cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

رمان خاطره، مَرگُل

﷽ خوش اومدید رمان خاطره به قلم مَرگُل با ژانر عاشقانه، انتقامی،هیجانی خوشحال میشم که همراه ما باشید🤗

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
198
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
یه خبر مهم که شنیدم تو کل این کانالها پخش شده😰🤥😱 اخطار ورود برای زنان باردار و بیماران قلبی مطلقا ممنوع🚫❌🚫
Mostrar todo...
آوازقـو
سورئالیسم
دنیای‌هپروت
اسپــار
عطرلیـمو
سایه‌ی سرخ
پناهگاه‌طـوفان
کیلومترصفر
ویرانه‌های سکوت
دودخاکستری
دروغهای‌فریبنده
راننده‌ی سرکش
سـارال
رازآناهید
چشم‌های‌آهــیل
سایه‌ی مجنون
جانان‌وکوهیار
دلیبال
رامشگر
منتهی‌به‌خیابان
شبی‌درپروجا
سـونای
بازنده‌هانمی‌خندند
- دختر حاجی، سایزت #هشتادوپنجِ؟! متحیر و گیج به لباس روی #تخت خیره شدم. از تاریکی اتاق، بیرون اومد و قامت بلندش نمایان شد. قدمی به عقب گذاشتم و پلکی زدم. باز حرفش رو تکرار کرد: - گفتم #سایزت هشتادوپنجِ؟! حرفی نزدم و آب دهنم رو قورت دادم. از روی یونیفرمم، نگاهی به #سینه‌هام انداخت و با پوزخندی لب زد: - آره؛ پس درست #حدس زدم. #لباس رو از روی تخت برداشت و ادامه داد: - بپوشش. بی‌حرف، سری به دو طرف تکون دادم. - بیخیال دختر حاجی! دیروز.. . ابرویی بالا انداخت و با لبخند #شیطانی لب زد: - #یادت نمیاد..؟! #خندید و به سمتم قدم برداشت. - پس بزار تعریف کنم. #دستات رو دور گردنم #حلقه کردی، زیر #گوشم زمزمه‌ای کردی و افسارم رو مثل یه #سوارکار حرفه‌ای به دست گرفتی! حالا تا وقتی اینجایی چرا ازت #لذت نبرم؟! با #انزجار لبخندی زد و به سمت منی قدم برداشت که #سست و #گیج بودم.. . https://t.me/+WSaSKhTpCrdjMGI0 https://t.me/+WSaSKhTpCrdjMGI0 - یعنی چی؟! میگم چیکار کردین با این #دختر؟! - چیکار کردیم؟! #تجاوز..! https://t.me/+WSaSKhTpCrdjMGI0 دختری که به خاطر شرایط زندگیش مجبور به تن دادن به کاری میشه که کل سرنوشتش رو تغییر میده، دخترکی که برای زنده موندن و در آوردن خرج زندگیش لباس خدمتکاری به تن میپوشه و غم زندگیش رو پشت لبخند گرمش پنهمون میکنه اما از کجا می‌دونه که به واسطه ی همین کار گذشته ی پر رمز و رازش رمزگشایی میشه. گذشته ای که خودش هم آن را از یاد برده بود!!!!!! https://t.me/+WSaSKhTpCrdjMGI0
Mostrar todo...
🔥𝑩𝒓𝒊𝒅𝒈𝒆 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆🔞

پل سرنوشت در حال تایپ✍🏻 جادوی تاریک و طلسم تاریک و عملیات عشق فایل❌ @DaRkSapell87_bot :ارتباط با نویسنده #کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد❌ Hi - @Durov This group does not go against the law. And it has no pornographic and rough posts. please pay attention!

رمان آلام به قلم یسنا زنشو تو مطبش خفت میکنه و بعد که با حرفاش حرصیش میکنه یه جوره ناجوری از دلش درمیاره که نگو و نپرس...❌🙈🔞 https://t.me/+OdCXdCGs9eVlZjU8 #پارت_۸۰۵ سر در گریبانش فرو کردم: _ آره وقتی باهاشم خیلی زود دیر میشه...حسرت دیشبم مونده به دلش.. باید برسم به حسرت دلش یا نه؟ کمی مشکوک زمزمه کرد: _کیو میگی؟ خندیدم و در حالیکه شانه هایم از زور خنده تکان میخورد لب زدم: همونی که یکم دیگه بیشتر نمونده لش کنه تو بغلم... مشتی روی سینه ام کوباند: _ منظورت به منه؟ من زود ... زود... نمیتوانست جمله اش را کامل کند و از زور حرص قرمز شده بود... دستی روی قرمزی گونه هایش کشیدم و سری به تاکید تکان دادم: _ بله .. شما... یکم بمالونمت به هم ، نفس تند میکنی و شل میشی رو تنم... چشم ریز کرد و زمزمه کرد: _ بسکه کم میکنی... بسکه زود تمومش میکنی... چشمانم از کلام رک و بی پروایش گشاد شد : _ نه بابا!!! ؟؟ یک ساعت ناز دادنت کمه بی وجدان؟ https://t.me/+OdCXdCGs9eVlZjU8
Mostrar todo...
❤رمان آلام❤

