Осень

+ عشق سالم درهم‌تنیدگی و صمیمیتی رو در پی داره که اگه زیادی عمیق شین، به تلخی می‌زنه. - تلخی؟ + تلخی، بله. ولی نه تلخی اون فرد. تلخی گذشته‌ای که اون آدم با جراحات زیادی ازش زنده بیرون اومده و مجموع تجربیات تلخی که بخشی از هویتش رو ساخته.

‍ Я и ты, кто мы друг для друга ? (Кто?) Ну какой я для тебя дру? Пустая хата, я в ней круг за кругом (круг) Я так хочу взять твою руку в руку (да)

‍ نتیجه محاورات ذهنی؟ ظنِ قلب به قولِ قلابی " تا ابد با هم و برای هم زیستن" قطعِ یدِ یاری رسان آنکه به واقع دوست می نماید اما منفعت که به میان آید دست تو را رها و سقوط ات به قعر دره ی شکست را نظاره گر است، دفع مَکر و برگرداندن حیله او به خود..، یقینِ عقل بر ناپایا بودن ایام خوشی.. چه دوستی، چه تندرستی و چه دلدادگی..، خُسوفِ خونین مَهِ نوربخشِ اخترانِ خَموشِ بَخت، هَرز رفتن قریحه، فرو نشستن آتشِ ذوق و پِی آن غلیانِ حس انزجار از حضور در اجتماعی که وراجی می طلبد و ورود به ورطه ی عمل تکرار شعار های توخالی و تبحر در دروغ سُرایی. تحریف قصه و قصاصِ راوی، نقد قلم برحقِ آفریدگارِ یگانه منتخبِ نگارنده ای که بی رحمانه جان می ستاند و در جبهه ی مخالف آن فرشته ی رانده شده از درگاه او که سخاوتمندانه در روز عزا و جزا جان می بخشد. گذر زمان و زوالِ مَلال. بار توقع از باری تعالی؛ خداوندی که نزدیک ترین است اما دورترین ، بینا است اما نابینا، شنوا است اما ... بر زمین نهادن، چند صباحی مستی و به وقت مستی؛ رسیدن به راستیِ نیستی. و در انتهای بن بست نیستی به ناگه اعجازِ عطوفتِ علاج بخشِ دیدگانِ ارام، متبرک و.. آنکه رَشید، شَریر، وارث تاج و بر سَریرِ زرین هم که باشی چون کودکی ات دامانش را میخواهی. این بار نه خدای پدر، نه خدای پسر؛ مسیح و نه روح القدس؛ بلکه مادر..! مادر تو علاقه ی بی حد و حصرم به انزوا را میبینی؟ این حسِ بی وزنی که چو نبود روح در کالبد است را چطور؟ همکلام شدن با چند  از دم تیغ گذراندن  چیزی خشم و ... ام را بر نمی انگیزد. بازی هیچ یک از این راهبه ها، فاحشه ها و.. روی سِن نمایش زندگی توجه ام را جلب نمی کند. نسبت به سوزِ زخم کهنه خنجر، گذر اتفاقات خوشایند،ناخوشایند و ...سِر شده ام. نه دردی ست و نه گله ای. آنچه که کنون در تحریر آنم به دستت نخواهد رسید جز تکه کاغذی که پیغام آور آن است " در آینده پیدایم کن" اما.. تو صدایم را بشنو. صدایم را به هنگام نشستن برف بر شاخه های خشکیده درختان مجاور دریاچه بشنو. بگذار زمستان گمان برد از سرمای سوزناکی که روح طبیعت پیشکش ام کرده پیشی گرفته است. بشنو مرا ، باشد؟ February 27, 2024 #Czar

‍ نتیجه محاورات ذهنی؟ ظنِ قلب به قولِ قلابی " تا ابد با هم و برای هم زیستن"، قطعِ یدِ یاری رسان آنکه به واقع دوست می نماید اما منفعت که به میان آید دست تو را رها و سقوط ات به قعر دره ی شکست را نظاره گر است. یقینِ عقل بر ناپایا بودن ایام خوشی.. چه آن دوستی و تندرستی باشد و چه دلدادگی ، خُسوفِ خونین مَهِ نوربخشِ اخترانِ خَموشِ بَخت، هرز رفتن قریحه، کور شدن ذوق و پِی آن غلیانِ حس انزجار از حضور در اجتماعی که وراجی می طلبد و ورود به ورطه ی عمل تکرار شعار های توخالی و تبحر در دروغ سُرایی. تحریف قصه و قصاصِ راوی، نقد قلم برحقِ آفریدگارِ یگانه منتخبِ نگارنده ای که بی رحمانه جان می ستاند و در جبهه ی مخالف آن فرشته ی رانده شده از درگاه او که سخاوتمندانه در روز عزا و جزا جان می بخشد. گذر زمان و زوالِ مَلال. بار توقع از باری تعالی؛ خداوندی که نزدیک ترین است اما دورترین ، بینا است اما نابینا، شنوا است اما ... بر زمین نهادن، چند صباحی مستی و به وقت مستی؛ رسیدن به راستیِ نیستی. و در انتهای بن بست نیستی به ناگه اعجازِ عطوفتِ علاج بخشِ دیدگانِ ارام، متبرک و.. آنکه رَشید، شَریر، وارث تاج و بر سَریرِ ذرین هم که باشی چون کودکی ات دامانش را میخواهی. این بار نه خدای پدر، نه خدای پسر؛ مسیح و نه روح القدس؛ بلکه مادر..! مادر تو علاقه ی بی حد و حصرم به انزوا را میبینی؟ این حسِ بی وزنی که چو نبود روح در کالبد است را چطور؟ چیزی خشم و ..ام را بر نمی انگیزد. بازی هیچ یک از این راهبه ها، فاحشه ها و.. روی سِن نمایش زندگی توجه ام را جلب نمی کند. نسبت به سوزِ زخم، گذر اتفاقات خوشایند، ناخوشایند و ...سِر شده ام. نه دردی ست و نه گله ای. آنچه که کنون در تحریر آنم به دستت نخواهد رسید جز تکه کاغذی پیغام آور آن است " در آینده پیدایم کن" اما.. تو صدایم را بشنو. صدایم را به هنگام نشستن برف بر شاخه های خشکیده درخت مجاور دریاچه بشنو. بگذار زمستان گمان کند از سرمای سوزناکی که روح طبیعت پیشکش ام کرده پیشی گرفته است. بشنو مرا ، باشد؟ February 27, 2024 #Czar

