cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

دشمن عزیز🥰

سه رمان توی یه کانال😍 شروع از پایان به قلم الهه اسدیان پور دشمن عزیز به قلم نبیان ستیزه جو به قلم فاطمه خشنو

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
8 201
Suscriptores
-924 horas
-417 días
-24530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog 🔴ظرفیت محدوده 🔴
Mostrar todo...
#part_161 _کوچولو دلت بازی نمیخواد؟ +اوهوم می‌خوام داداشیی. _حالا شلوارت رو بکش پایین پاهات رو کامل باز کن تا کوچولوی صورتی جلو دیدم باشه...🌸 _داداشیی من تپلم از خودش آب میده بیرون هر دقیقه شور..تم خیس میشه احساس میکنم جیش کردم ولی جیش نیست به چیزای سفید و لیزی از خودش میده بیرون.🥺💦🍼 +الان من خوبش میکنم تا چند روز آب نمی‌ده پرنسسم.👅 https://t.me/+Ky-OfwTpzrA1Njhk وولکان دانشجوی سال آخری پزشکیِ که عاشق خواهر ناتنیش کوچولوش میشه...⚠️🍒🍭
Mostrar todo...
💢 آهنگ جدید میلاد ڪیانے به نام روزاے خوشرنگ 🕹#پاپ
Mostrar todo...
- اسم شوهر دوست تو تتو زدی روی واژنت؟! با ترس هینی کشیدم و حوله رو دورم پیچیدم. -برای چی یهو میای تو؟! نگاهش روی بدنم پیچ و تاب میخورد. -چرا نگفته بودی انقدر خواطرخوامی سک.سی؟ عقب تر رفتم. -برو بیرون یارا میاد فکر بد میکنه! بیشتر بهم نزدیک شد، با یه حرکت بند حوله رو کشید و حولم افتاد. -اوف، تا یارا نیومده یه دور کارت‌و میسازم و اون کلوچه تو میگام! دستش رو بین پام فرستاد و چنگی به واژنم زد‌. -  بهشت تپل و کلوچه ای که میگن همینو میگن. یه انگشتش رو که وارد واژنم کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناله ام بلند شد. - چه لاپا تنگی داره دوست زنم. انگشتش رو بیرون کشید و چکی به با.سنم زد. - خم شو تا رفیق نیومده همینجا بگ.امت سک‌.سی.. چشمم از خیلی وقت قبل دنبالش بود برای همین خم شدم، آ.لتش هنوز داخل واژنم نرفته بود که در باز شد و... https://t.me/+gKyU_mRMijAzNjZk https://t.me/+gKyU_mRMijAzNjZk دختره از شوهر دوستش خوشش میاد و... 🔞💦
Mostrar todo...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

-بابایی آمپول نه.. دادمهر جون من از امپول میترسم.. آروم خم شد و دم گوشم گفت: -هییییس کوچولو! خودتو شل بگیر توله‌ی من فوبیای امپول داشتم و حتی نمیتونستم فرو رفتن اون سوزن نازک تیز توی پوستم رو تصور کنم. اما نمیتونستم زیر اون هیکل نیرومند و بزرگ دادمهر حتی تکونی بخورم.. با ترس به ملافه چنگ زدم و خومو سفت.گرفتم. باز نالیدم: -بابایی ، دادمهر جونم.. دخترت میترسه..امپول درد داره خیلی توروخدا نزن آییی بدون توجه بهم سرنگ رو پر از داروی تقویتی کرد و پنبه سرد رو روی پشتم میکشید. کنار گوشم پچ زد و گفت: -نوچ نمیشه نزنی! نمیتونی کلفتیمو تو سوراخ لعنتیت تحمل کنی باید قوی بشه تا بتونه کلفتی باباییرو تو خودش تحمل کنی! پس ببند دهنتو و صدات در نیاد! وگرنه یه جوری میزنم که تا عمر داری امپول ببینی جیغ بکشی! با فرو رفتن ناگهانی آمپول تو باس*نم خودمو سفت گرفتم و جیغی زدم. -آی آی باباییی درش بیاررر سوختم آییی با عصبانیت آمپول دیگه ای توی باس.نم فرو کرد و غرید: -گوه خوردی خودتو سفت گرفتی تخ.م سگ! -بابایییی ، دادمهر جونممم... با حرص امپول دیگه ای رو برداشت و... https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk غزل دختر ۱۸ ساله فوق هورنی که با دادمهر بزرگترین مهندس آی تی کشور آشنا میشه و بخاطر داغ بودنش دل دادمهر رو میبره و باهم وارد رابطه میشن اما شیطونیای غزل کار دست رابطشون میده و...💦🔞
Mostrar todo...
کارآموز سکـ💦ـسی من🔞

