815
Suscriptores
-124 horas
-227 días
-5930 días
Distribuciones de tiempo de publicación
Carga de datos en curso...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Análisis de publicación
Mensajes | Vistas | Acciones | Ver dinámicas |
01 خر خراط شهر قصه
#بیژن_مفید میخواست گروهی از جوانان درست کند و با آنان، نمایشی به صحنه ببرد و محمود استاد محمد هم عضو گروه «آتلیه تئاتر» شد. احتمالا در آن زمان حدس نمیزد که وارد دنیای تئاتر شده است ولی به بیست سالگی که رسید، دید چند نمایشنامه دارد و چند نمایش هم کارگردانی کرده است. «آسید کاظم» را در همان بیست سالگی نوشت.
بیژن مفید کار خودش را کرده بود. او حالا دیگر تئاتری شده بود. مفید، برای اجرای «شهر قصه»، نقش «خر خراط» را به او سپرد. نقشی که استادمحمد هنوز هم با آن شناخته میشود. | 34 | 2 | Loading... |
02 🖇پیامی برای امروز...
زبان به خیر بگردان که از کلام ِ شما
هزار آینه از شش جهت به سمت ِ شماست...
#معصومه_صابر
@cafe_mahmoud | 48 | 2 | Loading... |
03 به قول حضرت مولانا :
چه کرده ای
تو با دلم؛
که ناز تو نیاز ماست :)
@cafe_mahmoud | 47 | 0 | Loading... |
04 چنان موافق طبعِ منی و در دل من
نشستهای، که گمان میبرم در آغوشی
#سعدی | 52 | 4 | Loading... |
05 @cafe_mahmoud
لنفسك عليك حق
وأهمها أن تهجر كل من لا يعرف قيمتها.
«خودت هم نسبت به خود حقی داری
و مهمترینش این است که هر کسی که قدر تو را نمیداند، ترک كنی.» | 52 | 2 | Loading... |
06
در نمازم « قبله »
ڪَاهی پشت و روست
ڪافر عشقم ، مسلمان نیز هم..!
عشـ.ـق ڪَفت :
از ڪُفر و دین
خواهی ڪدام...؟
ڪَفتمش: این خواهم و آن نیز هم...!!
@cafe_mahmoud | 95 | 1 | Loading... |
07 مصیبتی گریبانِ محرم، دهقانی در روستای وٙرٙزیل، را گرفته است. گرازها زمیناش را شخم زدهاند و محصولش را نابود کردهاند و به این ترتیب او به خرابههای روستا رانده شده است. محرم درست از لحظهای که حاصل کارش تلف شده و از تولید ارزش عاجز است، کل زندگیاش به شکلی نمادین در چنین جهانی به خرابهها پرتاب شده است، به جایی که انسان از هستی ساقط میشود و هدف تیر زهرآگین «بخشش و کرم» قرار میگیرد. واکنش دیگران به درد و رنج محرم، او را بیشتر و بیشتر عذاب میدهد چرا که فهمیده است اهالی این مصیبت را عقوبت اعمال خود او میدانند و حقش همین بوده و دنیا دار مکافات است و از این قبیل. محرم هم لحظهای را انتظار میکشد که آسیاب بچرخد و فلکزدهای دیگر را به سمت خرابهها هل بدهد.
«بعضیها اين جورين ... وقتی يه نيش میخورن... فكر میكنن اگه ديگرونم نيش بخورن، درد اونا كمتر میشه».
