورد نیازو‌ از یه مغازه‌ای که کلا لوازم جنسی مردانه داشت تهیه کردم از اسپری تا لیزکننده و کاندوم ، یه فیلم نحوه کردن کونم نگاه کردم چون واقعا علاقه زیادی به کردن کون داشتم فقط دعا میکردم بزاره خلاصه اون روز رسیدو اومد خونمون خیلی استرس داشتم اولین تجربه واقعا ترس داره،وقتی اومد داخل تعجب کردم با لباس بیرون بود کاملا پوشیده بعد دو هزاریم افتاد براچی چون امکان داشت کسی خونشون باشه موقع برگشت اومدو بهم دست دادیمو‌ یه سلام گرمیم‌ کردو‌ رفت نشت رو مبل منم چون هوا خیلی گرم بود براش یه شربت خنک بردم اونم خوردو‌ لیوانو‌ گذاشت رو میزو نشست رو مبل من واقعا اون لحظه نمیدونستم‌ باید چیکار کنم اگه تا شبم میشست‌ روبه روم من کاری نمی‌کردم بلاخره دیدم بلند شد بعد چند دقیقه و شالشو انداخت اومد سمتم انگار عین یه خواب بود اون لحظه، اومد ستمو‌ نشست روپامو‌ لباشو چسبوند به لبام‌ و شروع کردیم به خوردن لبایه‌ هم وااای چه حسی داشتم اون لحظه انگار اورستو‌ فتح کرده بودم البته هنوز به قلش‌ نرسیده بودم خلاصه چند دقیقه تو همون حالت لبایه خوش طعمشو‌ داشتم حسابی میخوردم بعد کمکم بلندش کردم ولی لبامونم از هم جدا نمیشد میخواستم همینطوری ببرمش سمت اتاق خواب ولی اون فک کرد می‌خوام بچسبونمش به دیوار کشوند منو سمت دیوار وقتی چسبید به دیوار منم آروم دست چپمو از پشت بردم داخل شلوارش دستم بلاخره کونشو لمس کرد اون لحظه یه شوکی تو بدنش اومد منم ادامه دادم به مالیدن کونش الان که دارم میگم مو به تنم سیخ شده خلاصه تو همون حالت لب گرفتن بردمش داخل اتاق خوابو انداختمش رو تخت و افتادم روش تشنه تشنه بودم افتادم به جون گردنشو‌ لباش کلا تمام نقاط صورتشو هی بوس میکردم میخوردم حواسم بود که یوقت جاییشو‌ کبود نکنم اونم فقط ناله هایه ریز میکرد بعد که خوب اون گردن بلوریشو‌ خوردم شروع کردم به کندن لباساش بهش گفتم بزا ببینم چی چی آوردی برامون اونم یه نیش خند زدو منم کارمو ادامه دادم لباساشو‌ کندمو رسیدم به سوتین مشکی که تنش بود وااای خداااا باورم نمیشد قراره
Mostrar todo...
ون هر دوهفته یکبار میرفتم گذشتو روز اول رسیدو من رفتم خونشون اولش یه سلام احوال پرسیه گرمی با هردوشون کردمو خونواده خوش مشربی بودن و اینم بگم من فقط تو ذهن خودم و برا خودم هایو هوی داشتم در واقعیت واقعا خجالتی بودم یعنی اصلا روم نمیشد تو چشایه یه خانوم یا دختره غریبه زل بزنم بیشتر سرمو پایین مینداختم چهرمم به این بچه مثبتا میخوره چون ریش میزارمو عینکیم هستم به همین خاطر بهم اعتماد کرده بودن خب داشتم میگفتم مادرو دختر تیپ سنگینی زده بودن دختره که کاملا پوشیده بود و خوده خانوم محمدیم یه تیشرت مشکی جذب با یه شلوار مشکیه بیرون یه شالم انداخته که تقریبا آزاد بود بیشتر مینداخت رو بازوهاش که زیاد معلوم نشه رفتم نشستمو به پذیرایی کردنو