عروس ڪُرد
5 788
Suscriptores
-424 horas
-417 días
-15030 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
00:16
Video unavailable
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها æ²⁰
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
35800
مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا
(فاطر۲)
درِهررحمتیراکهخدابهرویمردم
بازکند،کسینمیتواندآنراببندد.
❞من محتاج باران رحمت توام
خدایا هرچه مهر داری بر ما ببار🪷💕❝
43500
02:58
Video unavailable
درمان قطعی سفیدی مو توسط شرکت فناور درمان🇮🇷
تنها با یک دوره مصرف متوجه بازگشت موهایتان به رنگ اصلی خواهید شد. 😍🤩
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا
از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 🪄
روی لینک زیر کلیک کنید 😃👇
https://www.20landing.com/141/1435
https://www.20landing.com/141/1435
7.13 MB
35100
01:30
Video unavailable
خدایا برای بودنت شکر ❤
تا حالا اینطوری شکرگزاری کردید؟😍☘
یکی از قشنگترین شکرگزاری هایی بود که دیدم
#شکرگزاری
8.90 MB
33300
🎗چاقی به دلیل یک بهمریختگی هورمونی در سیستم توزیع انرژی بدن است.
🔴⛔️🔴 «اگر بدنتان دهها هزار کالری به صورت چربی ذخیره کرده و به اندازه نیاز دهها روز انرژی ذخیره شدهی کافی دارد، ولی نمیتواند اتوماتیک از این همه ذخایر برداشت کند (کاری که به صورت طبیعی بدن افراد لاغر هر روز انجام میدهد) و بدنتان دوباره باز دم به دقیقه گرسنه میشود و نیاز دارد که برای تامین انرژی بدن چیزی بخورید و اگر هم چیزی نخورید بدنتان بیانرژی میماند و ضعف میکنید، این یک مشکل پزشکی است که باید یاد بگیرید حلش کنید و نه مشکل اراده و تلاش.».
🙋♂️ عانگع اصلانیان هستم، نویسنده کتاب «پایان افسانه کالریها»، پرفروشترین کتاب لاغری 10 سال اخیر ایران، با بیشتر از 100 هزااااار نسخه تیراژ،.
💎 یک دوره آموزشی رایگان تلگرامی براتون تدارک دیدم که به تدریج یادتون میدم که چطور کاری کنید که بدنتان به جای گرسنه شدن و نیاز به غذا، به سراغ چربیهای ذخیره شدهتان برود و بدون گرسنگی لاغر شوید. برای دریافت درسهای این دوره رایگان تلگرامی روی لینک @madresefitnessbot کلیک کنید و بعد دکمه شروع و بعد دریافت درس اول را بزنید، تا در طی 11 روز آینده هر روز یک درس مهم، توی تلگرام برایتان ارسال شود،.
31400
01:30
Video unavailable
خدایا برای بودنت شکر ❤
تا حالا اینطوری شکرگزاری کردید؟😍☘
یکی از قشنگترین شکرگزاری هایی بود که دیدم
#شکرگزاری
8.90 MB
100
Repost from گُلی
Photo unavailable
خبر خوب واسه سینگل های عزیز کانال 😅
یه بازی خیلی باحال و سرگرم کننده با امکانات دوست یابی و کلی عشقو حال 👩❤️👨
بر خلاف باقی بازی های کاملا رایگان هست بازی 🥰
البته غیر سینگل ها هم واسه سرگرمی خوبه امتحانش کنن 😉
حتما تست کنید 👌🏼
شروع بازی و دوست یابی 👩❤️👨
رایگان و بدون محدودیت بازی کن ✌🏼
📛📛📛😈😈😈📛📛📛
33300
#پارت1
- عمو... تو... تو واقعا از من میخوای این برگه ها رو امضا کنم؟!
نگاه خیرهای بهم انداخت و کروات قهوهای رنگش و آزاد کرد.
- بهم اعتماد کن و برگه ها رو امضا کن.
بغضم و قورت دادم و دستی به چشم های خیسم کشیدم. برگه های روی میز و برداشتم و بدون اینکه بهشون نگاه کنم طرف عمو گرفتمشون.
- عمو... من... من اگر اینا رو امضا... کنم میشم زن... زن...
اشک های که بی وقفه روی صورتم جاری میشدن اجازه صحبت کردن درست و بهم نمیدادن. چطوری باید اون برگه ها رو امضا میکردم و همسر شریک بابام، مردی که همیشه «عمو» صداش میزدم، میشدم؟!
عمو برگه ها رو ازم گرفت و روی میز گذاشت، از داخل جیب کتش خودکار طلایی رنگی درآورد و دستم داد.
- زود باش حوا، امضا کن، تا قبل ساعت هشت باید برگه ها رو به محضر برسونم!
چارهی دیگهای داشتم؟!
بابام دستی دستی من و به شریکش داد تا زنش بشم تا پسرش از پایهی چوب دار دور بشه.