باگ ح..شری بودن اونجاست که وقتی دعوا میکنین تو لای پات از جذبه‌ش خیس میشه.💦 تبلیغات: @roman_mah_ads

#خاله‌کوچولو چموش بازی درنیار بذار کارمو کنم، بذار #مهرمالکیتم رو بزنم رو تنت... خودم رو بیشتر تکون دادم تا بلکه از حبس تن داغ و #برهنه‌اش نجات پیدا کنم، اما بی‌فایده بود، میون گریه‌هام جیغ زدم: - تورخدا ولم کن غیاث، من خالتم! دهنش بوی الکل میداد و چشماش قرمز بود، - غیاث تو #مستی، کاری نکن که بعدا پشیمون بشی! کنار گوشم زمزمه کرد: - همیشه یه حسی بهم می‌گفت این دخترکوچولو که اسم خاله رو یدک میکشه، باید زیر تو #زن‌بشه غیاث... - اما غیاث ما قبلا راجبش حرف زدیم، تو #پسرخواهر منی... یهو جوش آورد، جری شلوارم رو پایین کشید و با یه حرکت...💦🍓 https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞 غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خاله‌ناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️ #دارای‌محدودیت‌سنی🔞♨️ #رابطه‌با‌خاله‌ناتنی👅
Mostrar todo...
#پارت_واقعی👅💦 پلیسه تو جاده حین عملیات خفتشون میکنه و با شنیدن اهو ناله های دختره....🙊🔞🔞👇🏻 طاقتم طاق شد و دستم رو بین پاهاش گذاشتم و چنگی به #بین_پاش زدم - چیکار میکنی؟جلوتو نگاه کن میخای به کشتنمون بدی؟ -اوف دلی نمیتونم دیگه ببین سالار چجور قیام کرده واست گفتم و دوباره چنگی بهش زدم، فایده نداشت اینجوری ، دستم رو داخل #شلوارش بردم و انگشتام رو روی #شورتش تکون میدادم که صدای ناله اش بلند شد. -آه...هامون...نکن...لطفا...وسط...جاده ایم...اوم..آخ..ای... -هیششش حواسم هست جوجه !نمیتونم نمیبینی چجور باد کرده! #انگشت_وسطم رو از زیر خط شورتش داخل بردم و با تکونای ریزی که به انگشتم دادم با دو دستش دستم رو محکم گرفت - وای ... هامون...لطفا...من...نمیتونم...اخ... -حواسم هست دورت بگردم ، ببین هامون کوچولوت چقد بیتابت شده! نگاهش رو به #خشتکم دوخت که یه لحظه دستم رو از فرمون جدا کردم و دستش رو گرفتم و روی خشتکم گذاشتم و #فشاری بهش دادم. همزمان هم دست دلوین روی خشتکم نگه داشته بودم و هم فرمون رو ، که با حسی که کل وجودم رو گرفت دیگه نتونستم تحمل کنم و ماشین کنار جاده زدم و #زیپ_شلوارم باز کردم که #سالار یهو بیرون زد. صندلی رو عقب کشیدم و رو بهش گفتم - بفرما نگفتم بد بیتابته ! بدو عزیزم دارم میترکم از درد - چی...چیکارش کنم؟ وای هامون ماشین ها دارن میان و میرن زشته یکی میبینه - هیشکی نمیفهمه و نمیدونه چخبره عشقم بدو دیگه درد دارم لبش رو گاز گرفت و سالارم رو با دستای کوچیک و ظریفش گرفت و با سمتم خم شد. انگشتام رو دورانی تکون میدادم که تکون خوردنا و #داغی بدنش رو حس میکردم. با نشستن لباش رو تنم شدت داغیم بیشتر شد و همین که #زبونش رو حس کردم تحملم سر اومد که صندلی رو خوابوندم و روش #خیمه زدم و خودم بهش میکوبیدم طوری که حتی ماشین هم تکون میخورد. توی اوج شهوت بودم که تقه ای به شیشه خورد و.... https://t.me/+fTLJ7G3kCjU4ODI0 https://t.me/+fTLJ7G3kCjU4ODI0 دختره و پسره تو جاده رو همن و با تکونای ماشین پلیس بهشون مظنون میشه و با اون وضعیت میبرتشون کلانتری‌...😱🔞💦💦💦