اما به قول محرم: «خدا رو چی دیدی...حالا صبر کن، گراز تازه پاش به این آبادی واشده... دنیام که به آخر نرسیده... امشبی هم هست، فردا شبی هم هست... گرازم که ولکن معامله نیس.» و همینطور هم میشود. مصیبت گریبان بقیه را هم میگیرد و برای همین هم به دنبال چارهای غیر از محکوم کردن محکومان میگردند. اما آن فکرهای حقیر و منجمد هر چیزی را میبیند غیر از تکیه بر توانِ خود برای حل مشکل. اسدالله که شنیده در کخالو برای مبارزه با گرازها راهحلی یافته شده، اذهان را به سمت آنجا میبرد. کسانی به کخالو میروند و دست به دامان موسیو نامی میشوند که شکارچی اجیر میکند برای شکار گراز. دو نفر شکارچی به ورزیل آورده میشوند، خانهی اربابی در اختیار آنها قرار میگیرد و اهالی در خدمتشان. شکارچیها سیریناپذیر میخورند و میخوابند و شبانه گراز شکار میکنند. اهالی به تنگ میآیند و توان تامین خورد و خوراک و تدارک آنها را از دست میدهند. از طرفی گرازی هم نمانده اما به قول محرم شکارچیها خود به گرازهایی بس خطرناکتر بدل شدهاند. آنها مسلحاند و اعتراضات اهالی را که میخواهند از آنجا بروند، بر هم میزنند. مردم دوباره به جای چارهاندیشی، دست به دامان موسیو میشوند و او میگوید اینها را فقط بوی باروت جابهجا میکند و باید به فکر این باشید شکارچیهای کارکشتهتر از اینها بیاورید تا دخلشان را بیاورند، فقط شرطش این است که شکمشان را سیر کنید. شکارچیهای جدید میآیند، با قبلیها درگیر میشوند، در مردم ولولهای میافتد اما ناگهان سر تفنگها به سوی اهالی فلکزده برمیگردد و صدای گلوله و نالهی انسانها به آسمان میرود.
به این ترتیب ستم و ستمگری بازتولید میشود مادام که ستمکشان جز بر توان خویش تکیه کنند و بترسند از این که خود مستقیم و به شکلی عملی با مبارزه برای بهبود وضعیت درگیر شوند. هیچ مصلح و رهبری بند را از دستان آنها نخواهد گشود و تنها در کوران این درگیری است که میتوانند زنجیرهای دستوپایشان را وانهند و به دورِ باطل تعویض اربابان پایان دهند.
حاشیهای بر خوانش چوب بهدستهای وٙرٙزیل اثر غلامحسین ساعدی|س. فتحی
@cafe_mahmoud | 100 | 2 | Loading... |
08 سی سال خدای را یاد کردم.
چون خاموش شدم،
بنگریستم
حجاب
من
ذکر
من
بود
#بایزید_بسطامی 🌾🦏🕊
.@cafe_mahmoud | 61 | 2 | Loading... |
09 گفتی بیا،گفتم کجا ؟ گفتی میان جان ما
گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا
گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم
گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم
گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن
گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی
گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ
گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این
گفتی تویی دردانه ام. تنها میان خانه ام
مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام
گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا
گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خدارا در خود
مولانا
@cafe_mahmoud | 61 | 0 | Loading... |
10 «غرض رفتن است نه رسیدن.
زندگی کلاف سردرگمی است، به هیچ جا راه نمیبرد، اما نباید ایستاد، با این که میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد.»
✍ #صمد_بهرنگی
📚 @cafe_mahmoud | 58 | 1 | Loading... |
11 کردم از عقل سوالی
که بگو ایمان چیست؟
عقل بر دوش دلم گفت :که
ایمان، ادب است!
آدمیزاد اگر بی ادب است،انسان نیست!
فرق مابین بنی آدم و حیوان، ادب است
سعدی⚘
@cafe_mahmoud | 55 | 1 | Loading... |
12 #تیکه_کتاب
خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه ضروری است را اراده کنی و سپس آنچه را که اراده کرده ای دوست بداری...
📕 #وقتی_نیچه_گریست
✍ #اروين_يالوم
📚 @cafe_mahmoud | 56 | 2 | Loading... |
13 #یک_قاچ_کتاب 🍉
بعضی از چیزها تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند و انسان برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند؛ مثل عشق، سیاست و مهاجرت.
من بر آسمان خراش ها پرنده های مهاجر زیادی دیده ام که چشم هایشان پر از اشک بود ...
📕 #می_ترسم_بعد_از_مرگ_هم_کارگر_باشم
✍ #سایبر_هاکا
📚 @cafe_mahmoud | 55 | 0 | Loading... |
14 #تیکه_کتاب
اگرچه بسیاری از اتفاقات زندگی، خارج از حیطهٔ قدرت و خواستِ انسان رقم میخورند، اگرچه بسیاری از تلاشهای انسان نافرجاماند، اما در نهایت این خودِ شخص است که تصمیم میگیرد چگونه زندگی کند.
