cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

لیام نوشت

💚 سرآغاز، قدرت عشق از دریای تنفر قوی‌تر خواهد بود. ~ خَلسِـــــــه، پایان یافته لوسِــــمی، پایان یافته آلیفروس، پایان یافته صفربیست‌ُیک، پایان یافته ~ طهران مقاره همون امیر مقاره هستش. چنل دوم: https://t.me/yeck_hich

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
999
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

کارمون اینجا تموم شد اگه دوست داشتید باهم درارتباط باشیم، اون طرف هستم💛 https://t.me/yeck_hich
Mostrar todo...
01

تنها قلمی که نوشته هامو قشنگ کرد درد بود.

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-757730-iUo10y2

کل افتراستوری 17 قسمت شد اگر قسمتی براتون نیست، کاملشو داخل گپ می‌زارم امشب، می‌تونید از اونجا بخونید. بِدرود💚
Mostrar todo...
۱۷ لبخند می‌زنم: بله پس چی، توهم باید پیست اسکیتی که توش کار می‌کنی و شاگردات رو بهم نشون بدی، می‌خوام بیام همشونو از راه به در کنم می‌خنده و خودشو می‌کشه بالا و سرشو می‌زاره روی بالشت و پتو رو مرتب می‌کشه روی جفتمون طهران: باید برم حموم رهام:صبح می‌ری طهران: ساعت چنده به ساعت مچیم نگاه می‌کنم: سه و شیش دقیقه طهران: صبحه! می‌خندم: فعلا بخواب ببعی، می‌خوام وقتی خوابی نگات کنم خودشو تو جاش تنظیم می‌کنه: فقط نگاه کنیا، کار دیگه‌ای نکنی! رهام: مثلا انگشتت کنم تو خواب؟ طهران: کوفت، شب بخیر می‌خندم ولی تا می‌خوام جوابشو بدم سرفه‌م می‌گیره یکم ازش فاصله می‌گیرم و چند تا پشت هم سرفه می‌کنم سرشو از روی شونه‌م برمی‌داره و نگران نگام می‌کنه: رهام.. نگاش می‌کنم و لبخند می‌زنم: هیچی نیست، نترس طهران: میشه بریم دکتر؟ رهام: دکتر رفتم دیگه، همین داروهارو می‌خواد بده دوباره طهران: مصرف می‌کنی داروهاتو؟ رهام: از این به بعد آره. با چشمای نگرانش باهام حرف می‌زنه، دستمو می‌پیچم دور پهلوشو هلش می‌دم سمت خودم رهام: نگران نباش من حالا حالا ها آدمِ مُردن نیستم، بخواب ببعی سرشو می‌زاره روی سینه‌م و بین سینه‌م رو آروم می‌بوسه: اگه هرشب اینجارو بوس کنم خوب میشه؟ لبخند میزنم و موهاشو نوازش می‌کنم: بهم بگو شب بخیر پسرِ قشنگِ من! طهران: سردیت نشه! رهام: نخیر بگوو می‌خنده: شبت بخیر قشنگ‌ترین پسرِ مامان! منم می‌خندم و چشماشو می‌بنده، با دستم کنار چشمش رو‌ نوازش می‌کنم و لبخند می‌زنم. رهام: شبت بخیر طهرانیِ من. _ - پایان. سه آبان هزاروچهارصدو دو سبز بمونید، سبزِ سبزِ سبز..
Mostrar todo...
