cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

حَــوّاٰ(حق‌عضویتی)

❁﷽❁ ن والقلم و ما یسطرون... حوّا قصه‌ی دختری از تبار آدم...

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
12 733
Suscriptores
-4824 horas
-1327 días
-1830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پارت جدید👆🤍
Mostrar todo...
sticker.webp0.38 KB
Repost from N/a
سینه‌ام را درآوردم، جلوی او خجالت می‌کشیدم نوکش را در دهان بچه بگذارم... - چه خوشگله! رو نکرده بودین هنگامه‌خانم! گونه‌هایم یک‌ آن آتش گرفتند، دلیل در اتاق ماندن آقای بردبار را نمی‌دانستم! این چه اصراری بود که جلوی خودش دخترش را شیر دهم؟ - می‌ش... می‌شه نگاه نکنید؟ من یه‌کم معذبم! دست زیر چانه‌اش زد و بدون آن‌که نگاه تب‌دارش را از سینه‌ام بگیرد جواب داد: - ای بابا! سخت می‌گیرید هنگامه‌خانم! محرم شدیم واسه‌ی چی پس؟ عمرا یک‌نفر آن بیرون حدس می‌زد این مرد موجه و سربه‌زیر بیرون از خانه این‌طور هیز به یک زن زل زده باشد! مطمئنا اگر محرمش نبودم یک نگاه هم به من نمی‌انداخت... - نوکش صورتیه ها! تا حالا اینقد صورتی ندیده بودم! خوشمزه‌س بابایی؟ نمی‌دانستم چه‌طور از زیر نگاه‌های تیز و هوس‌آلودش فرار کنم، اگر دلم برای بچه‌ی بی‌مادرش نمی‌سوخت عمرا پایم را در خانه‌اش می‌گذاشتم! خجالت فایده‌ای نداشت، اخم کردم و به او توپیدم: - آقای بردبار! شما دیگه دارین از حد می‌گذرین! من اگه اومدم توی این خونه فقط به‌خاطر... میان حرفم پرید: - محرمیم هنگامه‌خانم! هرچیم نگات کنم گناهی پام نمی‌نویسن! چشم‌هایم داشت از پررویی‌اش در می‌آمد! عز و التماسش یادش رفته بود که می‌گفت محرمش شوم حتی نگاهم نمی‌کند! زنش که با یک بچه تنهایش گذاشته بود حتما نیاز جنسی‌اش... ترسیدم از او و خانه‌ی خلوتش! - سروش آقا! - جونم هنگامه خانم؟ - این آخرین باریه اومدم به دخترتون شیر می‌دم! دیگه پامو اینجا نمی‌ذارم! لبش را گزید و کمی جلو آمد، فاصله‌اش با من و بچه‌ای که از سینه‌ام شیر می‌خورد فقط یک قدم بود. کافی بود دستش را دراز کند و لمسم کند! - د نشد دیگه! شما زن منی! اون شرع و دینی که من و شما ازش دم می‌زنیم صیغه رو گذاشته واسه‌ی همین! حروم خدا رو حلال خودم کردم... راست می‌گفت، اگر بنا بر دین و شرع بود زنش بودم اما قرار میان خودمان چه؟ - می‌شه همه‌چیزو لغو کرد، لطفا بیاید پس بخونید این صیغه رو! دختر کوچولویش پای سینه‌ام به خواب رفته بود ولی سینه‌ام را هنوز میک می‌زد، پدر جذاب لعنتی‌اش هم سرش را جلو آورد و خیره نگاه به لب‌هایم گفت: - من و دخترم به هم قول دادیم تک‌خوری نداشته باشیم! نه بابا؟ داشتم وسوسه‌ می‌شدم، نفس داغش دیوانه‌کننده بود... آن عطر مردانه‌ی معرکه که جان می‌داد برای نفس کشیدن سروش بردبار! - میشه منم یه ناخونک بزنم هنگامه؟ فقط یه بوسه از سینه‌هات... لب‌هایم را گزیدم، این چشم‌های سیاه و وسوسه‌گر داشت از راه به درم می‌کرد! - من... من باید برم... آرام دخترش را از آغوشم گرفت و تند و فرز در گهواره‌اش گذاشت من هم تند‌تند پیراهنم را پایین کشیدم که فرار کنم... آخر نمی‌شد که بی‌خودی خودم را تقدیم کنم آن‌هم به‌خاطر یک هوس! - کجا خانم؟ به بچه شیر دادی بابای بچه چی؟ لعنت به آن تن گرمش که داشت شلم می‌کرد! حتی از فاصله‌ی دو قدمی حس می‌کردم داغی‌اش را... شوهرم بود و حلالم چه اشکال داشت اگر‌... - نه... برید کنار آقا سروش... بذارید برم بعدا... خندید و دستش را آرام از روی لباس به سینه‌ام کشید و بعد... https://t.me/+XmaU0K1I2PY3NjI0 https://t.me/+XmaU0K1I2PY3NjI0 https://t.me/+XmaU0K1I2PY3NjI0 هنگامه و سروش همسایه‌ن هنگامه که شوهر و بچه‌‌شو توی تصادف از دست داده صیغه‌ی سروش می‌شه که زنش ولش کرده و رفته و می‌خواد بچه‌ش از شیر مادر تغذیه کنه! سروش که یه مرد مذهبیه خودشو کنترل کرده اما وقتی به هنگامه محرم میشه دیگه نمی‌تونه صبر کنه و می‌خواد با کسی که محرمشه...😢😢😢
Mostrar todo...
👍 1
Repost from N/a
قهر کردی رفتی به امید این که شوهرت آدم بشه ولی چشمت روشن زن آورده تو خونت با شنیدن این حرف قلبم تیری کشید و مامانم عصبی ادامه داد: -پاشو آماده شو برو خونت تا سرت هوو نیاورده برت نگردوندت خونه بابات -مامان چی میگی؟ -اعظم خانوم سرایدارتون زنگ زد بهم گفت دامادت خانوم بازیاشو آورده تو خونه دیگه پاشو برو سر زندگیت مسخره بازی در نیار حداقل زن نیاره تو خونه کثافت کاریاشو بیرون خونه بکنه پاشو یالا بغض کرده و ناراحت لب زدم: -برم با آدمی که زن‌بازی می‌کنه خیانت میکنه دوباره زندگی کنم؟! مامانم کوبید تو صورتش: -زندگی نکنی چیکار کنی؟ طلاق بگیری؟ بی آبرومون کنی؟! دختر باید با لباس سفید از خونه پدرش بره با کفن سفیدم برگرده از جام پاشدم و جیغ زدم: - مامان بهم خیانت می‌کنه واسه همین قهر مردم اومدم خونه بابا اما اون قدر بی وقاحت که تو خونه هم زن آورده بی توجه چادرمو از چوب رختی برداشت سمتم پرت کرد: - مرد دیگه دخترم کنار بیا یه بچه بیارید درست میشه به خدا وا موندم، اگه جای منو امیر شوهرم عوض می‌شد اسم من می‌شد هرزه خراب و جرمم می‌شد خیانت و سنگ‌سار اما حالا که امیر خیانت کرده بود مرد بود؟ چادرم و مات زده پوشیدم و دنبال مادرم رفتم سمت خونم و بالاخره رسیدیم و درو که باز کردم اعظم و دیدم که تو حیاط بودو بدو اومد سمتمون: - سلام خانم جان سری تکون دادم که تند ادامه داد: - آقا با یه دختر اومده رفته تو خونن الان دستام مشت شد و با قدمای بلند سمت خونم رفتم و در باز کردم و داد زدم: - مرتیکه کثافت تو خونه ی من زن آوردی کجایی؟! کجایی امیر کجایی؟ مادر بدو پشتم اومد و سعی کرد آرومم کنه اما در اتاق خوابمون که باز شد و بازار با بالا تنه ی لخت کنار زنی متعجب بیرون اومد نتونستم خودمو کنترل کنم. سمت دختر حمله کردم و موهاشو گرفتم و صدای داد و بیداد و جیغ بلند شد اما در نهایت امیر با زور مردونه منو از دختره جدا کرد و هولم داد عقب و داد زد: -چیکار می‌کنی روانی؟! به گریه افتادم: -تو چیکار داری می‌کنی عوضی آشغال؟! جلو اومد: -نبودی سر خونه زندگیت نبودی تمکین کنی رفتم یه زن صیغه کردم تو چه؟ قلبم، صدای شکسته شدنش به گوشم رسید: -خیلی پستی امیر رو به مادرم کرد: -حاج‌ خانوم من که گفتم اگه ناراحتید بیاید دخترتونو طلاقش میدم مادرم اسم که طلاق میومد رنگ می‌باخت: -طلاق چیه پسرم؟ بشینید مشکلاتونو با حرف حل کنید امیر روبه من نیشخندی زد و گفت: -این جا خونه ی من تو زن منی مینام زن صیغه‌ای من... هم قانونی هم شرعی می‌تونی بمون زندگیتو کن قدمتم سر تخم چشمام نمی‌تونیم که طلاق به نفس نفس افتاده بودم و به زنی که ساکت پشت امیر ایستاده بود خیره شدم و هق هقم شکست که مادرم ادامه داد: -خب باشه شرع خدا گفته عیب نداره باشه عیب نداره اما دختر منم گناه داره حداقل زن صیغه ایتو نیار تو این خونه حالم ازین شرع بهم می‌خورد و سرم گیج می‌رفت و عقب نشینی کردم و صدای امیر اومد:-اگه باشه سر خونه زندگیش نمیارم ولی گیرم بهم نده که بیرون شب کجام دارم میگم النی میگم زن دارم زن صیغه ای نیشخندی زدم و واینستادم مادرم جواب بده سمت خروجی رفتم که مادرم بلند گفت: -مادر کجا میری؟! سوین دخترم؟ به دروغ لب زدم: -تو حیاط هوا بخورم نفسم بالا نمیاد سکوت شد و من بیرون رفتم اما صدای مادرم و شنیدم: -من راضیش میکنم پسرم بیاد سر خونه زندگیش اما توام اسم زن صیغه ایتو نیار دیگه نیشخندی زدم و با صورت اشکی چادرمو درآوردم و پرت کردم روی زمین! از در حیاط بیرون زدم و بدون هیچ مقصد و جایی دویدم، طوری دویدم که انگار داشتم از دست اون زندگی فرار می‌کردم... برام مهم نبود جایی ندارم، مهم نبود آواره میشم و کجا قرار بود برم من فقط میخواستم از اون همه زندگی بسته و عقاید خفه فرار کنم... با چشمای بسته و هق هق می‌دویدم با تمام توان اما به یک بار صدای بلند بوق و صدای جیغ لاستیکی باعث شد چشم باز کنم و بعد بوم... درد و پرت شدن به طرف دیگه خیابونو سیاهی... و میون اون همه سیاهی صدای مردونه ی نگرانی و بوی عطر تلخی آخرین چیزی بود که فهمیدم! - خانوم؟ خانوم؟ حالت خوبه یا علی چرا پریدی جلو ماشین یهو خانوم...؟ و این شروع داستان دیگه ای از زندگیم بود... https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk https://t.me/+JKtc0XKBD21kOWZk
Mostrar todo...
