cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

به وقت عروسی :

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
140 558
Suscriptores
-23424 horas
-2 9107 días
-8 91230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

به وقت #خاطرات عروسی سلام خاطره من برمیگرده به ۹ سالگیم که عروسی دایی کوچیکم با دختر عموش بود. همون اول کار چون بابام و پدر بزرگم دعواشون شده بود بابام اصن نیومد عروسی آقا ما رفتیم و شروع کردیم به رقصیدن و این ور اون ور تا موقع آوردن حنا شد من و دختر داییم و دختر عموی مامانم رفتیم که بهمون حنا بدن ولی شتر در خواب بیند پنبه دانه هر چقدر گریه کردیم به ما حنا ندادن  تنها بچه ای که حنا داشت خواهر عروس بود. من در حال زار زدن دیدم دایی بزرگم یکی از حنا هارو با زور گرفت داد دست دخترش منم اون و دیدم بیشتر گریم گرفت که من بابام نیومد به زور به من بده.فرار کردم بیرون یهو مامانم با نگرانی اومد پرسید خواهرت کو(سه سالش بود). گفتم نمی‌دونم ، گفت گمشده🥴 دیگه من خون گریه کردم که چرا به من حنا ندادن و خواهرم الان گمشده(رفته بود شهر بازی کنار تالار) حالا بعد من یکم گریم بند اومد تا وقت خدافظی و عروس کشون. اما هر چقدر به بابام اصرار کردیم نزاشت با عروس بریم خونه بابابزگم اونجام من دوباره شروع کردم گریه کردن تا شب که خوابیدم🫠😂 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
😐 98🤣 28💔 13👍 10
#سوال نظر شما چیه؟🤔 سلام من وقتی نمیدونستم پرده بکارت چیه تو۱۳سالگی با خودارضایی ازدستش دادم حالامیخوام ازدواج کنم ونمیدونم چیکارکنم لطفا راهنمایم کنین نه شرایط مشاوررفتن دارم نه دوستی وکسی رو بهم بگین بهترین کارچیه برام بنظرتون به خودش بگم قبول میکنه میترسم که باورنکنه اینجوری کلا حالم بدمیشه😔 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
👍 71💔 53😐 35👀 10🤣 7 2
داستان کلیپ : عروسی هایده خانم و آقا علی اکبر👰🤵 در سال ۱۳۴۵ تهران عروس ۱۹ ساله داماد ۳۰ ساله عروس خانم تعریف میکنند که یکی از دوستان پدرم شوهر خواهر داماد بودند ایشان واسطه شدند و این عروسی سر گرفت جشن عروسی در تالار فیروزه در سه راه بوذرجمهری برگذار شد حاصل این ازدواج ۵ فرزند یک دختر و چهار پسر و دو نوه میباشد داماد در سال ۸۱ ب رحمت خدا رفتند روح آقای داماد شاد و یادشون گرامی : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
132😐 29👍 15💔 13🤣 5
00:21
Video unavailable
عروسی دهه ۴۰
Mostrar todo...
60👍 6🤣 5
تو عروسیاتون با این ریمیکس قر بدید😌 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
👍 3 3
Photo unavailable
#چت این ایده رو فک کنم از کانال شما یاد گرفته بودم امروز گفتم بهش ۱۵۰ بار بنویسه دوستم داره و الان مرد سی و چند ساله دیگه شروع کرده همه بدنشو نوشتن 😅😅 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
😐 271 34👍 14🤣 11👀 7💔 4
به وقت #خاطرات زفاف خب سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه یادمه شب عروسی ما وقتی بود که هنوز خونمون نیمه ساخت بود مجبور بودیم عروسیو زودتر بگیریم. شب زفافمونم خونه پدر و مادر خودم باید میگذشت حوالی ۳ ۴ صبح بود قشنگ یک ساعت من درگیر موهای خانومم بودم که گیره هاشو باز کنم😂 مابین کار مامانم در زد دوتا لیوان شیر موز درست کرده بود دید هنوز لباس تنمه خیالش راحت شد و با چشمک شب بخیر گفت😐😂 بار دوم دوباره در زد و برامون دوتا فنجون گل گاو زبون و یه مشت عرق نمیدونم چی ریخته بود داخلش که شبمون به آرومی بگذره و دوباره رفت بار سوم که در زد بابام اومد سمت اتاق ما انقدر عصبی شده بود گفت خانوم فکر کنم میخوای شب عروسیش با توالت خونت بگذره برو بخواب دیگه کچلشون کردی😂 درسته با این حرفش رفت و دیگه پیداش نشد ولی تا یک هفته باهاش حرف نمیزد😂😂 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
🤣 350👍 36😐 15 3
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
#ایده_کفش‌عروس ‌🩰 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
👍 56 34😐 28👀 1
به وقت #خاطرات عروسی سلام عروسی یکی از داداشام بود.دوماد بزرگمون عرق داده بود به بابام، بابام هم بیچاره تو این چیزا نبود اصن نفهمید این عرقه. مست شده بود تو عروسی پیرمرد سن بالا افتاده بود وسط هرکاریش میکردن اروم نمیشد فقط میرقصید شب ک عروسو اوردیم،بابام مست شده بود میگف آینه رو بدین به من،من می‌خوام بگیرم جلو عروس🤣 فیلمبردار هم همشو فیلم گرفته وقتی فیلمو دیدیم بابام فهمید چی شده و با دومادمون قهر بود چند سال گف حق نداره دیگه بیاد خونه پارسال بابام فوت شد🥲و دومادمون بعد چند سال اومد خونمون😂 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
🤣 388💔 253😐 83👍 17👀 4 1
00:11
Video unavailable
عروسی که مادرشوهر میخواست vs عروسی که پسر براش برد😂 : @TimeToWedding 🤍"
Mostrar todo...
🤣 207😐 33 11👍 10💔 1