۱۶ ``رهام`` نور اتاق کمه و در قفله، لای پنجره بازه و باد خنک بین بدنای لختمون می‌پیچه کپل دور اتاق میدوئه و شیطونی می‌کنه، امشب صحنه‌ای رو دید که زیادی خصوصی بود! پتو رو می‌کشم روی شونه‌های لختش و دستمو می‌زارم زیر سرم و به ادامه‌ی حرفاش گوش می‌دم طهران: بعد این شاگردم اینقدر بلاست بهش میگم واسه چی میخوای اسکیت یاد بگیری میگه چون دوست دخترم دوست داره! می‌خندم و با انگشتم موهای عرق کرده و نامرتب و موج دارش رو می‌زنم پشت گوشش و ریشش رو نوازش می‌کنم لبخندش آروم آروم شل می‌شه: چرا اینطوری نگام می‌کنی؟ رهام: تو چرا اینطوری خوشگلی؟ دوباره لبخند برمی‌گرده روی لبش و دستشو فرو می‌کنه زیر بالشت رهام: آخ، آخ وقتی اینطوری ذوق می‌کنی و خجالت می‌کشی دلم میخواد قورتت بدم! بیشتر می‌خنده و خودشو تو جاش جابه جا می‌کنه نزدیک‌تر میشم بهش و دستمو از زیر پتو می‌پیچم دور پهلوی برهنه‌ش رهام: اذیت که نشدی؟ به چشمام نگاه می‌کنه: نچ، بلدی کارتو. نیشخند می‌زنم: حس خوبی داری؟ طهران: هوم، خیلی، خیلی بیشتر از خوب. رهام: چون تو آغوش منی؟ طهران: چون تو امشب زخمای من رو بوسیدی، زخمایی که مقصر به وجود اومدنشون نبودی اما همیشه عاشقشون بودی. زخمایی که من ازشون متنفرم و باهاشون احساس زشتی می‌کنم، اما تو امشب طوری بوسیدیشون که احساس کردم اگه جای این زخما روی تنم نبود و اون شب اون اتفاق برام نمی‌افتاد، الان اینقدر حالم خوب نبود. میرم جلو و آروم پیشونیشو می‌بوسم: این زخما نشونه‌ی رشد ماعه ببعی خان! لبخند می‌زنه و دستشو می‌بره سمت گردنم و با تتوی گردنم بازی بازی می‌کنه رهام: از کمند بازم عکس و فیلم داری؟ چشماش برق می‌زنه: کل گالریم فیلمای کمنده! رهام: نشونم می‌دی؟ نمی‌دونم چرا اما دلم می‌خواد بیشتر راجبش بدونم، راجب کمند. راجب دخترِ رفیقِ بچگیام. حتی دلم می‌خواد الان بدونم کوروش کجاست اصلا زنده‌س؟ برمی‌گرده سمت میز عسلی و گوشیشو برمی‌داره و طاق باز دراز می‌کشه میره تو گالریش و یکی از ویدیوهارو پلی می‌کنه موهای لَخت و خرمایی رنگ داره، پوستش مثل کتی روشنه و لپای قرمز داره، چشماش کپیِ چشمای کتیه، رنگ و حالتش مو نمی‌زنه باهاش تو فیلم نشسته پشت صندلی غذای کودک و داره با دستاش ماکارونی می‌خوره و تمام صورت و لباسش رو چرب کرده صدای طهران از پشت دوربین می‌آد که می‌گه: جونم، خوشمزه‌س دخترم؟ دوسش داری جوجه؟ اونم از خودش صداهای بچگونه درمیاره و طهران ذوق می‌کنه حتی الان که داره کنار من احتمالا برای بار صدم ویدیو رو می‌بینه تو چشماش پر از عشقه می‌زنه ویدیوی بعدی و بعد و بعد. چند تا فیلم ازش می‌بینیم و دونه دونه رو برام تعریف می‌کنه که تو چه موقعیتی بودن سرشو گذاشته روی بازوی من و به عکسا نگاه می‌کنه و برام حرف می‌زنه راجبشون رهام: خیلی دوستش داری نه؟ طهران: خیلی، اینقدر مهربونه رهااام، خیلی مهربونه، اون موقع‌ها که تو نبودی مهربونیش منو یاد تو می‌نداخت لبخند می‌زنم و موهاشو نوازش می‌کنم: مهربونیش به کتی رفته لبخندش محو می‌شه: اون مثل کتی دروغگو نیست رهام: هنوز کتی رو نبخشیدی؟ طهران: بخشیدم، اما هیچی مثل قبل نیست. اون اولا فکر میکردم چون اولشه عادت ندارم، اما حالا که اینجام و ده سال گذشته میفهمم، هیچوقت نمیتونه مثل قبل باشه برام، آخه زخمی که اون زد، کاری بود.. صورتم جدی می‌شه و دلم می‌لرزه. گوشیشو خاموش می‌کنه و می‌زاره رو سینه‌ی من، سرشو می‌آره بالا و به من نگاه می‌کنه: گفتی سپهر کپل رو داده به تو، پس کجاست؟ با تموم شدن جمله‌ش کپل می‌پره روی تخت و جفتمون می‌خندیم طهران نوازشش می‌کنه و کپل دوباره می‌ره پایین رهام: مُرد. ابروشو می‌ندازه بالا و چشماش گرد می‌شه: چی؟ رهام: یادته اون موقع‌ها چقدر مراقب بودی که جلوش چیزی نکشم؟ وقتی دیدم دیگه نمی‌تونه نفس بکشه دقیقا نگرانیای تو اومد جلوی چشمم. دوباره چشماش پر شد از اشک. رهام: نه، گریه نکن. لطفا. من به اندازه کافی براش عزادار هستم، الان نمی‌خوام دوباره براش اشک بریزم، نمی‌خوام دوباره یادم بیاد مقصر مرگش من بودم چشماش می‌لرزه، انگار یه لحظه احساس ناامنی می‌کنه نفس عمیقی می‌کشه و هنوز سعی داره موضوع رو هضم کنه. رهام: بیا دیگه راجب این چیزا امشب حرف نزنیم، حالم الان خیلی خوبه، نمی‌خوام دوباره برم تو گذشته سرشو تکون می‌ده و خودشو بیشتر می‌چسبونه بهم: محکم بغلم کن، می‌ترسم. پتو رو می‌کشم بالا و گوشیشو میزارم روی میز و دستمو می‌پیچم دورش: از چی می‌ترسی؟ طهران: همه چی. از همه چیز بدون تو می‌ترسم، تنهام نزار، باشه؟ محکمتر بغلش می‌کنم و سرمو می‌برم تو گردنش: تنهات نمی‌زارم تک ستاره‌ی من. دیگه از هیچی نترس روی سینه‌م رو می‌بوسه و همونجا نفس می‌کشه که مور مور می‌شم. سرشو می‌آره بالا: فردا باید بریم گلفروشی‌تو نشونم بدی!