یه صحبت ریزیم کردیم که دیگه نشستم با دخترش کار کردنو اینا واقعا اصلا به دختره هیچ چشمی نداشتم با اینکه اگه تلاش میکردم شاید راحت مخش میکردم ولی دل لامصب جا دیگه بند بود خلاصه یه چند وقتی گذشتو گذشت و منم هر دوهفته مث همیشه میرفتم خونشون خانوم محمدیم هرچی میگذشت باهام راحت تر میشدو صمیمی تر دیگه شوخیم میکرد بعضی موقعها منتها من این رفتاراشو به مادرم نمیگفتم چون اگه میفهمید دیگه عمرا میذاشت برم منم که از خدا خواسته گفتم دارم کمکم به هدفم نزدیک میشم (بیشتر مث خیال بود برام زیاد فکرامو جدی نمیگرفتم) گذشت تا اینکه یه روز مث بقیه روزا زنگید که برم خونشون رفتمو وقتی در باز کرد چشام چهارتا شد ولی به رو خودم نیاوردم سریع جمش کردم دیدم کامل عوض شده یه شلواره خونه جذب که مچ پایه سفیدو توپرش معلوم میشد با یه لباس مشکی جذب آستین دار که از بس سینه هاشو بزرگ بود لباس کش میومد و قشنگ رنگ سوتینش معلوم میشد واقعا جا خورده بودم اصلا نمیتونستم هضمش کنم این پوششو یه حال و احوال خیلی صمیمی کردو رفتم نشستم رو مبل یکم دقت کردم گفتم دخترش پس کجاست اون لحظه اصلا حواسم نبود ازش پرسیدم گفت تو راهه برگشت مدرسه منم با خودم گفتم این شیطون از قصد گفته زودتر بیام منم خوشحااااال گفتم واقعا داره خیال بافیام به واقعیت می پیونده ‌وااااای وقتی با اون تیپش جلوم راه میرفت قشنگ آب از دهنم میچکید دلم میخواست همون لحظه بپرم روشو بزور بهش تجاوز کنم تو اون شلواره تنگ کامل کونش نمایان بود که چه فرمی داره واقعا بی نقص بود یه کون ورزشی و تپل زیر اون شلوار بود نمیتونستم چشممو از روش بردارم یه چند دقه تو همین حالت گذشت که بهم گفت آقا پارسا میشه همین لامپ وسط هالمونو عوض کنی چهارپایمون کوتاهه قدم نمیرسه منم یه چشم گفتمو چهارپایرو آورد واقعا کوتاه بود با صندلی حموم فرقی نداشت قده خودمم نمیرسید تا اینکه یه بالشتم گذاشتم روش و رفتم بالا که لامپو عوض کنم به خانوم محمدیم گفتم بی زحمت حواستون به این بالشت باشه که من میوفتم اونم گفت چشم فوقشم بیوفتی خودم میگیرمت منو بگی تا اینو گفت آب شدم اصلا مونده بودم ولی در بیرون طبیعی رفتار میکردم با خودم گفتم پارسا تمومه دیگه این واقعا دلش میخواد ولی بازم داشتم دعا دعا میکردم که دخترش زودتر بیاد چون دیگه داشتم از خجالت میمردم،بلاخره دخترش اومدو‌ اون روزم گذشت ولی قشنگ متوجه نگاهایه‌ ریز من به اندامش شد چند روزی گذشت منم همش شبا میشستم به اون روز فک میکردم یه بار فاز می‌گرفتم نکن پارسا نکن اینکارو این خانوم شوهر داره تو زندگی پاشو‌ میخوری باز میگفتم حالا که شانس در خونتو زده داری ردش میکنی اون چند روز با این فکرا گذشت تا اینکه دیدم از طریق واتساپ بهم پیام داد تعجب کردم چون اصلا پیام نمیداد اگه کاریم داشت زنگ میزد خلاصه جواب دادمو‌ بعد یکم صح
Mostrar todo...