‍ نتیجه محاورات ذهنی؟ ظنِ قلب به قولِ قلابی " تا ابد با هم و برای هم زیستن"، قطعِ یدِ یاری رسان آنکه به واقع دوست می نماید اما منفعت که به میان آید دست تو را رها و سقوط ات به قعر دره ی شکست را نظاره گر است. یقینِ عقل بر ناپایا بودن ایام خوشی.. چه آن دوستی باشد، چه تندرستی و چه دلدادگی..، خُسوفِ خونین مَهِ نوربخشِ اخترانِ خَموشِ بَخت، کور شدن قریحه و پِی آن غلیانِ حس انزجار از حضور در اجتماعی که وراجی می طلبد و ورود به ورطه ی عمل تکرار شعار های توخالی و تبحر در دروغ سُرایی. تحریف قصه و قصاصِ راوی، نقد قلم برحقِ آفریدگارِ یگانه منتخبِ نگارنده ای که بی رحمانه جان می ستاند و در جبهه ی مخالف آن فرشته ی رانده شده از درگاه او که سخاوتمندانه در روز عزا و جزا جان می بخشد. گذر زمان و زوالِ مَلال. بار توقع از باری تعالی؛ خداوندی که نزدیک ترین است اما دورترین ، بینا است اما نابینا، شنوا است اما ... بر زمین نهادن، چند صباحی مستی و به وقت مستی؛ رسیدن به راستیِ نیستی. و در انتهای بن بست نیستی به ناگه اعجازِ عطوفتِ علاج بخشِ دیدگانِ ارام، متبرک و.. آنکه رَشید، شَریر، وارث تاج و بر سَریرِ ذرین هم که باشی چون کودکی ات دامانش را میخواهی. این بار نه خدای پدر، نه خدای پسر؛ مسیح و نه روح القدس؛ بلکه مادر..! مادر تو علاقه ی بی حد و حصرم به انزوا را میبینی؟ این حسِ بی وزنی که چو نبود روح در کالبد است را چطور؟ چیزی خشم و ... ام را بر نمی انگیزد. بازی هیچ یک از این راهبه ها، فاحشه ها و.. روی سِن نمایش زندگی توجه ام را جلب نمی کند. نسبت به سوزِ زخم، گذر اتفاقات خوشایند، ناخوشایند و ...سِر شده ام. نه دردی ست و نه گله ای. آنچه که کنون در تحریر آنم به دستت نخواهد رسید جز تکه کاغذی که پیغام آور آن است " در آینده پیدایم کن" اما.. تو صدایم را بشنو. صدایم را به هنگام نشستن برف بر شاخه های خشکیده درخت مجاور دریاچه بشنو. بگذار زمستان گمان کند از سرمای سوزناکی که روح طبیعت پیشکش ام کرده پیشی گرفته است. بشنو مرا مادر، باشد؟ #Czar

🏳️‍🌈اگه #فوجوشی هستی مطمئنم اهل #فیکشن و رمــــــــان بی ال هم هستی🏳️‍🌈 𖥨┉┈ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃𖥨┉┈

کلی فیکشن خیس و فول از #کاپل های #معروف مثل میوگالفــــــــ&خائــــــو🔞

⛔️هر ژانری که دلت بخواد اینجا هست⛔️ فقط کافیه با یه #سرچ ساده از کاپل مورد علاقت کلی فیــــ💦ــــک خوندنی و آب دار پیدا کنی🔞 𖥨┉┈ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃𖥨┉┈ از تائوریس بگیر تا کایسو هرچی که استن کنی از دنیای بی ال اینجا هست🍆 ❌زودتر جویــــ𝗝𝗼𝗶𝗻ــــن شو تا از دستت نرفته🔥 𖥨┉┈ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃𖥨┉┈

ʕ•̫͡•ʔ𝗝𝗼𝗶𝗻 𝗝𝗼𝗶𝗻 𝗝𝗼𝗶𝗻 ʕ•̫͡•ʔ ʕ•̫͡•ʔ𝗝𝗼𝗶𝗻 𝗝𝗼𝗶𝗻 𝗝𝗼𝗶𝗻 ʕ•̫͡•ʔ