با من بخوان
آنچه را که تو دوست داری، مینویسم. پس بیا... امروز بیا... فردا دیر است... و با من بخوان... @Wkazimi
Mostrar más296
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
+630 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
محفل با دعای یکی از مهمانان به اتمام رسید.
علاقمندان استاد بهزاد به دور او حقله زدند و نسبت به استاد ابراز علاقه میکردند.
استاد با مهربانی تمام، با همه احوالپرسی میکرد.
من نیز به استاد نزدیک شدم و با او احوالپرسی کردم و او را تا بیرون از مسجد همراهی نمودم و گفتگوی کوتاهی نیز با هم داشتیم.
بعد از صرف غذایی که توسط اهالی روستا تهیه دیده شده بود و خیلی هم خوشمزه بود، روستای شکیبان را به قصد هرات ترک کردیم.
من از آن دیدار همین کلمههای بهم ریخته را برای خود به عنوان یادگاری از استاد نگهداشتم و بس...
وحید کاظمی
@Ba_ManBekhan
روستای شکیبان مربوط به ولسوالی زندهجان امروز یا فوشـنج قـدیم میباشد که به دو بخش تقسیم شده است؛ شکیبان مروی که در آن بیشتر اقوام ترکتبار زندگی میکردند و شکیبان تاجیکی که قوم تاجیک ساکنش بودند.
ما بعد از صرف صبحانه، آمادۀ ثبت از محفل شدیم.
تعداد زیادی از مهمانان داخلی و خارجی در این محفل شرکت کرده بودند.
این محفل یک مهمان ویژه نیز داشت؛ استاد ابوفواد بهزاد فقهی.
استاد فقهی را سالها بود که میشناختم اما از نزدیک ندیده بودم .
سالهاست وقتی دلتنگ میشوم، سخنان زیبا و آرامبخش استاد بهزاد است که مرا آرام میکند.
استاد بهزاد در جایی گفته بود که خود در اصل از قوم سلجوقی و ترکتبار و از هرات هستند.
محفل با تلاوت قرآنکریم شروع شد.
سخنرانان یکی پس از دیگری سخنرانی میکردند.
اما من بیشتر استاد فقهی را تماشا میکردم، او تسبیح در دست و خیلی آرام نشسته و به سخنان سخنرانان گوش میداد.
تمام حرکات او را زیر نظر داشتم، هیچ حرکت نازیبایی از او ندیم، نه تکان میخورد و نه خمیازه میکشید و نه هیچ حرکت دیگری.
با خودم فکر کردم که چه باعث شده تا استاد این همه با وقار و سنگین نشسته باشد.
چشم از استاد بر نمیداشتم، تمام جزئیات چهرهی زیبای او را بررسی میکردم، چهرهی استاد، زیبا و نورانی بود.
تارهای سفید محاسن استاد به زیبایی چهره او افزوده بود.
استاد فقهی با دقت به سخنان سخنرانان گوش فرا میداد.
بلاخره نوبت به سخنرانی خودش رسید.
استاد با اجازهگرفتن از علمای حاضر در محفل خیلی با آرامش در جایگاه سخنرانی قرار گرفت.
من که هنوز از نزدیک صدای استاد را نشنیده بودم، با شوق زیاد منتظر صحبتهای استاد بودم .
استاد پشت تریبون قرار گرفت، سرش را بالا کرد به جمعیت زیادی که از جاهای دور برای شنیدن سخنان او آمده بودند نگاهی انداخت.
استاد در ابتدا خداوند را بابت نعمتهایش که برای او ارزانی کرده بود شکر کرد.
و از این که در جمع دوستداران خود قرار داشت بسیار ابراز خوشحالی و خرسندی نمود.
استاد فقهی علاقهی خود را نسبت به خاندان حضرت رسول بیان کرد و یکی از دلایل آمدن به هرات را دیدار با سادات این دیار عنوان کرد.
او یاد و خاطره مولانا مجیبالرحمن انصاری را یادآور شد و برای آن شهید بزرگوار، طلب رحمت و مغفرت نمود.
استاد بهزاد فقهی در بارهی اهمیت جهاد در راه خدا و انواع جهاد را برای حضار توضیح داد.
او از جوانان خواست یک مصرفگرا در فضای مجازی نباشند و خود تولید محتوا کنند.
استاد بهزاد از علما درخواست کرد که جوانان را مورد توجه قرار دهند و برای نشر علم و دانش در بین جامعه از هیچ کوششی دریغ نورزند.
استاد فقهی جوانان را مورد خطاب قرار داد و از آنان خواست مطالعه را جدی بگیرند و برای رشد علم و دانایی تلاش کنند.
او به ثروتمندان توصیه کرد که از ثروتشان در جهت کارهای خیر و همگانی استفاده کنند.
او همچنان تأکید کرد که انسان باید برای اصلاح نفس خود تلاش کند و مراقب نفس باشد که انسان را از راه راست منحرف نکند.
استاد به مردم توصیه کرد که مواظب قلبهایشان باشند تا بیمار نشود و گفتند که باید قلب انسان از تمام آلودگیها پاک شود تا به درجه کسانی که دارای قلب سلیم هستند برسند.
استاد بهزاد در پایان سخنان خود از علما تشکر کرد و گفت: که از صحبتهایشان زیاد بهره برده و همچنان تشکر کرد که صحبتهای شکسته و پراکندهی او را گوش کردند.
.
Photo unavailableShow in Telegram
اولین دیدار " ۵ "
پنجشنبه ۱۹ دلو/ بهمن ۱۴۰۲ در حالی که چشمهایم را به جاده دوختهام، در ذهنم به چهرهی استاد فکر میکنم.