به قلم ( یسنا)🌼 هفته ای سه پارت🙂 بجز روزهای تعطیل😘 کپی،سیو و انتشار رمان ممنوع و حرام است❌ 💥رمان در دست چاپ💥

Repost from N/a
هایکا جاوید!🔥 پسر بزرگ حاجی معروف محل.. مجبور میشه با وجود نامزدش ترنم، زن داداش بیوه اش رو عقده کنه!‌💔 عهد میبنده که بهش دست درازی نکنه و مثل خواهرش ببینتش.. اما یه شب، وقتی از حموم میاد بیرون و میبینتش.. همه چی عوض میشه!🔞🔥 https://t.me/+_RHMtOI3fvNjMWE1 https://t.me/+_RHMtOI3fvNjMWE1 https://t.me/+_RHMtOI3fvNjMWE1 #ممنوعه_بزرگسال❌️ 〔ساعت ۷:۰۵ غروب پاک〕
Mostrar todo...
فریال دختری که به همراه آهو گیر ماجرایی میفتن که راه پس کشیدن ندارن ناخواسته دزدیده میشن و به چند فرد نقاب دار ناشناس فروخته میشن اما اونا.. https://t.me/+Als4BEdpGRdkZDhk https://t.me/+Als4BEdpGRdkZDhk
Mostrar todo...
_رویا بیه چیزایی هست که تو نمیفهمی +چی مثلا بابا؟ چیزی غیر از اینه که تو حاضر شدی منو بفروشی برای آینده کسب و کارت؟🫠... #اروتیک_عاشقانه https://t.me/+HgmQBM7Uck40YzE8
Mostrar todo...
•[ 𝓜𝔂 𝓭𝓻𝓮𝓪𝓶 ]•

لبان تو شراب ناب کهن است🍷 . . . . 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔❤️‍🔥:

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1080293-ROfbDjz

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍 𝒍𝒊𝒏𝒌𝒆🫂:

https://t.me/+HgmQBM7Uck40YzE8

Repost from N/a
https://t.me/+o9wXM-sI4nExYTJk دختر کوچولویی که زن یه حاجی متعصب شده🔞🥺 هشدار ممنوعه‌است❗️✋ 〔۲:۳۰ شب پاک〕
Mostrar todo...
Repost from N/a
- مانتو کوتاه تو شرکت من ممنوعه خانم محترم! گندم که خم شده بود تا پرونده‌های درون دستش را روی میز بگذار با شنیدن غرش خشمگین حامی هول به هوا پرید و به عقب برگشت. - جانم؟ یعنی چی؟ - یعنی اگه دلت میخواد از شرکت من اخراج بشی کافیه یکی دو بار یه همچین مانتویی بپوشی! حرص در سلول به سلول تنش نفوذ کرده بود. چپ و راست به او گیر می‌داد اما این یکی را کوتاه نمی‌آمد. - چطور باقی اعضای شرکت مشکلی ندارن که بپوشن فقط من مشکل دارم بپوشم؟ اخم های حامی به شدت در هم رفت. هیلا خوشنود از حرفش دست به سینه منتظر جواب مرد شد. - مسلما باقی اعضای شرکت این زیبایی رو ندارن که با پوشیدن این نوع مانتو زیباییشون ده برابر بشه! ضربان قلبش از این اعتراف صریح شروع به زدن کرد. کار حضرت فیل بود در این وضعیت به خود آمدن! اما قلبش بازی بیشتر را می‌خواست...شاید اعتراف بیشتر از مرد مغرور این روزهایش. - در هر صورت به من ربطی نداره! منم مثل بقیه یه کارمندم و هر جور دلم میخواد لباس میپوشم و فکر نکنم به کسی هم ربطی داشته باشه! حامی با عصبانیت از جواب سر بالای دخترک به سمتش پا تند کرد و با گرفتن دستش او را به دیواری کناری‌اش کوبید. - آخ! با خشمی بی سابقه صورتش را نگاه می‌کرد. چرا حرف در کله‌اش نمی‌رفت؟ چرا نمی‌فهمید... - میخوای نشونت بدم کیم، ها؟ ها را چنان بلند ادا کرد که تن گندم از ترس تکانی خورد. کنترلش را از دست داده سر به سمتش جلو برد و لبانش را در دو سانتی متری لبان گندم قرار داد: - خوب نگاه کن تا بفهمی چه کارایی از دستم برمیاد خانم گندم پارسا!! https://t.me/+j5QwDcDXAx0yODVk https://t.me/+j5QwDcDXAx0yODVk https://t.me/+j5QwDcDXAx0yODVk ❤️گندم دختریی از شهر شیراز با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادریش فرار میکنه و میتد تهران بر حسبِ اتفاق وارد شرکتی می‌شود تا دست سرنوشت او را در مقابلِ مردی مغرور، خشمگین و شکست خورده قرار دهد❤️ https://t.me/+j5QwDcDXAx0yODVk 〔ساعت ۴:۱۰ بعدازظهر پاک〕
Mostrar todo...
هنوز از او ناراحت بود از حرفهایش: "ازت متنفرم چیشو نمیفهمی؟" مرد که نام آتش را فریاد زد ترسان آتش را نگاه کرد. آن تیزی دست مرد چه میگفت؟ همه سعی در مهار مرد داشتند اما مرد با سرعت سمت آتش می آمد ... نفهمید چگونه و چطور در نیم وجبی مرد با آتش خودش را جلو کشید و آتش را بغل گرفت. تیزی چاقو که بدن نحیف دخترک را غرق خون کرد و نفسش رفت و دخترک در آغوشش رها شد آتش تازه به خودش آمد : - ماهسان؟ ماهسان عزیزم منو ببین قطره اشکی از چشمان ماهسان که پایین چکید و چشمان نیمه بازش رو بسته شدن رفت غرید: - منو ببخش ماه من فقط نرو چشماتو نبند ... 📛❗️📛❗️📛❗️📛❗️ https://t.me/+O0Bngtpz799kNGQ0 آتش نیکان گیتاریست مشهوری که دل همه رو برده و کراش کل آموزشگاس! مردی که دل نمیبنده چون این درونش حک شده، اما یه روز دختری از تیم رقیب معادلاتش رو بهم میریزه ... آتش دل میبنده به ماهسان به دختری با یه جفت چشم یشمی و درست مثل اسمش زندگیِ ماهسانو به آتیش میکشه🔥❤️ قلمی قوی و متفاوت و پارت گذاری منظم🕧♦️ تا لینک منقضی نشده عضو شو↩️ https://t.me/+k2VFX02HqKpjZjM0
Mostrar todo...
نــوایِ رویا|حنانـﻫ.ن✍🏻

﷽ نفسم مے گيرد در هوایے که نفس هاي تو نيست ❤️‍🔥 … |کانال اختصاصی نواےِ رویا| پارت گذاری : ﻫر روز [ جزجمعه]✨ ﻫر گونه کپے پیگرد قانونی دارد‼

اروم اومد جلوم و سر منو بلند کرد و گونمو بوسید که جیغ نگار رو شنیدیم بی اهمیت به نگار منم گونه آریان رو بوسیدم  لبخند زدم و‌گونشو آروم نوازش کردم ازش جدا شدم و لبخند زدم و اونم نگام کرد و گفت: -رفت؟ یه نگاه به اطراف کردم دیدم هیچکی نیست آروم بهش گفتم : -نه نیستش رفت! که آریان  دوباره خم شد لبامو محکم مک زد و فرار کرد که جیغ منو در اورد و گفتم: -بخدا اگه پام خوب بود پدرتو در میاوردم آریان!........ https://t.me/+c3araNkxYJ0zNTE8 https://t.me/+c3araNkxYJ0zNTE8
Mostrar todo...
«رویـــای عشــق مـن»

✨﷽ ✨ پارت گذاری هر روز به جز تعطیلات رسمی! 🕊🍃 هرشب ساعت 12 پارت میذاریم⏰ روزی 1 پارت✅ پارت‌گذاری بصورت منظم و مرتب هست✅ #کپی_حرام_و_پیگیردقانونی_دارد❌ #پارت_هدیه‌هم‌داریم📚 ژانر: عاشقانه، طنز، کلکی... ✨ به قلمِ: فریبا ربیعی✍🏻

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.