°|•سـآرویـْــن•|°🌙

✨الـْٰٓهی بــه امــید تو... ✨ ✍️ : "ﻧﻓﻳﺳ" بدون سـانسور🔞 تمامی بنرها واقعی می‌باشند🔥 پارت گذاری منظم🧸

Repost from N/a
_مادر جون من پاهام درد میکنه بیا این ظرف صبحونه رو براشون ببر......ماشالله نوه ام بنی اش قویه حتما تا الان عروسش......وااای خاک به سرم منم جلوی تو چی میگم.....ببر قربونت برم اون ریز میخندید و من قلبم از حرفش داشت تیکه تیکه میشد ولی باید باور کنم دیگه محمد طاهایی نیست به زور سه طبقه را بالا رفتم و رسیدم به بام از پشت دیوار شیشه ای اتاق محمد طاها به شیدایی که با یه لباس خواب بی سروته رو تخت خوابیده بود نگاه کردم با فکر دیشبشون تموم تنم یخ کرد به شیشه کوبیدم که چشماشو باز کرد و بهم گفت برم داخل رفتم صدای آب میومد حموم بود _سلام....صبح بخیر _سلام عزیزم ببخشید من دراز کشیدم دیشب محمد خیلی اذیتم کرد هنوز خسته ام چرا فکر کردم داره برای من نمایش بازی میکنه یه نمایش دردناک که تا عمقمو میسوزوند _خو....خواهش میکنم سینی رو گذاشتم رو میز جلوی مبل و خواستم برم که.... _شیدا یه حوله برام بیار صداش از توی حموم اومد و من انگار تو خلسه رفتم....اون نامرد بود یا من اصلا نباید عاشقش میشدم اصلا مگه میشه همه ی اون حرفا و کاراش دروغ بوده باشه _نیا عزیزم صبر کن منم میام پیشت چقدر یه آدم میتونه بیشعور و عقده ای باشه که این حرفا رو جلوی بقیه بزنه _ریحانه جان برو از اتاق حوله بیار برامون به حرفش گوش دادم تا فقط ازشون دور باشم دستمو سمت قفسه ی حوله ها دراز کردم داشت میلرزید محکم پلکامو بستم سعی کردم نفسام منظم بشه ولی مگه میشد برای کسی که عاشقی و زنش...... _آروم....آروم باش....چیزی نیست _آروم باش با شنیدن صداش ترسیده برگشتم تمام تنش خیس بود و فقط یه شلوار پاش بود نمیخوام بیشتر از این چشمش بهش بیوفته.خواستم برم بیرون که راهمو سد کرد _تو این عمارت به این بزرگی تو باید برام صبحونه بیاری؟ اینکه دیشب تن یه زن دیگه رو لمس کرده بود ازش بدم میومد و اصلا نگاهش نمیکردم _به خاطره عروسیه دیشب همه تو خواب نازشونن مادر جونم به من گفتن بیارم _نباید قبول میکردی..‌‌.من که دیروز بهت گفته بودم تا چند ماه حق نداری بیای بام..... حتما به خاطره ندیدن این وضعشونه با حرص بالاخره رومو برگردوندم و به چهره ی خونسردش زل زدم تار میدیدمش و این یعنی بازم اشکام بدون اجازه میخواد بریزه _گفتم که کسی نبود الانم برو کنار میخوام برم عین یه دوئل به همدیگه زل زده بودیم که یه دفعه صدای شیدا بلند شد _بیا دیگه محمد طاها تنهایی کیف نمیده من با صداش نگاهم کشیده شد سمت در حموم ولی اون انگار نه انگار نه خودش تکون خورد نه چشماش ذره ای از صورتم کنار رفت دستشو آورد بالا تا اشک گوشه ی چشممو پاک کنه که صورتمو عقب کشیدم و با طعنه گفتم _زنت صدات میکنه نمیخوای بری با هم کیف کنید لبخند زد از اون لبخندای معروف خودش که حالا حالا مهمون لباش نمیشد انگشتشو دوباره بالا آورد و کشید کنار چشمم و مست اون لمس کوچیک انگشتاش که همیشه برای آروم کردنم پیش قدم میشدن _اینو فقط به تو میگم نه هیچ کس دیگه.....هیچ چیز اونطوری که تو فکر میکنی نیست _من چیزی که میبینمو باور میکنم اینکه زنت همین الان صدات کردبرای...... نتونستم ادامه بدم و یه نفس عمیق کشیدم تا خودمو جمع و جور کنم _اون صیغه ام که برای راحتیه من خونده بودی رو باطل کن نمیخوام فردا بگن من خراب شدم رو زندگیه یه نفر دیگه..... لحن خونسردش جدی شد _تو باید اون چیزی که من بهت میگمو باور کنی چون هیچ وقت بهت دروغ نمیگم.....اون صیغه هم میمونه بینمون..... کنار رفت _الانم میتونی بری.....یادت نره تا یه مدت این بالا نیا دوست ندارم اذیت بشی اذیت بشم؟میرم ولی شهر خودمون پیش مادرم نمیتونم بمونم و عشق بازیا این دوتا رو ببینم..... https://t.me/+_3ixPZxyC7FmMWZk https://t.me/+_3ixPZxyC7FmMWZk پارت واقعی رمان❤️
Mostrar todo...