Mostrar todo...
۱۵ رهام: قسم می‌خورم، ول نمی‌کنم دستاتو جواهر من. لبخند می‌زنم و بوسه‌ی ریزی روی لبش می‌زنم: بوسِت دارم، پسر کوچولوم! اونم لبخند می‌زنه و لپم رو می‌بوسه رهام: بریم رو تخت؟ لبم رو می‌گزم و شیطون می‌خندم: تختت محکمه؟ نیشخند می‌زنه و جفتمون بلند میشیم
Mostrar todo...
۱۵ رهام: قسم می‌خورم، ول نمی‌کنم دستاتو جواهر من. لبخند می‌زنم و بوسه‌ی ریزی روی لبش می‌زنم: بوسِت دارم، پسر کوچولوم! اونم لبخند می‌زنه و لپم رو می‌بوسه رهام: بریم رو تخت؟ لبم رو می‌گزم و شیطون می‌خندم: تختت محکمه؟ نیشخند می‌زنه و جفتمون بلند میشیم
Mostrar todo...
۱۴ رهام: بعد از چند تا آزمایش متوجه شدن عفونت ریه دارم و اگه سریع درمان رو شروع نکنن ممکنه تبدیل به سرطان بشه و اون موقع خیلی کار سخت می‌شه من دیگه به جایی رسیده بودم که نمی‌تونستم حرف بزنم، نمی‌تونستم ماسک اکسیژن رو از روی صورتم بردارم که بتونم مخالفت کنم با درمان، شاهان همه کارارو کرد و من دوباره رفتم زیر دست این دکترا و داروهای مختلف. چند ماه بستری بودم تا حالم کامل خوب بشه، البته باید بیشتر می‌موندم اما دیگه شاهان حریفم نشد، وقتی مرخص شدم تصمیم گرفتم دیگه ترک کنم، چند ماه حتی سراغ سیگار هم نرفتم. تراپیستم خیلی کمکم کرد که حالم خوب بشه، همه چیز داشت جور می‌شد تا اینکه اتفاقی افتاد که نباید.. دستاشو می‌کشه به چشماشو همونطوری که هق‌هق می‌کنه و اشکاشو پاک می‌کنه: رهام.. رهام: دورت بگردم آروم باش، می‌خوای بقیه‌شو یه وقت دیگه بگم؟ سرشو می‌گیره بالا و نفس عمیق می‌کشه: نه.. بگو سرمو تکون می‌دم و دستشو می‌گیرم: می‌دونم خیلی ناراحت کننده‌س چیزی که می‌خوام بگم، ولی.. مکث می‌کنم: بهم خبر رسید که مامان‌جون فوت کرده. چشماش خیره می‌شه بهم و انگار یهو کل بدنش یخ می‌کنه طهران:م..مام..مامان ج..جون؟ با بغض لبخند می‌زنم و سرمو تکون می‌دم: خواستم برگردم ایران که بتونم به خاکسپاریش برسم ولی شاهان گفت تو ایران یه سری پرونده‌ی باز دارم که اگه برگردم یه راست می‌برنم زندان. اونجا فهمیدم که کوروش، حتی خاک مادری من رو هم برام جهنم کرد. بعد از اون دوباره همه چیز از هم پاچید، دوباره مواد، دود، مشروب، الکل، کثافت. با شاهان قطع ارتباط کردم، جواب سپهر رو نمی‌دادم سرکار نمی‌رفتم غذا نمی‌خوردم. کثافت برداشته بود زندگیمو چندماهی طول کشید تا سپهر تونست بیاد پیشم و راضیم کنه راش بدم تو خونه، کپل رو آورد پیش من، گفت خودش می‌خواد بره پیش مامان و بابا و دیگه نمی‌تونه تو ایران بمونه چون خیلی تنهاست، ازم خواست برم اونجا ولی قبول نکردم، کپل موند پیش من و خودش رفت دوباره تراپیستم، شاهان، عرشا، سپهر، همه کمک کردن تا من