بساط کنار نردههای دانشگاه
ابتدا کمی خجالت زدهام و گیج و نامتعادل. بساطم را پهن میکنم و خودم به دیوار سنگی پای نردهها تکیه میدهم. من هم دوست دارم با رهگذرهای درست و حسابی همکلام شوم. اینها نوشتههای من هستند، لطفا اجازه بدهید متعلق به خودم بمانند.
Mostrar más1 155
Suscriptores
Sin datos24 horas
-77 días
+2530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from مَرد سانفرانسیسکویی
کالری حرف بالاست. هرچقدر بیشتر قورتش بدی، بیشتر شکم میاری.
پس برایت آرزو میکنم به گونهای زندگی کنی که انگار از شیشه و بلور ساخته شده باشی، چیزی شبیه به داشتن قلب من.
پس برایت آرزو میکنم به گونهای زندگی کنی که انگار از شیشه و بلور ساخته شده باشی.
Repost from آدویکا
دهنی آدمها رونمیخوری ولی همین کافیه که قبل از اینکه یک فکر رو تنهایی بجوم به تو زنگ میزنم تا باهم بجویمش،
دیگه گرسنگی داستان نداشتن توی زندگی آزارم نمیده، هر خاطرهای که داری رو من هم یک بار هضم کردم.
فقط باید یاد بگیریم دستمونو تا کجا داخل ببریم تا بالا بیاریمشون.
از پاکت سیگارش یه نخ برداشتم گفتم بکشم؟ گفت اگه دوست داری یه کام بگیر، من نمیتونم چیزی بگم. گفتم روشن کنم بقیهاش رو میکشی؟ گفت نه روشن که کردی کل اون پاکتو بریز دور، به دلم نیست بکشم وقتی سرفهات رو در میاره.
میدانی عزیزم. در همهی عکسهایی که باهم داریم یا چشمهایم بسته است یا دوربین را تکان دادهایم و عکس تار افتاده است. تو همیشه رویا بودی. حتی در ثبت شدنهایمان تار و چشم بسته تو را میدیدم.
Repost from بساط کنار نردههای دانشگاه
گفتن "دوستت دارم" همیشه شبیه دل به دریا زدن است؛ رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمیگردد.
دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود.
عشق تمام نمیشود، هیچ رابطهای برای همیشه به پایان نمیرسد. کمی بیرحمی است اما جدا شدن به معنای پایان چیزی در درون افراد است نه رابطه. پس من مانند مادری که با بیرحمی بند ناف نوزادش را میبرد، تو را از خودم جدا میکنم. بیا مادر و فرزندی برای بند از بین رفتهی میانمان گریه کنیم.
مدتی میشود که هیچ چیز خاصی برای نوشتن ندارم. زندگی همین است، هرچقدر بیشتر خوش بگذرد عکسهای کمتری میگیری و هرچقدر سختتر بگذرد چیزهای کمتری مینویسی. هرچقدر زندهتر باشی چیزهای کمتری از خودت باقی میگذاری.
خیر، بسیار مهمل است. منظور از چنین جملهای اصولا چیز واضح و روشنی نمیتواند باشد مگر اینکه تا قبل از آن مکالمهای را قربانی کلمات کرده باشیم؛ درواقع گفتن چنین جملهای است که مهمل به حساب میآید. من و تو مدتهاست مکالمهای نداشتیم. مرور خاطرات تویی که در کنارم هستی اما نه مانند قبل، به مراتب دردناکتر از مرور خاطرات آنانی است که از دستشان دادم. بین من و تو جنگ تمام شده و حالا صلح دارد کشته میدهد. خیر، بسیار مهمل است. حالا این جمله معنا دارد.