Repost from N/a
. #پارت_۳👇 وحید جونم به خدا چندشم میشه ولم کن یه جور دیگه .... -جور دیگه نداریم دختر. حواست به چادرت باشه. آرایش که نداری!؟ بی حواس چادرم را جلو کشیدم. -نه خبر مرگم! انگار از قبر دراومدم بیرون. این چادرم که رو سر نمیمونه که بی صاحاب! همش... عصبی وسط حرفم پرید. -بسه مهان. اون انگشتت و وردار از روی هندزفری بی صاحاب؛ عقب مونده! میخوای شهر و خبر کنی که واسه چی داری می‌ری سراغ امیرحسین مشکات؟ -وحید من میترسم. -جمع کن خودت و مهان. چادرت و سفت بگیر. همان طور که چادر را جمع و جور میکردم وحشت‌زده نگاهی به اطراف انداختم. -وحید از توام دارم میترسم. این بار برخلاف تصورم صدای خنده‌اش در گوشی پیچید که همان خنده‌ی کوتاه هم کوهی از استرسم را کم می‌کرد. جان من به جان همین مردک بی‌اعصاب گند دماغ وصل بود. -صد دفعه تمرین کردیم باز مثل منگولا چادر سرت کردی نه؟ عصبی از تکه پارچه‌ای که ابدا روی سرم بند نمیشد نالیدم: -من از چادر متنفرم وحید به خدا . اصلا نمیتونم رو سرم نگهش دارم. -کم حرف بزن . چادر و قشنگ مرتب کن رو سرت. همونجور که یادت دادم . یادت نره باید چادر و یه جوری سر کنی که مشکات فکر کنه نسل اندر نسل چادری بودید. با بغضی سنگین دستی به لبه‌های چادر روی سرم کشیدم. -درستش کردم. داد نزن توروخدا. -خب حالا تن لشت و بکش طبقه‌ی بعدی! معترض اسمش را صدا زدم. -بسه وحید. بلد نیستی خوب صحبت کنی؟ اونم الان که کارت گیر منه؟ -چه گهی خوردی ؟ کار من گیر توئه؟ در حالی که برای رسیدن به طبقه‌ی بالاتر رسما پایم را دنبال خودم روی پله‌ها می‌کشیدم دهانم را به شانه نزدیک کردم. -داد نزن توی گوشم توروخدا ! -این چه گهی خورد، شهاب؟ یکی به من بگه چه زری زد؟ دستم را محکم روی دهانم کوبیدم. جوری توی گوشم نعره می‌کشید که با هر کلمه‌اش زهره‌ام از نو آب می‌شد. -غلط کردم، وحید؟ وحید جونم گوش کن به من... -د آخه دختره‌ی بی پدر مادر هرزه...تو فکر کردی... دیگر صدایش را نمیشنیدم. همه‌ی حواسم به مردی بود که با سر پایین افتاده روبرویم ایستاده بود. -مشکلی پیش اومده خواهر؟ واسه چی گریه میکنید؟ https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk https://t.me/+hbJMsJDX2dI4MDVk
Mostrar todo...
پارت جدید👆🤍
Mostrar todo...
پارت جدید👆🤍
Mostrar todo...
پارت جدید👆🤍
Mostrar todo...
پارت جدید👆🤍
Mostrar todo...