cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

سیتا | 𝒮𝒾𝓉𝒶

در اندرون منِ خسته‌دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست - حافظ🤍 + تولد: 18 . 08 . 1401 🎻 + ~ بٍأ منٍ دًر أینٍ <جّـهًآنٍ> بٍرقصّـ 🌱🫂~

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
365
Suscriptores
-124 horas
-97 días
-3330 días
Distribuciones de tiempo de publicación

Carga de datos en curso...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Análisis de publicación
MensajesVistas
Acciones
Ver dinámicas
01
«پرتگاه» دیگر راهی نمانده بود؛ او با هر گامی که برمی‌داشت از مسیری کم و به مسیر دیگری می‌افزود. او گام برمی‌داشت! با تأملی بیش از پیش با نفسی حبس‌شده در زندان اسرار با چشمانِ جهت‌یافته غرق در اقیانوسِ سردِ اشکانِ خود، او گام برمی‌‌داشت... نفْسِ زخم‌خورده‌ی او شهریارِ شهرِ افسانه‌ای‌اش حال، حامل و خفته بر دوش وجود حقیقی او شده بود. سرِ برفراز یافته و حال برافروخته‌ی او حال، به نیروی دستان و پاهای او افزوده شده بود. او گام برمی‌داشت! می‌توانست ببیند و به یاد آورَد... چگونه برای دوست‌داشته‌شدن و در پی آن، طردشدن‌ها تنِ خیمه‌شب‌بازش حال، تکه‌تکه شده بود. با هر مداوای زخم‌ها اما درونِ تهی از خودِ حقیقی‌اش میان ترک‌های خودشکافته آشکار شده بود. دیگر راهی نمانده بود... او به پرتگاه زندگی‌اش رسیده بود. او با دستان نیرویافته برای جبران رهاشدن‌ها آماده برای رهاکردن شده بود. جریان اشکان بر صورتش نقطه پایان نداشت! گویا وجدانِ کودک او با تمنای مهربانی‌اش به‌یاد زمین‌خوردن‌ها بر زمین، نشسته بود. اشک مهربانی جاری می‌شد. با غمِ به.آغوش‌کشیده اما تنِ زخم‌خورده‌اش را بخشید... زندانی‌اش را به‌ قصد سقوط، بر لبه‌ی صخره رها کرد. برگشت؛ آماده‌ی بازگشت به خانه شده بود. گام برداشت در لحظه اما، سایه‌ای بر خود دید! باز برگشت و دید در عمق حیرت و شگفتی جهان روح زخم‌خورده‌ی او حال از سقوط روبه آسمان، پر کشیده بود. #ستایش_فرزادمهر (سیتا)
502Loading...
02
منتظر نظرات ارزشمند شما هستم😊❤️ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1353324-T51pEXw
740Loading...
03
بالاخره بعد از دو هفته که دانشگاه بودم، اومدم خونه و به قولمون عمل کردم 🫱🏻‍🫲🏻 ممنون از انتخابتون❤️❤️
750Loading...
04
Media files
751Loading...
05
دقت کنید! گفتم واکنش حتی دیس لایک هم جوابه 😀😂
1811Loading...
06
🍬
1741Loading...
07
🥀
1690Loading...
08
🙆🏻‍♀
1590Loading...
09
سه تا عکس می‌فرستم هر کدوم واکنش بیشتری داشته باشه راجع بهش متن می‌نویسم✨
1420Loading...
10
از قد بلند فقط مصیبتاش بهم رسیده یبار شد سوار ماشین شم سرم نخوره به سقف
1630Loading...
11
Media files
2342Loading...
12
~🔒❤️~
2501Loading...
13
Media files
2680Loading...
14
ما انسان‌ها شکننده و فانی هستیم ولی حتی اگه زخمی بشیم یا زجر بکشیم باید به زندگی کردن ادامه بدیم... #Anime: Berserk
2803Loading...
15
Media files
2740Loading...
16
روز معلمای خوشگل سرزمینم مبارک ☺️💋✨ >>>
2710Loading...
17
تحقیق و یادگیری در واقع چیزی جز یادآوری نیست.
2881Loading...
18
سقراط: آیا واضح و بدیهی نیست که آن‌کس که به حقیقت‌ِ بدی آگاهی ندارد، شوق آن هم در دلش نیست بلکه اشتیاق چیزی را دارد که آن را نیک می‌پندارد هر چند واقعاً بد باشد پس کسانی که نادانند هر چند به بدی اشتیاق دارند در واقع تمایلشان به نیکی است نه بدی.
2850Loading...
19
وضعیت الانم:
2660Loading...
20
و دوباره به نقطه‌ی آغاز رسیدم :) 🌱>>>
2310Loading...
21
تولدم مبارک 😀
2230Loading...