Mostrar todo...
#پارت_۴۱۷ ➖دشمن عزیز قلبم حتی برای چندثانیه هم  که شده آروم نگرفت و این تپش قلب صرفا از سر ترس بود. ترس و ندامت. ترس از اینکه پدرام دیگه چی فهمیده ؟ ولی نه...این یه سوال احمقانه بود. اون خیلی چیزارو فهمیده بود. من این رو از توی چشمهاش می دیدم و میخوندم. ته گلوم هی خشک میشد و دست و پاهام یخ و سست شده بود. شبیه کسی ده تا تیر خورده ! شبیه به کسی که خون از جسم و روح از قالبش پر کشیده! به غلط کردن افتاده بودم توی دلم. چه کاری بود کردم !؟ چه خطایی بود که مرتکب شدم !؟ چه چیز زرق و برق داری منو به سمت همچین اشتباهی  کشونده بود آخه?! به طرز وحشتناکی،پشیمون شدم از کارایی که کره بودم. از اینکه به خاطر رویاهای پوشالیم سعی کردم کسی که دوستش دارم و دوستم داره رو نادیده بگیرم و برم پی کسی که داشتنش جوک بود! نزدیک به خونه بودیم و من اصلا نمیدونستم چیکار میخواد بکنه و کجا میخواد بریم و چی توی سرش و... چرخیدم سمتش و همونطور که هی با انگشت‌های لرزونم ور میرفتم تته پته کنان و بریده بریده گفتم: -پ...پدرام...پ..پدرام....پدرام م...من...من برات توضیح میدم.خب؟ اصلا...اصلا اون چیزی که تو فکر میکنی نیست... انگشتش رو جلوی لبهاش گرفت و گفت: -هیشششش! لحظه به لحظه برای من ترسناکتر  میشد. ترسناک‌تر و عجیب تر... دستم لرزش داشت. سرم تیر میکشید. آشفته چنگ به ریسمان دیگه ای زدم: - بیا بریم یه جایی حرف بزنیم خب ؟ لرز و ترس توی تُن صدام موج میزد. اهمیت نداد و همچنان باهمون حالت دارک گفت: - هیچی نشنونم! همین خونسردیش ترسناک بود. همینکه هیچی نمی‌گفت و نمیگذاشت هیچی بگم. رنگ پریده و نادم و بی چاره تماشاش کردم و لرزدن و ترسوندن  گفتم: -م...من...من اصلا هیچ ارتباطی با این آدم ندارم...اون رئیس منه...فقط همین...اون پیام هم اصلا چیزی که تو فکر میکنی نبود ونیست! ماشین رو جلوی در خونه شون نگه داشت و بدون اینکه بهم نگاه بندازه گفت: -پیاده شو...یالا.... نویسنده:نابی
Mostrar todo...
👍 15😭 7🤗 4🔥 1
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍  انگشترهای  موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ❌❌ظرفیت محدوده ❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Mostrar todo...
Repost from N/a
سه راه ساده واسه پولدار شدن : 🪙 1 - داشتن گوشی همراه 2 - خرید اینترنت و داشتن تلگرام 3 - عضویت در کانال زیر و کسب درآمد رایگان و راحت در منزل ( دلاری ) • https://t.me/+dCBQ91s1B0tkY2M0
Mostrar todo...