📕 #زن_در_ریگ_روان
✍ #کوبو_آبه
📚 @cafe_mahmoud | 58 | 1 | Loading... |
15 اونی که بیشتر طنز میگفت،نگاهش به زندگی جدی تر بود!
@cafe_mahmoud | 117 | 2 | Loading... |
16 عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوهگاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند.
مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند
حافظ
@cafe_mahmoud | 59 | 3 | Loading... |
17 به فرمانروا گفتم :
آیا تو ما را به دنیا آوردهای؟
گفت : نه ... من نبودهام
گفتم : آیا خدایِ بزرگ تو را
به خداوندی بر ما قرار داده است؟
گفت : منزه است خداوند...
گفتم : آیا ما از تو خواستهایم که بر ما
حکمرانی کنی؟
گفت : هرگز
گفتم : آیا دهها وطن داشتیم
که یکی اضافه بر احتیاجات ما بود،
و ما این وطن را به تو بخشیدهایم؟
گفت : چنین نیست
و گمان نمیکنم ممکن باشد
گفتم : آیا چیزی به ما قرض دادهای
که اگر آن را به تو پس ندهیم
زمین را بر ما ویران میکنی؟
گفت : هرگز...
گفتم :
زمانی که نه خدایی، نه پدر،
نه حاکمِ منتخب، نه مالک و نه طلبکار،
پس چرا هنوز بر ما سواری
ای فلان فلان شده...
... و رویا اینجا تمام شد
مرا صدای کوبیدنِ در بیدار کرد
در را باز کن حرام زاده
در را برایمان باز کن...
رویایِ خائنی در خانهی توست...
احمد_مطر
شاعر عراقی
ترجمه سعید_هلیچی
@cafe_mahmoud | 89 | 6 | Loading... |
18 به احتمال بسیار زیاد اکثر پسرها با شنیدن این آهنگ یاد توپ چهل تیکه و روپایی و اسکندر کوتی میفتن. چون به مدت حدود هفت قرن، آهنگ تیتراژ برنامههای ورزشی تلویزیون بود.
"Country Roadster"
اثر Konrad Plaickner و Mike Frajria که برای جامجهانی ۱۹۹۰ ایتالیا ساخته شد. | 64 | 8 | Loading... |
19 ۷- رنگ سهگاه | 65 | 3 | Loading... |
20 ۶- تصنیف غم عشق | 66 | 3 | Loading... |
21 ۱- پیشدرآمد سهگاه | 64 | 0 | Loading... |
22 ۴- تصنیف تار زلف | 65 | 2 | Loading... |
23 ۳- ساز و آواز سهگاه | 63 | 3 | Loading... |
24 ۲- تکنوازی و چهارمضراب | 62 | 2 | Loading... |
25 ۱- پیشدرآمد سهگاه | 61 | 2 | Loading... |
26 داغ محبت
آواز : محمدرضا شجریان
سهتار : محمدرضا لطفی
تنبک : مجید خلج
کنسرت سهگاه ۱۳۷۲
@cafe_mahmoud | 82 | 1 | Loading... |
27 ۱- پیشدرآمد سهگاه | 4 | 1 | Loading... |
28 @cafe_mahmoud
اگر همه چیز را همانطور که هست قبول کنیم، کمک بزرگی به خودمان کردهایم. برای خوشحال بودن باید از چیزی که داریم لذت ببریم. خوشبختی تنها به من و شیوهٔ نگرش من بستگی دارد و بقیهٔ موارد در اولویت دوم هستند.
#لئو_بورمنز
📚دهکده جهانی خوشبختی | 68 | 1 | Loading... |
29 ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺧﻠﻘﺖ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻮﺩﺗﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺯﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ
ﺁﺷﻮﺏ ﻓﺮﺍ گرﻓﺘﻪ
ﺟﻬﺎﻥِ ﺯﻧﺎﻥ ﻟﺐ ﺩﺍﺭﺩ
ﻟﺒﯽ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ
ﻟﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺖ
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﺶ
ﻧﺎﻗﻮﺱ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺁﻭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺟﻬﺎﻥِ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺟﻬﻨﻢ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﻥ
ﺟﻬﺎﻥ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺍﺭﺩ
#ﺟﻤﺎﻧﺔ_ﺣﺪﺍﺩ
@cafe_mahmoud | 72 | 1 | Loading... |
30 بگذار بگویند مغرور است
بگذار بگویند چشم به نگاهِ هیچکس نمی دوزد !