22
موقعیت: امتحان تحلیل سازه ۱ وضعیت: غرق در فلسفه‌ی افلاطون
2310Loading...
23
Media files
2430Loading...
24
«شروع یک پایان» پاهای زمین‌خورده‌ام را همسان با دستان دعاگویی قرار می‌دهم که بر فراز آسمان، دورترین‌ها را میان انگشتان جای داده‌اند. بار غم را که خنجری نادیده بر قلبم است بر دوش کشیده درحالی‌که پاهایم را با سازِ سرور و شادمانی بر چمنزار زندگی می‌رقصانم. و چشمانم... ناظران زمین تا آسمان زندگی‌اند! یک نگاه ساده بر آیینه‌ی عالم که ذره‌ذره‌ از ذات جهان را برایم آشکار می‌کنند. از برگ‌های ریزانِ پاییزی تا غنچه‌های تازه شکفته در بهار از مهاجرت پرندگان هنگام زمستان تا پروازشان، میان پرتوهای خورشید در تابستان همه‌ی حقایق پنهان میان واقعیت‌های آشکار همه‌ی در آغوش گرفتن‌ها در گذشته‌ی رهایی یافتن‌ها همه‌ی مرگ‌های پی‌درپی در انتظار تولد در پی آن‌ها همه حلقه‌های دایره‌ای شکل در انتظار وقوعِ دیگر حلقه‌ها از جوانه‌ی سبز گرفته بر زمین تا ابرهای رقصان در آسمان همه در جریان داستان زندگی با هزار نقطه‌ی پایان در ادامه‌ی هزار سرآغاز در نوشتار جهان. #ستایش_فرزادمهر (سیتا)
2441Loading...
25
قبل از این‌که بخوام متنمو تموم کنم باید خودم رو از غرق شدن توی اقیانوس احساساتم نجات بدم🚶‍♀
1730Loading...
«پرتگاه» دیگر راهی نمانده بود؛ او با هر گامی که برمی‌داشت از مسیری کم و به مسیر دیگری می‌افزود. او گام برمی‌داشت! با تأملی بیش از پیش با نفسی حبس‌شده در زندان اسرار با چشمانِ جهت‌یافته غرق در اقیانوسِ سردِ اشکانِ خود، او گام برمی‌‌داشت... نفْسِ زخم‌خورده‌ی او شهریارِ شهرِ افسانه‌ای‌اش حال، حامل و خفته بر دوش وجود حقیقی او شده بود. سرِ برفراز یافته و حال برافروخته‌ی او حال، به نیروی دستان و پاهای او افزوده شده بود. او گام برمی‌داشت! می‌توانست ببیند و به یاد آورَد... چگونه برای دوست‌داشته‌شدن و در پی آن، طردشدن‌ها تنِ خیمه‌شب‌بازش حال، تکه‌تکه شده بود. با هر مداوای زخم‌ها اما درونِ تهی از خودِ حقیقی‌اش میان ترک‌های خودشکافته آشکار شده بود. دیگر راهی نمانده بود... او به پرتگاه زندگی‌اش رسیده بود. او با دستان نیرویافته برای جبران رهاشدن‌ها آماده برای رهاکردن شده بود. جریان اشکان بر صورتش نقطه پایان نداشت! گویا وجدانِ کودک او با تمنای مهربانی‌اش به‌یاد زمین‌خوردن‌ها بر زمین، نشسته بود. اشک مهربانی جاری می‌شد. با غمِ به.آغوش‌کشیده اما تنِ زخم‌خورده‌اش را بخشید... زندانی‌اش را به‌ قصد سقوط، بر لبه‌ی صخره رها کرد. برگشت؛ آماده‌ی بازگشت به خانه شده بود. گام برداشت در لحظه اما، سایه‌ای بر خود دید! باز برگشت و دید در عمق حیرت و شگفتی جهان روح زخم‌خورده‌ی او حال از سقوط روبه آسمان، پر کشیده بود. #ستایش_فرزادمهر (سیتا)
Mostrar todo...
4👍 2 1🔥 1🏆 1
منتظر نظرات ارزشمند شما هستم😊❤️ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1353324-T51pEXw
Mostrar todo...
🔥 6
بالاخره بعد از دو هفته که دانشگاه بودم، اومدم خونه و به قولمون عمل کردم 🫱🏻‍🫲🏻 ممنون از انتخابتون❤️❤️
Mostrar todo...
6
4😍 2👏 1🆒 1
دقت کنید! گفتم واکنش حتی دیس لایک هم جوابه 😀😂
Mostrar todo...
😁 6🦄 3👎 1🍓 1🆒 1
Photo unavailableShow in Telegram
🍬
Mostrar todo...
15👎 2🏆 2🔥 1🤯 1
Photo unavailableShow in Telegram
🥀
Mostrar todo...
👍 8😢 2👎 1 1
Photo unavailableShow in Telegram
🙆🏻‍♀
Mostrar todo...
11👎 1
سه تا عکس می‌فرستم هر کدوم واکنش بیشتری داشته باشه راجع بهش متن می‌نویسم✨
Mostrar todo...
7😱 1
از قد بلند فقط مصیبتاش بهم رسیده یبار شد سوار ماشین شم سرم نخوره به سقف
Mostrar todo...
👍 6😁 3 1🤩 1