امروز پنجشنبه است و دلم کمی گرفته، انگار قرار است کسی را از دست بدهم. به نبودن او فکر میکنم و این که وقتی او پرواز کند آیا من باز هم خواهم نوشت؟!
مسیر هرات اسلام قعله را به قصد روستای شکیبان در حال حرکت بودیم.
وقتی که به روستا نزدیک شدیم از دور، گنبد زیبای مسجد روستا خودنمایی میکرد.
بعد از طی نمودن ۴۰ کیلومتر به روستای شکیبان، محل برگزاری محفل جشن فارغ التحصلی حوزهی علمیهی احیاءالسنة رسیدیم.
در بدو ورود، مورد استقبال جناب مولانا سید شمسالدین حسینی مدیر حوزهی علمیهی احیاءالسنة شکیبان قرار گرفتیم.
در اطراف مسجد، محل برگزاری محفل، همه در حال کار بودند عدهای به استقبال از مهمانان مشغول بودند و تعدادی مشغول تهیه غذا.
افراد زیادی از روستاهای همجوار جهت شرکت در این محفل، به روستای شکیبان آمده بودند.
.
Photo unavailableShow in Telegram
رد پای دوست...
روستای دیزواری - افغانستان - هرات - رباطسنگی - تابستان ۱۴۰۳
عکاس: وحید کاظمی
خوشا دویدن
وقتی خوشههای گندم
رسیدهاند
خوشا من
وقتی چشمهایت را
از یاد نبردهام
صدیق قطبی
@Ba_ManBekhan
من اشتباه کردم!
تو چرا؟
من اشتباه کردم
من مقصر بودم
اما تو چی؟
من برای دیدن تو نیامده بودم
تو چرا خودت را نشانم دادی؟
من اشتباه کردم
تو چرا؟
من راه را اشتباه آمدم
تو چرا؟
من اشتباه آمدم
تو چرا ایستادی؟
تو چرا ماندی؟
تو بگو کی مقصر بود
من و یا تو؟
درسته
حق با توست
من اشتباه کردم
اما...
وحید کاظمی
@Ba_ManBekhan
بیاییم باهم بخوانیم:
در دعای خود عجله نکن، ثنا مهمتر از درخواست است و بلکه الله تعالی اگر بخواهد دعایی را بپذیرد، دروازهٔ ثنا را بر بنده میگشاید.
در حدیث شفاعت آمده که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «پس [در روز قیامت] به زیر عرش میروم و برای پروردگارم سجده میبرم؛ سپس الله دروازههای حمد و ثنایش را به روی من میگشاید به گونهای که پیشتر برای هیچکس نگشوده است، آنگاه گفته میشود: ای محمد! سرت را بلند کن و بخواه...» (بخاری و مسلم)
ستایش، ثنا، حمد... اینها بخش گم شدهٔ رابطهٔ بسیاری از ما با پروردگار است.
عبدالله محمد
@Ba_ManBekhan
Photo unavailableShow in Telegram
لبخند بزن قلب من...
بنیامین - روستای دیزواری - افغانستان - هرات - رباطسنگی - بهار ۱۴۰۳
عکاس: وحید کاظمی
چرا میخواهی بقیه را غمگین کنی؟ چیزی بگو که فایدهای داشته باشد. قطعا بعضی در پی غم هستند، اما گناه رهگذران چیست؟ عدهای هستند که نمیدانند چه میخواهند و تو میتوانی آدرس ناخواستهی آنها شوی.
عبدالله محمد
@Ba_ManBekhan
Photo unavailableShow in Telegram
رد پای دوست...
روستای دیزواری - افغانستان - هرات - رباطسنگی - تابستان ۱۴۰۳
عکاس: وحید کاظمی
گندمزاران تو را می شناختند
انگار نگران حال تو بودند
سراغ تو را از من میگرفتند
انگار از آشنایی من و تو خبر داشتند
گندمزار به تو سلام رساند و هدیهای به دست من داد تا به تو برسانم.
راستی! برای گرفتن هدیهی خود، کی میآیی؟
وحید کاظمی
@Ba_ManBekhan
آیا او ما را صدا خواهد کرد؟
در روزی بسیار سخت و ترسناک؛ در آن هنگام که ناامیدی و وحشت تمام وجودمان را فرا گرفته است.
در آن روز که تنهایی و درماندگی ما را در بر خواهد گرفت.
ناگهان در عین ناباوری صدای زیبا و آرامبخش نام ما را صدا میکند.
وقتی به طرف صدا نگاه میکنیم چهرهی زیبای او را که از ماه هم زیباتر خواهد بود، به چشم خواهیم دید.
او را میشناسیم، به سویش میدویم و خود را در آغوش او قرار میدهیم و تمام نگرانیها و غم و غصهها از ما دور میشود.
از او سؤال میکنیم که ای حبیب خدا! چگونه و از کجا نام مرا میدانید؟
با لبخند میگوید: از درودها و سلامهایی که برای من میفرستادی، امروز تو را شناختم.
در آن لحظه شادی تمام وجودمان را فرا خواهد گرفت و همراه او به سوی بهشت خداوند رهسپار خواهیم شد.
صلی الله علیه وسلم
وحید کاظمی
@Ba_ManBekhan
Photo unavailableShow in Telegram
رد پای دوست...
روستای معلومه - افغانستان - هرات - کروخ - تابستان۱۴۰۳
عکاس: وحید کاظمی
با عقل سرد ما
نه هیچ پروانهای
به آتش میرسد
و نه هیچ شقایقی
به ایمان
گرم کن مرا
در پندار پروانه
در قلب شقایق
شعر: صدیق قطبی
@Ba_ManBekhan
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.