اصلا بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی خواهند دید
آن مغرور
تنها ناز و نیازش را
خرجِ هر غریبه ای نمی کرده
بگذار ببینند عاشقی می کند
می خندد
در آغوش می گیرد
چشم می دوزد
اما تنها به نگاهِ تو
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی
دنیا آن رویِ مرا خواهد دید
آن رویِ پنهانم را
آن رویِ
عاشقم را
#عادل_دانتیسم
@cafe_mahmoud | 103 | 3 | Loading... |
31 @cafe_mahmoud | 1 | 0 | Loading... |
32 بگذار بگویند مغرور است
بگذار بگویند چشم به نگاهِ هیچکس نمی دوزد !
اصلا بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی خواهند دید
آن مغرور
تنها ناز و نیازش را
خرجِ هر غریبه ای نمی کرده
بگذار ببینند عاشقی می کند
می خندد
در آغوش می گیرد
چشم می دوزد
اما تنها به نگاهِ تو
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی
دنیا آن رویِ مرا خواهد دید
آن رویِ پنهانم را
آن رویِ
عاشقم را
#عادل_دانتیسم | 1 | 0 | Loading... |
33
اگر نتوانید مهارت لذت بردن
از هر آنچه را که در زندگی دارید،
در خودتان ایجاد کنید؛
مطمئن باشید با بیشتر
به دست آوردن هر چیز،
هرگز خوشحال تر نخواهید شد
باربارا دی آنجلیس
@cafe_mahmoud | 159 | 3 | Loading... |
خر خراط شهر قصه
#بیژن_مفید میخواست گروهی از جوانان درست کند و با آنان، نمایشی به صحنه ببرد و محمود استاد محمد هم عضو گروه «آتلیه تئاتر» شد. احتمالا در آن زمان حدس نمیزد که وارد دنیای تئاتر شده است ولی به بیست سالگی که رسید، دید چند نمایشنامه دارد و چند نمایش هم کارگردانی کرده است. «آسید کاظم» را در همان بیست سالگی نوشت.
بیژن مفید کار خودش را کرده بود. او حالا دیگر تئاتری شده بود. مفید، برای اجرای «شهر قصه»، نقش «خر خراط» را به او سپرد. نقشی که استادمحمد هنوز هم با آن شناخته میشود.
خر خراط.mp33.23 MB
👍 1
🖇پیامی برای امروز...
زبان به خیر بگردان که از کلام ِ شما
هزار آینه از شش جهت به سمت ِ شماست...
#معصومه_صابر
@cafe_mahmoud
❤ 4
به قول حضرت مولانا :
چه کرده ای
تو با دلم؛
که ناز تو نیاز ماست :)
@cafe_mahmoud
❤ 3🥰 1
چنان موافق طبعِ منی و در دل من
نشستهای، که گمان میبرم در آغوشی
#سعدی
Dj Afer - Radio Tehran Episode 10.mp336.40 MB
👍 3❤ 2👎 1🤩 1
@cafe_mahmoud
لنفسك عليك حق
وأهمها أن تهجر كل من لا يعرف قيمتها.
«خودت هم نسبت به خود حقی داری
و مهمترینش این است که هر کسی که قدر تو را نمیداند، ترک كنی.»
👍 3❤ 3
در نمازم « قبله »
ڪَاهی پشت و روست
ڪافر عشقم ، مسلمان نیز هم..!
عشـ.ـق ڪَفت :
از ڪُفر و دین
خواهی ڪدام...؟
ڪَفتمش: این خواهم و آن نیز هم...!!
@cafe_mahmoud
❤ 2👍 1
مصیبتی گریبانِ محرم، دهقانی در روستای وٙرٙزیل، را گرفته است. گرازها زمیناش را شخم زدهاند و محصولش را نابود کردهاند و به این ترتیب او به خرابههای روستا رانده شده است. محرم درست از لحظهای که حاصل کارش تلف شده و از تولید ارزش عاجز است، کل زندگیاش به شکلی نمادین در چنین جهانی به خرابهها پرتاب شده است، به جایی که انسان از هستی ساقط میشود و هدف تیر زهرآگین «بخشش و کرم» قرار میگیرد. واکنش دیگران به درد و رنج محرم، او را بیشتر و بیشتر عذاب میدهد چرا که فهمیده است اهالی این مصیبت را عقوبت اعمال خود او میدانند و حقش همین بوده و دنیا دار مکافات است و از این قبیل. محرم هم لحظهای را انتظار میکشد که آسیاب بچرخد و فلکزدهای دیگر را به سمت خرابهها هل بدهد.
