cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

- سُوُْداٰدْ

برایم از ناگفته هایت بگو: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-453208-HhHkfek سوداد: اندوه توأم با آسایش 🌙🌱🎙

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
203
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

تحمل میرود اما شب غم سر نمی آید:)
Mostrar todo...
نقطه.. پایان کتاب.. :)♥️
Mostrar todo...
مراقب خودتون باشید♥️💔
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ تو اونجا بودی اما هربار که دستمو سمتت دراز میکردم قبل از اینکه لمست کنم تبدیل به پروانه های کوچولو میشدی و توی یه لحظه ناپدید میشدی.
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ جان جانانم! ای مه گم شده در پشت بغض چشمانم. رهسپار تنهای شب‌های درازم، رهسپار ابرهای محو و بادهای سرد. جان جانانم! امشب هم رهسپار می‌شنوم و از خیال ابری تو می‌گذرم و صبح بال سرنوشت را طواف می‌دهم. کوکوی حسرت بر دل شب مُهر می‌زنم و رهسپار هلال ماه می‌شنوم. امشب دوباره بر بالین ستاره بخت سهیل لالایی کودکان سر به فلک کشیده را دم به دم سر می‌دهم. جان جانانم! پرده‌ها را می‌کشم و با خیال خاطرت، سابه بازی می‌کنم. جان جانانم! من می‌ر‌وم، می‌روم به روز و رهسپار خورشید می‌شوم. رهسپار نور، رهسپار شبنم و سورهای قشنگ. رهسپار اشک هایت می‌شنوم. قطره به جرعه می‌نوشم و جوانه می‌زنم، رشد می‌کنم و گل می‌دهم. جان جانانم! می‌روم تا باران شوم، ببارم و رنگین‌وار بر رخسار خورشید ببینمت. می‌روم تا خجسته شوم، به سانِ سانِ سانِ سرو بلند آزادی. می‌روم گم شوم در مه‌های طلایی تا شاید روزی دوباره پیدا شوم. به امید روزی با طلوع لبخندت و رونق سقف بلند چشمانت. جان جانانم! قبل من را، من را و بعد من را به خاطر بسپار تا ثانیه‌ی گذر، رحم کند. مرا به خاطر بسپار تا سفید پوشان شهر، کف کنند. مرا به خاطر بسپار تا رهسپاران شب، آرام رهسپار روزی از شب شوند. مرا به خاطر بسپار، تا ابد، جان جانانم. • مائده ✍🏻🪐
Mostrar todo...
یه متن کوچولو میخوام دلی باشه راجب دلتنگی بفرستید ببینم👀
Mostrar todo...
Photo unavailableShow in Telegram
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ و منی که مبتلام به حضورت و چقدر دوری🙂..
Mostrar todo...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/Saudad_721/2284 همیشه اونی نمیشه که ما میخوایم، بعضی وقتا انقدر غرقِ یکی میشیم که به کل خودمون، زندگیمون، هدفمون رو فراموش میکنیم. حتا حواسمون به نزدیک‌ترین کسایی که از تهِ دل دوسشون داریم نیست و همین شروعِ اوجِ بدبختی و فاجعه‌اس. دوس داشتن مهمه اما در کنارش دوس داشته شدن هم باشه، عشق خوبه ولی درکنارش عاشقی هم باشه، مثل این میمونه که لیلی فقط لیلی باشه و مجنونی درکار نباشه. مجنون اگه مجنون نبود که لیلی هم نبود؛ این دوتا کنارهم ماندگار شدن :) از خودگذشتگی همیشه خوب نیست، به اندازه‌اش خوبه و با آدم درستش عالیه. تو صدت رو براش بزاری‌و اون یه درصدم نزاره ارزش نداره. نمیگم غصه نخور چون نمیشه؛ الان از اون خاطره فقط یه تجربه برات مونده که تلخیش رفته تو الان خیلی قوی‌تری قدر خودتو بدون💕🥹
Mostrar todo...
- سُوُْداٰدْ