میلف واحد روبرو 1401/03/31 #زن_همسایه #میلف #اولین_سکس سلام به همه دوستان شهوانی،پارسا هستم الان 25 سالمه خاطرهای که میخوام تعریف کنم مربوط به 19 سالگیم میشه که پشت کنکوری بودم و خونواده تصمیم گرفته بودن خونرو عوض کنن منتها انداخته بودن برا بعد آزموزنم خلاصه ما آزمونو دادیم و خداروشکر به هدفمونم رسیدیم و بعدش اسباب کشی کردیم و جابهجا شدیم یه روز میگذشت که ما تو اون خونه مستقر شده بودیم آها اینم بگم خونه آپارتمانی بود و جوری بود که هر طبقه دو واحد کامل روبه رو هم داشت، داشتم میگفتم تو روز اول زنگ خونمون خورد من و مادرم فقط خونه بودیم رفتم درو باز کردم دیدم یه خانومه جا افتاده تقریبا چهلو خوردهای بهش میخورد زیره45 با یه چادر رنگی که اگه سرش نمیکرد سنگین تر بود پشت در بود بعد یه سلام احوال پرسی کرد و خودشم معرفی کردو گفت خانوم محمدی هستم مدیر ساختمون همین واحد روبه روتون خلاصه یسری توضیحاتیم دادو رفت تا بعد چند روز که مادرم برا یه چندتا سوال میره دره خونشون دیگه موندگار میشه و گرم صحبت،وقتی مادرم اومد خونه بهم گفت پارسا این روبرویی یه دختر دارن تقریبا همسن خودت که اتفاقا امسال کنکور داره منم یه تعجب ریز کردمو با خودم گفتم خب خوبست دیگه میرم تو کارش آقا گذشت اینم، یه روز تو خونه نشسته بودم پا کامپیوتر داشتم فیلم نگاه میکردم دیدم یه صدا جارو برقی بلند شدو هیم نزدیک تر میشد معلوم بود از واحد روبروست که ناگهان حس کردم دیگه انگار دمه واحدمونه کنجکاو شدم برم از چشمی نگاه کنم و نگاه کردمو با چه صحنهای مواجه شدم دیدم خانومه محمدی با یه لباس خواب مشکی که تقریبا تا بالایه زانوهاشه و بالا تنشم تا وسط سینه هاشو پوشونده لباسه، یعنی واضح خط سینش معلوم میشد منو بگی دیگه دلم نمیخواست چشمو بردارم از روش هی اندامشو برنداز میکردم اصلا از رو مانتو معلوم نمیشد همچین ممه هایه خوش فرمی اون زیر قاییم کرده باشه پاهاش زیاد معلوم نمیشد چون برق ساختمونو نزده بود فقط نوره خونه خودشون روش افتاده بود ولی در کل چیزه حقی بود دیگه ازون به بعد ذهنه من درگیرش شده بود و شبا میشستم باهاش چه خیالایی که نمیبافتم،دخترشم دیده بودم واقعا دختره خوشگلی بود یه دختره اندامی با موهایه مشکی چشایه عسلی پوست سفید واقعا خوشگل بود ولی نمیدونم یه حس خاصی به مادره پیدا کرده بودم که اصلا دختررو به چشم شهوت نگاه نمیکردم اصلا بهش فک نمیکردم ازونجا به بعد فهمیدم که نه من واقعا به خانومایه جا افتاده یا به قول معروف میلف ارادت خاصی دارم و به دختر جوون ترجیح میدم قبلش حس میکردم ولی اینجا بود که مطمئن شدم خلاصه چند روزی گذشت من از دانشگاه اومدم خونه که بعد اینکه لباسامو دراوردمو نشستم مامانم گفت پارسا یه چیزی مادر، گفتم چه چیزی گفت امروز داشتم با خانوم محمدی حرف میزدم که یه درخواستی کرد گفتم چه درخواستی گفته که چون ما زیاد توان مالی نداریم که بخوایم برا کنکور این دختر خرج کنیمو مشاوره این چیزا بگیریم اگه بشه پسرتون هر چند هفته یه بار بیاد به دخترم یه کمکی بکنه تو درساش یه مشاورهای هم بده هزینشم کنار میایم اتفاقا اونم میخواد پزشکی قبول بشه منم اون لحظه داشتن داخلم ریسمون عروسی میبستن ولی بروز ندادم و مثلا یکم بهانه آوردم گفتم مادره من نمیشه که من برم خونه دختریکه همسن خودمه بعد باهاش درس کار کنم نمیگی یه حرکتی پیش بیاد بعد مادرم گفت چه حرکتی، خوده مادره کنارتونه قرار که نیست برین تویه اتاق یه گوشه باهاش درس کار کنی منم مثلا از رو اجبار قبول کردم و گفتم من بابت اینکار پولی نمیگیرم اینو بهشون بگو خلاصه گذشتو برنامه هارو باهم تنظیم کردیم و مشخص کردیم چه روزایی برم خونش
Mostrar todo...