«بعضیها اين جورين ... وقتی يه نيش میخورن... فكر میكنن اگه ديگرونم نيش بخورن، درد اونا كمتر میشه».
اما به قول محرم: «خدا رو چی دیدی...حالا صبر کن، گراز تازه پاش به این آبادی واشده... دنیام که به آخر نرسیده... امشبی هم هست، فردا شبی هم هست... گرازم که ولکن معامله نیس.» و همینطور هم میشود. مصیبت گریبان بقیه را هم میگیرد و برای همین هم به دنبال چارهای غیر از محکوم کردن محکومان میگردند. اما آن فکرهای حقیر و منجمد هر چیزی را میبیند غیر از تکیه بر توانِ خود برای حل مشکل. اسدالله که شنیده در کخالو برای مبارزه با گرازها راهحلی یافته شده، اذهان را به سمت آنجا میبرد. کسانی به کخالو میروند و دست به دامان موسیو نامی میشوند که شکارچی اجیر میکند برای شکار گراز. دو نفر شکارچی به ورزیل آورده میشوند، خانهی اربابی در اختیار آنها قرار میگیرد و اهالی در خدمتشان. شکارچیها سیریناپذیر میخورند و میخوابند و شبانه گراز شکار میکنند. اهالی به تنگ میآیند و توان تامین خورد و خوراک و تدارک آنها را از دست میدهند. از طرفی گرازی هم نمانده اما به قول محرم شکارچیها خود به گرازهایی بس خطرناکتر بدل شدهاند. آنها مسلحاند و اعتراضات اهالی را که میخواهند از آنجا بروند، بر هم میزنند. مردم دوباره به جای چارهاندیشی، دست به دامان موسیو میشوند و او میگوید اینها را فقط بوی باروت جابهجا میکند و باید به فکر این باشید شکارچیهای کارکشتهتر از اینها بیاورید تا دخلشان را بیاورند، فقط شرطش این است که شکمشان را سیر کنید. شکارچیهای جدید میآیند، با قبلیها درگیر میشوند، در مردم ولولهای میافتد اما ناگهان سر تفنگها به سوی اهالی فلکزده برمیگردد و صدای گلوله و نالهی انسانها به آسمان میرود.
به این ترتیب ستم و ستمگری بازتولید میشود مادام که ستمکشان جز بر توان خویش تکیه کنند و بترسند از این که خود مستقیم و به شکلی عملی با مبارزه برای بهبود وضعیت درگیر شوند. هیچ مصلح و رهبری بند را از دستان آنها نخواهد گشود و تنها در کوران این درگیری است که میتوانند زنجیرهای دستوپایشان را وانهند و به دورِ باطل تعویض اربابان پایان دهند.
حاشیهای بر خوانش چوب بهدستهای وٙرٙزیل اثر غلامحسین ساعدی|س. فتحی
@cafe_mahmoud
❤ 2👌 1
سی سال خدای را یاد کردم.
چون خاموش شدم،
بنگریستم
حجاب
من
ذکر
من
بود
#بایزید_بسطامی 🌾🦏🕊
.@cafe_mahmoud
❤ 3👏 3🕊 1
گفتی بیا،گفتم کجا ؟ گفتی میان جان ما
گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا
گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم
گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم
گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن
گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی
گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ
گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این
گفتی تویی دردانه ام. تنها میان خانه ام
مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام
گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا
گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خدارا در خود
مولانا
@cafe_mahmoud
❤ 3
«غرض رفتن است نه رسیدن.
زندگی کلاف سردرگمی است، به هیچ جا راه نمیبرد، اما نباید ایستاد، با این که میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد.»
✍ #صمد_بهرنگی
📚 @cafe_mahmoud
👍 3❤ 2