اگر حامد با نیلا رابطه نداشت اون اتفاقات نمیافتاد، نیلا نمیمرد و حامد زندان نمیافتاد... منم... منم توی اتاقم بودم و مشغول کار و دانشگاه بودم!
نفهمیدم چطوری چشمام و روی تمام اتفاقاتی که پیش روم بود بستم و تمامی برگه ها رو امضا کردم...
برگه های که معلوم نبود باعث خوشبختی یا بدبختیم میشدن...
روی تخت پشت به در نشستم، زانوهام و بغل کردم و سعی کردم لرزش بدنم و کنترل کنم.
در باز و بوی عطر تلخ و تندی کل فضای اتاق و پر کرد، سخت بود جلوی اشک هام و بگیرم...
قرار بود زیاد اشک بریزم...
چشمام و محکم بستم و با نفس های عمیق و کشدار خودم و آروم کردم.
از روی تخت بلند شدم و سرم و پایین انداختم، شرم داشتم، از اینکه عمو من و توی اون لباس ببینه شرم داشتم، از اینکه بخواد بهم نزدیک بشه و بدنم و لمس کنه...
برگشتم و نگاهم به یک جفت کفش مشکی خورد، سرم کم کم بالا رفت و هر لحظه شوکه تر از قبل شدم.
کفش های چرم و پاهای بلند، دست های بزرگ و انگشت های کشیده، ساعت نقرهای رنگ و پیرهن سفید، بازو و سینه های ماهیچهای و...
نیما!
سیگاری بین لباش بود...
- هیچ وقت فکر نمیکردن بخوام با تو توی یک اتاق و زیر یک سقف زندگی کنم!
با صدای سرد و یخیش، بدن بی جونم روی تخت افتاد.
- تو... تو...
لبخند تلخی زد و سمت کاناپه رفت.
- رنگ و روت پریده... ولی شرمنده، امشب قال قضیه کنده نشه، بابا دست از سرم بر نمیداره!
#داستانی_براساس_واقعیت
👇👇👇👇
https://t.me/+T3fo4j-ZMf1yyhQ_
https://t.me/+T3fo4j-ZMf1yyhQ_
ادامشو میخوای بزن رو لینک زیر👇♨️
https://t.me/+T3fo4j-ZMf1yyhQ_
https://t.me/+T3fo4j-ZMf1yyhQ_
بیا #سرچ کن اگه نبود لفت بده😎❌
حــوای مــن
کپی ممنوع 💔
42810
"دوس دختر داشتنم خوبه هاا،
داری کارای روزمرهاتو میکنی یه موجود نرم و خوشبو کنارته هی دست میزنی به ممه هاش و پرپاچهاش، دست نزنیم ناراحت میشه غر میزنه که بهم توجه کن😂"
با صدای جیغ شادی از آشپزخانه بیرون دویدم. خودم را داخل اتاق پرت کردم.
- وای ریدمممممم افسون. بدبختت کردمممم.
شوکه نگاهش کردم.
- چی شده؟
با استرس گوشی دستش را بالا آورد. گوشی من بود همان لحظه گوشی زنگ خورد.
- آریان؟ این وقت شب چرا زنگ زده به من؟
شادی با ترس نگاهم کرد.
- من یه غلطی کردم افسون.
نزدیکش شدم و تا خواستم گوشی را بگیرم آن را عقب کشید.
- چرا؟ د بنال ببینم چه غلطی کردی؟
لب گزید.
- شارژ نداشتم میخواستم با گوشی تو یه پیام بدم به امید اشتباهی فرستادم برا آریان اروند!
چشمانم گشاد شدند.
- چی فرستادی؟
آب دهانش را قورت داد. تماس رییسم را ریجکت کرد و گوشی را به دستم داد و تا بتوانم جلویش را بگیرم با دو از اتاق بیرون رفت.
با ترس وارد باکس پیامهایم شدم و با دیدن پیام نامربوطی که برای آریان فرستاده بود مخم سوت کشید. آریان اروند جواب داده بود:
" عجب 😜"
و پیام بعدی اش...
" دیگه چی خوبه خانم پیشوا؟ 😂😂😂😂 مثلا دوست پسر کجاش خوبه؟😅"
داد زدم.
- شادی بقران این ریدمانت رو جمع نکنی من می رینم به کل هیکلت.
برای آریان اروند تایپ کردم.
" ببخشید آقای اروند اشتباه شده"
شادی مثل خودم داد زد.
- گه خوردم افسون! تا یه هفته اشپزی و نظافت با من.
- گه خوردی نوش جونت! بیا گندی که زدی رو جمع کن.
گوشی در دستم لرزید. با دیدن شمارهی اروند قالب تهی کردم اما نمیشد جوابش را ندهم. صدایم را صاف کرده و تماسش را جواب دادم.