بتونم ترک کنم، چون چند باری نزدیک بود بازم کارم به بیمارستان بکشه شاهان گفت اگه یه بار دیگه مواد تو خونه‌م ببینه لوم می‌ده. لبخند زدم: و واقعا هم نزدیک بود این کارو بکنه! خلاصه خیلی سخت گذشت تا تونستم کامل ترک کنم، الان فقط سیگار می‌کشم. همین. دستشو از تو دستم می‌کشه بیرون و جفت دستشو می‌گیره جلوی صورتش و با صدای بلند اشک می‌ریزه لبخند مهربونی می‌زنم و دستمو می‌پیچم دورش و هلش می‌دم تو بغلم سرشو می‌زاره روی شونه‌م و محکم بغلش می‌کنم رهام: اینطوری گریه نکن ببعی، الان که حالم خوبه! طهران: تو خیلی بیشتر از من غم کشیدی رهام.. من چرا اینهمه سال دنبالت نگشتم؟ رهام: قربونت بشم، غمی که ما کشیدیم به یه اندازه بود، برای جفتمون عمیق بود، فکر نکن نمی‌دونم توهم قرصایی مصرف می‌کردی که باعث می‌شد احساس کنی روانی هستی می‌خواد ازم جدا شه که محکمتر می‌گیرمش: اشکالی نداره که بهم نگفتی، من می‌فهممت، لازم نیست همه چیز رو امشب بگی، کلی وقت داریم واسه حرف زدن، من فقط اتفاقی چند خط از نوشته‌هاتو خوندم، نمی‌خواستم فضولی کنم. اونم دستشو می‌پیچه دورم و تو بغلم خودشو حسابی جا می‌کنه طهران: هنوزم بهترین پوزیشن برای بغل اینه. لبخند می‌زنم و گردنش رو می‌بوسم: اونهمه غم، ارزششو داشت. مکث می‌کنم: ارزششو داری! از گردنم میاد بیرون و نگام می‌کنه اشکاشو با دستم پاک می‌کنم و با لبخند نگاش می‌کنم طهران: فقط روزی یه نخ! رهام: چی؟ طهران: فقط اجازه داری روزی یه نخ بکشی، اونم تا یک ماه، بعد از یک ماه کلا ترک می‌کنی. رهام: نمی‌تونم. طهران: به من ربطی نداره، من نمی‌تونم تورو رو تخت بیمارستان ببینم، من شاهان نیستم که وقتی حالت بد شد بتونم به خودم مسلط باشم و وقتی رو تخت بیمارستانی بهت روحیه بدم، من اگه تو یه سرفه کنی تموم جونم می‌ریزه، خون تو رگام یخ می‌کنه، قلبم وایمیسته، من نمی‌تونم تورو تو حال بد ببینم، لطفاً نزار این یکیو تجربه کنیم، باشه؟ لبخند می‌زنم و زیر لبش رو لمس می‌کنم: لبای تو باشه، سیگار می‌خوام چیکار، جواهرِ من؟ به لبام نگاه می‌کنه و لبش رو تر می‌کنه طهران: پس لبامو می‌دم، سیگارو ازت می‌گیرم، معامله‌ی خوبیه، قبول؟ نیشخند می‌زنم و کمرش رو هل می‌دم سمت خودم و صورتم رو می‌برم سمت لبش اونم خودشو خم می‌کنه و لبشو میزاره روی لبم و منو تبدیل می‌کنه به رهامِ هیجده ساله‌ای که تازه فهمیده عاشق شده و نمی‌دونه با حسش چیکار کنه.. مزه‌ی لباش روحمو تازه می‌کنه، دستاشو می‌زاره روی دو طرف صورتمو و جفتمون روی هم مسلط می‌شیم ``طهران`` آروم ازش جدا می‌شم و خیره می‌شم تو چشماش طهران: قسم می‌خورم، تا آخرین لحظه دستاتو ول نمی‌کنم، قسم بخور، دستامو ول نکن.
Mostrar todo...