با شیطنتی که در کلامش جاری شده بود گفت:
- خوبین خانم پیشوا؟
سرفه ی مصلحتی کردم.
- ببخشید اون پیام...
- اون پیام چی؟
- دستم خورد اشتباهی شد...
جدی گفت:
- جلوی خونهتونم بیا پایین لپتاپت که تو شرکت جا گذاشتی رو بگیر.
چشمانم گشاد شدند.
- الان؟ میگم دوستم بیاد من دستم بنده.
خندید.
- بیا خانم نترس... بیا قول میدم به توافق برسیم.
- راجع به چی؟
- راجع به اینکه اگه دلم بخواد دوست دخترم باشی قول می دم کار به غر زدن تو نرسه بیست و چهار ساعته دربست در خدمتت باشم😂
لحنش خمار شد.
- بیا پایین قول میدم هر شرط و شروطی رو قبول کنم.
قسم می خوردم شادی را بکشم. گوشی را پایین آوردم تا صدایم به او نرسد.
- شادی خودتو مرده بدون.
با مسخره بازی بلند گفت:
- انا لله و انا الیه راجعون🤣
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
6700
"دوس دختر داشتنم خوبه هاا،
داری کارای روزمرهاتو میکنی یه موجود نرم و خوشبو کنارته هی دست میزنی به ممه هاش و پرپاچهاش، دست نزنیم ناراحت میشه غر میزنه که بهم توجه کن😂"
با صدای جیغ شادی از آشپزخانه بیرون دویدم. خودم را داخل اتاق پرت کردم.
- وای ریدمممممم افسون. بدبختت کردمممم.
شوکه نگاهش کردم.
- چی شده؟
با استرس گوشی دستش را بالا آورد. گوشی من بود همان لحظه گوشی زنگ خورد.
- آریان؟ این وقت شب چرا زنگ زده به من؟
شادی با ترس نگاهم کرد.
- من یه غلطی کردم افسون.
نزدیکش شدم و تا خواستم گوشی را بگیرم آن را عقب کشید.
- چرا؟ د بنال ببینم چه غلطی کردی؟
لب گزید.
- شارژ نداشتم میخواستم با گوشی تو یه پیام بدم به امید اشتباهی فرستادم برا آریان اروند!
چشمانم گشاد شدند.
- چی فرستادی؟
آب دهانش را قورت داد. تماس رییسم را ریجکت کرد و گوشی را به دستم داد و تا بتوانم جلویش را بگیرم با دو از اتاق بیرون رفت.
با ترس وارد باکس پیامهایم شدم و با دیدن پیام نامربوطی که برای آریان فرستاده بود مخم سوت کشید. آریان اروند جواب داده بود:
" عجب 😜"
و پیام بعدی اش...
" دیگه چی خوبه خانم پیشوا؟ 😂😂😂😂 مثلا دوست پسر کجاش خوبه؟😅"
داد زدم.
- شادی بقران این ریدمانت رو جمع نکنی من می رینم به کل هیکلت.
برای آریان اروند تایپ کردم.
" ببخشید آقای اروند اشتباه شده"
شادی مثل خودم داد زد.
- گه خوردم افسون! تا یه هفته اشپزی و نظافت با من.
- گه خوردی نوش جونت! بیا گندی که زدی رو جمع کن.
گوشی در دستم لرزید. با دیدن شمارهی اروند قالب تهی کردم اما نمیشد جوابش را ندهم. صدایم را صاف کرده و تماسش را جواب دادم.
با شیطنتی که در کلامش جاری شده بود گفت:
- خوبین خانم پیشوا؟
سرفه ی مصلحتی کردم.
- ببخشید اون پیام...
- اون پیام چی؟
- دستم خورد اشتباهی شد...
جدی گفت:
- جلوی خونهتونم بیا پایین لپتاپت که تو شرکت جا گذاشتی رو بگیر.
چشمانم گشاد شدند.
- الان؟ میگم دوستم بیاد من دستم بنده.
خندید.
- بیا خانم نترس... بیا قول میدم به توافق برسیم.
- راجع به چی؟
- راجع به اینکه اگه دلم بخواد دوست دخترم باشی قول می دم کار به غر زدن تو نرسه بیست و چهار ساعته دربست در خدمتت باشم😂
لحنش خمار شد.
- بیا پایین قول میدم هر شرط و شروطی رو قبول کنم.
قسم می خوردم شادی را بکشم. گوشی را پایین آوردم تا صدایم به او نرسد.
- شادی خودتو مرده بدون.
با مسخره بازی بلند گفت:
- انا لله و انا الیه راجعون🤣
پر از صحنههای داغ😍❌💋💋💋💋
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
پاره🤣🤣🤣🤣🤣🤣
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
رمان عاشقانه اجتماعیه ولی با رگههای طنز که غش میکنین🤣😂
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
https://t.me/+zPEm4VgaweBlMDQ8
شوهــــر قلابی
کپی ممنوع
34610
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.