۱۳ ``طهران`` چشماشو ریز کرد و مشکوک نگام کرد طهران: خب، نوبت توعه نفس عمیقی می‌کشه و با شستش دستم رو نوازش می‌کنه: چی بگم دیگه وقتی می‌فهمم قصد نداره بگه، خودم می‌رم جلو. طهران: قرار بود روراست باشیم. رهام: فکر می‌کنی بهت دروغ می‌گم؟ صورتم جدی می‌شه: چرا از عفونت ریه‌ت نمیگی؟ صورتش کلافه می‌شه و نفس عمیقی می‌کشه و چشمشو تو کاسه می‌چرخونه دستمو رها می‌کنه و پاکت سیگارشو از روی میز برمی‌داره و یه نخ ازش می‌کشه بیرون رهام: بیخیال، اینو از کی شنیدی دیگه؟ شاهان؟ طهران: چرا پنهونش می‌کنی؟ رهام: چیو پنهون می‌کنم؟ چیزیم نیست. پوزخند می‌زنم: رهام! تو شیش ماه بستری بودی بیمارستان. چیزیت نیست؟ سیگارشو روشن می‌کنه و به رو به رو نگاه می‌کنه رهام: اولا شیش ماه نه و پنج ماه و بیست و سه روز، بعدشم، خب؟ الان که خوبم میرم جلو و سیگارشو از بین لبش می‌کشم بیرون که نگام می‌کنه طهران: چرا بهم نگفتی؟ رهام: چی بگم؟ بگم وقتی مجبور شدم از پیشت برم اینقدر کشیدم که ریه‌م رو بگا دادم؟ طهران: نه، بگو به قولمون عمل نکردم و مراقب خودم نبودم. فاصله‌ی بینمون خیلی کمه. اونقدر کم که اگه یکم دیگه برم جلو می‌تونم ببوسمش خیره به چشمام لبخند می‌زنه: عاشق چشماتم، وقتی اینطوری نگران رهام می‌شن. جدیت خودمو حفظ می‌کنم و سیگارشو می‌ندازم تو جاسیگاری طهران: چه بلایی سر خودت آوردی؟ رهام: واقعا می‌خوای بدونی؟ سرمو تکون می‌دم که میره عقب و تکیه می‌ده به مبل رهام: بیا بغلم، نمی‌خوام وقتی می‌شنوی حالت بد بشه و من نتونم بغلت کنم. آب دهنم رو قورت می‌دم و به داخل اتاق نگاه می‌کنم به رون پاش اشاره می‌کنه: بشین اینجا پوزخند می‌زنم و بلند می‌شم، می‌شینم روی پاش و اون دستشو می‌ندازه دور کمرم حالا دیگه رهامِ سی و هشت ساله جلوم نیست. الان من تو بغلِ رهام بیست و هفت ساله‌م که خبر نداره قراره چه بلایی سرمون بیاد. رهام: قول بده ازم ناراحت نشی، باشه؟ طهران: بگو، بعدش راجبش حرف می‌زنیم. رهام: خب من، یک سال و نیم بعد از اینکه اومدم اینجا به خاطر اینکه هیچکدوم از قرصای قلبم رو نمی‌خوردم و دکتر هم نمی‌رفتم، و وقتی قلبم درد می‌گرفت اونقدر به خودم فشار می‌آوردم به امید اینکه بمیرم، اوضاع قلبم خیلی خراب شد اونقدر خراب که مجبور شدم برم دکتر، با اینکه نمی‌خواستم زنده بمونم اما یه شب از درد شدیدش نفسم دیگه بالا نمی‌اومد، اون شب دقیقا شبی بود که من داشتم خواب تورو می‌دیدم و تو اون خواب تو از من التماس می‌کردی تنهات نزارم. وقتی بیدار شدم دیدم دارم از درد می‌میرم احساس کردم باید بمونم. احساس کردم تو هنوز زنده‌ای و به خاطر تو، زنگ زدم به اورژانس ``رهام`` رهام: اونجا تشخیص دادن باید عمل شم، با هزار بدبختی پول جور کردم و قلبم رو عمل کردن، احتمالا شاهان که راجب ریه‌م بهت گفته اینم گفته که قلبم هم باطری‌ایه. چشماش پر شده از اشک و صورتش ترسیده. رهام: مطمئنی می‌خوای همه‌شو بشنوی؟ طهران: ب..بگو. ادامه می‌دم: بعد از اون عمل دکتر هر مواد مخدر و دخانیات حتی سیگار رو برام ممنوع کرد، گفت برای بدنم سمه چون سیستم ایمنی بدنم هم اومده بود پایین و احتمال بیماری‌های مختلف زیاد بود بعد از چند هفته مرخص شدم. وقتی در خونه رو باز کردم و اومدم داخل و دیدم تو نیستی، پشیمون شدم. از اینکه اون شب زنگ زدم به اورژانس پشیمون شدم. چون خیال می‌کردم تو برمی‌گردی پیشم ولی وقتی بعد از سه هفته اومدم خونه هیچکس منتظرم نبود. هیچکس. هیچکسِ هیچکس. حتی یه دونه گل هم نبود که منتظر من باشه تا بهش آب بدم. قطره اشکش می‌چکه روی گونه‌ش و تردید من رو برای تعریف کردن ادامه‌ش بیشتر می‌کنه. دستم رو روی کمرش می‌فشارم و ادامه می‌دم: دوباره همه‌ی اون ناامیدی‌ها و سیاهی‌ها برگشت، دوباره با خودم لج کردم چون خودم رو مقصر همه چیز می‌دونستم. هیچکدوم از اون چیزارو رعایت نکردم، از حرصم چند تا گلدون ماریجوانا کاشتم، همه موادایی که می‌‌شد و پیدا می‌کردم رو امتحان کردم. و هر شبی که شروع به کشیدن می‌کردم هدفم مرگ بود. اونقدر می‌کشیدم که احساس کنم دارم می‌میرم. با اینکه می‌دونستم نمی‌میرم. اما اینطوری احساس خوبی داشتم، وقتی خودمو تو عذاب می‌دیدم حس خوبی داشتم. دیگه عذاب وجدان نداشتم، وقتی تا خرخره می‌کشیدم و وسط خونه بی‌جون می‌افتادم و می‌لرزیدم احساس می‌کردم الان حال تو خوبه. لبم رو تر می‌کنم: خیلی نگذشت که از پا در اومدم، دو سال و خورده‌ای بعد اونقدر اوضاع ریه‌م داغون شد که شاهان متوجه همه چیز شد. وقتی سرفه‌های خونی و نفس تنگی‌هام رو دید به زور منو برد بیمارستان، اینکه می‌گم به زور واقعا به زور بودا، یه شب مخمو زد نشستیم باهم کشیدیم، ولی اون نکشید. نامردی کرد! بعد وقتی من حالم بد بود و نمی‌فهمیدم داره چی‌ می‌شه زنگ زد اومدن منو بردن وقتی چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و کلی دکتر و پرستار دورم.
Mostrar todo...
۱۲ دود سیگارمو خارج می‌کنم: از اونجایی بگو که باید بدونم. نگاهشو می‌آره بالا و به چشمام نگاه می‌کنه، وقتی اینطوری نگام می‌کنه بیشتر می‌فهمم که چقدر چشماش شکسته شده.. رهام: بد شکوندی منو طهران. از حرفش جا می‌خورم، نه به خاطر اینکه توقع نداشتم این حرفو بزنه، به خاطر اینکه همیشه از این حرف ترس داشتم. همیشه عذاب وجدان اینو داشتم که چرا وقتی بود، قدرشو ندونستم. چرا وقتی می‌شد عاشقی کنیم، دوری کردیم. طهران: من.. رهام: وقتی جلوم وایسادی و بهم گفتی من یه دروغگو و هرزه و خراب و بی‌عرضه‌م، بیشتر از همیشه احساس حقارت و بی‌عرضگی کردم. بیشتر از همیشه احساس تنهایی کردم، طهران وقتی تو موقعیتی که همه میخواستن مارو از هم جدا کنن جای اینکه کنارم باشی جلوم ایستادی، حس کردم هیچی ندارم. چشم پر از اشکشو از من گرفت و خیره شد به میز: حس کردم هیچی نیستم. حس کردم تو هیچوقت منو دوست نداشتی، وقتی اون شبی که شاهان منو برد بیمارستان چشمامو باز کردم دیدم تو بالاسرم نیستی، انگار دنیا رو سرم خراب شد دندوناشو می‌سابه رو هم: توعه لعنتی می‌تونستی کنارم بمونی ولی نموندی. حالم از اون روزا بهم می‌خوره، از اون روزایی که ده ساله دارم کابوسشون رو می‌بینم، از اون روزایی که ده ساله به خاطرشون مجبورم دارو مصرف کنم تا نبرنم تیمارستان. من از طهرانِ اون روزا متنفرم!! اونقدر جمله‌ی آخرش رو با نفرت گفت که تموم بدنم سست شد. انگار همه‌ی امیدم فرو ریخت و تک تک اون روزا دوباره برگشت جلوی چشمم. یهو میمیک صورتش عوض شد و حس تو چشماش از تنفر تبدیل به غم شد با چشمای قرمز نگام کرد و خودشو کشید جلو وقتی می‌بینه دارم گریه می‌کنم دستشو می‌ذاره روی دستم و سیگارِ جفتمون بین انگشتای اون یکی دستمون در حال سوختنه رهام: ولی تقصیر تو نبود، تقصیر من بود. تقصیر خودم بود که اینقدر اذیتت کردم، من نباید تنهات می‌زاشتم. من نباید می‌زاشتم یک ماه از هم دور باشیم، من نباید اذیتت می‌کردم طهرانی، ببخش منو، می‌بخشی؟ می‌شه ببخشی منو؟ اصلا شاید چون منو نبخشیدی هنوز کابوسا ولم نکردن، طهران.. با التماس گفت: توروخدا، ببخشید.. دماغمو می‌کشم بالا و دستشو محکم‌تر می‌گیرم: م..من بچه بودم، بچگی کردم. اگه دوباره برگردیم عقب هیچوقت دستاتو ول نمی‌کنم ``رهام`` اونقدر دستمو محکم فشار می‌ده که اخمام می‌ره توهم اما بیشتر از دردِ دستم از این دلم می‌لرزه که حال طهران داره دگرگون می‌شه شاید نباید این حرفارو می‌زدم. اما دست خودم نیست، دیگه نمی‌تونم چیزی رو تو خودم نگه دارم طهران خیره می‌مونه بهم و فقط اشک می‌ریزه و دستمو محکمتر فشار می‌ده رهام:خ..خوبی؟ طهران: تو ببخش منو، خیلی بدجنس بودم. لبخند می‌زنم: نبودی، تو مهربون‌ترین آدمی بودی که تو زندگیم بود چند ثانیه‌ی دیگه نگام می‌کنه و هیچی نمی‌گه رهام: راست می‌گم، دروغ ممنوع لبخند می‌زنه: آ..آب می‌ریزی برام؟ سیگارمو تو جاسیگاریِ روی میز خاموش می‌کنم و با یه دست پارچ رو برمی‌دارم و داخل لیوان رو پر می‌کنم همچنان اون یکی دستم رو محکم گرفته پس مجبورم لیوان آب رو با دست خالیم بردارم و این کارو می‌کنم. لیوان رو می‌دم بهش و سر می‌کشه فشار دستش روی دستم کمتر می‌شه و آروم آروم ولش می‌کنه به دستم نگاه می‌کنم. قرمز شده طهران: ببخشید رهام: کاش همیشه دست من اینطوری زخمی بشه! لبخند می‌زنه و اشکشو پاک می‌کنه و لیوانو می‌زاره روی میز دستم رو می‌گیره و برمی‌گردونه، به کف دستم نگاه می‌کنه طهران: این زخما برای چیَن؟ رهام: گلا ابروشو می‌ندازه بالا: به اون گلای لطیف و مهربون نمیاد بتونن اینقدر زخمی کنن رهام: واسه همینه همیشه بهت می‌گفتم گل سبزم دیگه، لطیفی، مهربونی، سبزی، ولی حسابی می‌تونی زخمی کنی! کف دستم رو می‌بره سمت صورتشو آروم روش رو می‌بوسه که لبخند می‌زنم طهران: باید موقع کار دستکش بپوشی رهام: اونطوری نمی‌تونم حسشون کنم طهران: به جاش زخمی هم نمیشی رهام: زخماشو دوست دارم سرشو می‌آره بالا و نگام می‌کنه: ادامه بده. اخم می‌کنم: چیو؟ طهران: چیزایی رو که باید بدونم رهام: نوبت توعه، یه چیزی بگو که باید بدونم. دستش رو آروم به کف دستم چفت می‌کنه و نزدیک‌تر بهم می‌شینه طهران: مثلا اینکه من اتفاقای روزمره‌م رو می‌نویسم، از حدودا هفت هشت سال پیش شروع کردم به این کار، پیشنهاد مشاورم بود فکر نمی‌کردم جواب بده اما جواب داد. بعد از اینکه شروع کردم به نوشتن کتابمون کم کم به نوشتن علاقه پیدا کردم، اما زیاد چیزای تخیلی نمی‌تونم بنویسم. اکثرا راجب زندگی خودمه تهه سیگارشو می‌کشه و می‌زاره توی جاسیگاری طهران: زندگی خودم و خودت. لبخند می‌زنم: کِی بخونمشون؟ طهران: نمی‌دونم. هنوز دلم نمی‌خواد کسی بخونتشون.
Mostrar todo...
۱۲ دود سیگارمو خارج می‌کنم: از اونجایی بگو که باید بدونم. نگاهشو می‌آره بالا و به چشمام نگاه می‌کنه، وقتی اینطوری نگام می‌کنه بیشتر می‌فهمم که چقدر چشماش شکسته شده.. رهام: بد شکوندی منو طهران. از حرفش جا می‌خورم، نه به خاطر اینکه توقع نداشتم این حرفو بزنه، به خاطر اینکه همیشه از این حرف ترس داشتم. همیشه عذاب وجدان اینو داشتم که چرا وقتی بود، قدرشو ندونستم. چرا وقتی می‌شد عاشقی کنیم، دوری کردیم. طهران: من.. رهام: وقتی جلوم وایسادی و بهم گفتی من یه دروغگو و هرزه و خراب و بی‌عرضه‌م، بیشتر از همیشه احساس حقارت و بی‌عرضگی کردم. بیشتر از همیشه احساس تنهایی کردم، طهران وقتی تو موقعیتی که همه میخواستن مارو از هم جدا کنن جای اینکه کنارم باشی جلوم ایستادی، حس کردم هیچی ندارم. چشم پر از اشکشو از من گرفت و خیره شد به میز: حس کردم هیچی نیستم. حس کردم تو هیچوقت منو دوست نداشتی، وقتی اون شبی که شاهان منو برد بیمارستان چشمامو باز کردم دیدم تو بالاسرم نیستی، انگار دنیا رو سرم خراب شد دندوناشو می‌سابه رو هم: توعه لعنتی می‌تونستی کنارم بمونی ولی نموندی. حالم از اون روزا بهم می‌خوره، از اون روزایی که ده ساله دارم کابوسشون رو می‌بینم، از اون روزایی که ده ساله به خاطرشون مجبورم دارو مصرف کنم تا نبرنم تیمارستان. من از طهرانِ اون روزا متنفرم!! اونقدر جمله‌ی آخرش رو با نفرت گفت که تموم بدنم سست شد. انگار همه‌ی امیدم فرو ریخت و تک تک اون روزا دوباره برگشت جلوی چشمم. یهو میمیک صورتش عوض شد و حس تو چشماش از تنفر تبدیل به غم شد با چشمای قرمز نگام کرد و خودشو کشید جلو وقتی می‌بینه دارم گریه می‌کنم دستشو می‌ذاره روی دستم و سیگارِ جفتمون بین انگشتای اون یکی دستمون در حال سوختنه رهام: ولی تقصیر تو نبود، تقصیر من بود. تقصیر خودم بود که اینقدر اذیتت کردم، من نباید تنهات می‌زاشتم. من نباید می‌زاشتم یک ماه از هم دور باشیم، من نباید اذیتت می‌کردم طهرانی، ببخش منو، می‌بخشی؟ می‌شه ببخشی منو؟ اصلا شاید چون منو نبخشیدی هنوز کابوسا ولم نکردن، طهران.. با التماس گفت: توروخدا، ببخشید.. دماغمو می‌کشم بالا و دستشو محکم‌تر می‌گیرم: م..من بچه بودم، بچگی کردم. اگه دوباره برگردیم عقب هیچوقت دستاتو ول نمی‌کنم ``رهام`` اونقدر دستمو محکم فشار می‌ده که اخمام می‌ره توهم اما بیشتر از دردِ دستم از این دلم می‌لرزه که حال طهران داره دگرگون می‌شه شاید نباید این حرفارو می‌زدم. اما دست خودم نیست، دیگه نمی‌تونم چیزی رو تو خودم نگه دارم طهران خیره می‌مونه بهم و فقط اشک می‌ریزه و دستمو محکمتر فشار می‌ده رهام:خ..خوبی؟ طهران: تو ببخش منو، خیلی بدجنس بودم. لبخند می‌زنم: نبودی، تو مهربون‌ترین آدمی بودی که تو زندگیم بود چند ثانیه‌ی دیگه نگام می‌کنه و هیچی نمی‌گه رهام: راست می‌گم، دروغ ممنوع لبخند می‌زنه: آ..آب می‌ریزی برام؟ سیگارمو تو جاسیگاریِ روی میز خاموش می‌کنم و با یه دست پارچ رو برمی‌دارم و داخل لیوان رو پر می‌کنم همچنان اون یکی دستم رو محکم گرفته پس مجبورم لیوان آب رو با دست خالیم بردارم و این کارو می‌کنم. لیوان رو می‌دم بهش و سر می‌کشه فشار دستش روی دستم کمتر می‌شه و آروم آروم ولش می‌کنه به دستم نگاه می‌کنم. قرمز شده طهران: ببخشید رهام: کاش همیشه دست من اینطوری زخمی بشه! لبخند می‌زنه و اشکشو پاک می‌کنه و لیوانو می‌زاره روی میز دستم رو می‌گیره و برمی‌گردونه، به کف دستم نگاه می‌کنه طهران: این زخما برای چیَن؟ رهام: گلا ابروشو می‌ندازه بالا: به اون گلای لطیف و مهربون نمیاد بتونن اینقدر زخمی کنن رهام: واسه همینه همیشه بهت می‌گفتم گل سبزم دیگه، لطیفی، مهربونی، سبزی، ولی حسابی می‌تونی زخمی کنی! کف دستم رو می‌بره سمت صورتشو آروم روش رو می‌بوسه که لبخند می‌زنم طهران: باید موقع کار دستکش بپوشی رهام: اونطوری نمی‌تونم حسشون کنم طهران: به جاش زخمی هم نمیشی رهام: زخماشو دوست دارم سرشو می‌آره بالا و نگام می‌کنه: ادامه بده. اخم می‌کنم: چیو؟ طهران: چیزایی رو که باید بدونم رهام: نوبت توعه، یه چیزی بگو که باید بدونم. دستش رو آروم به کف دستم چفت می‌کنه و نزدیک‌تر بهم می‌شینه طهران: مثلا اینکه من اتفاقای روزمره‌م رو می‌نویسم، از حدودا هفت هشت سال پیش شروع کردم به این کار، پیشنهاد مشاورم بود فکر نمی‌کردم جواب بده اما جواب داد. بعد از اینکه شروع کردم به نوشتن کتابمون کم کم به نوشتن علاقه پیدا کردم، اما زیاد چیزای تخیلی نمی‌تونم بنویسم. اکثرا راجب زندگی خودمه تهه سیگارشو می‌کشه و می‌زاره توی جاسیگاری طهران: زندگی خودم و خودت. لبخند می‌زنم: کِی بخونمشون؟ طهران: نمی‌دونم. هنوز دلم نمی‌خواد کسی بخونتشون.
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.