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ یکی و خیلی دوست داشتم, به هردری زدم تاریخ تولدشو پیدا کنم,با چه مصیبتی ام پیدا کردم, روزتولدش دقیقن ساعتِ هفت غروب با همه ی دلشوره و ترسم بهش تبریک گفتم, نه تجربه داشتم باید چی بگم, نه کسی و داشتم بهم بگه چیکار کنم, تو همین چند دقیقه ای که جوابمو داد کلی تشنج و لرز گرفتم, ولی جواب داد, خیلی خوب, مهربون, ولی اوجِ مهربونیش همون چند دقیقه شد, انگار تو همون چند دقیقه فهمید که دوست داشتن ها پا رو خود گذاشتن ها رو داره, میدونستم هیچوقت منتظر من نبوده, و من غیر منتظره ترین تبریکِ تولدشم, که بی اعتنا ازش راحت گذشته و پیامایِ منم پاک کرده,دوباره با کلی شوق, مثلِ یه ادمِ ساده گفتم کیک تولد? جواب نداد, یادش بخیر اون موقع ها فیس بوک بود, بعدش یه پُست گذاشت از همه تشکر کرد, همکاراش, دوستاش, فک و فامیلاش, خانوم بچه هاش, از همه جز من, تا چند روز چک میکردم که چیزی ننوشته, پُستشو بارها میخوندم هی به خودم ربط میدادم و بی ربطیش بیشتربهم دهن کجی میکرد... دیگه تا سالها جواب نداد,,, و من هر سال روزِ تولدم تو اتاقم تا آخرشب میشستم و به گوشیم نگاه میکردم...منتظرِ پس دادنِ…

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ یکی و خیلی دوست داشتم, به هردری زدم تاریخ تولدشو پیدا کنم,با چه مصیبتی ام پیدا کردم, روزتولدش دقیقن ساعتِ هفت غروب با همه ی دلشوره و ترسم بهش تبریک گفتم, نه تجربه داشتم باید چی بگم, نه کسی و داشتم بهم بگه چیکار کنم, تو همین چند دقیقه ای که جوابمو داد کلی تشنج و لرز گرفتم, ولی جواب داد, خیلی خوب, مهربون, ولی اوجِ مهربونیش همون چند دقیقه شد, انگار تو همون چند دقیقه فهمید که دوست داشتن ها پا رو خود گذاشتن ها رو داره, میدونستم هیچوقت منتظر من نبوده, و من غیر منتظره ترین تبریکِ تولدشم, که بی اعتنا ازش راحت گذشته و پیامایِ منم پاک کرده,دوباره با کلی شوق, مثلِ یه ادمِ ساده گفتم کیک تولد? جواب نداد, یادش بخیر اون موقع ها فیس بوک بود, بعدش یه پُست گذاشت از همه تشکر کرد, همکاراش, دوستاش, فک و فامیلاش, خانوم بچه هاش, از همه جز من, تا چند روز چک میکردم که چیزی ننوشته, پُستشو بارها میخوندم هی به خودم ربط میدادم و بی ربطیش بیشتربهم دهن کجی میکرد... دیگه تا سالها جواب نداد,,, و من هر سال روزِ تولدم تو اتاقم تا آخرشب میشستم و به گوشیم نگاه میکردم...منتظرِ پس دادنِ تبریکش بودم, پس دادنِ تبریکِ سالِ نو, انقدری که رویِ اونو زندگیش تعصب و غیرت داشتم رویِ جُونِ خودم نداشتم, چندین روز ماه....سال ... گذشت, فهمیدم آدم وقتی کسی و دوست داره نباید به زور خودشو خورد کنه بچینه گوشه یِ دلِ اون, فهمیدم اگر کلِ دنیا هم دوسِت داشته باشن همیشه اونی که دوسش داری هیچ جورِ باهات کنار نمیاد و تو دوست نداشتنی ترین و منفور ترین آدمِ زندگیشی, فهمیدم اگر حتی خودتو بَنِر کنی بزاری جلوی خونَش,محلِ کارش,یا تابلو کنی خودتو بزاری رو دیوار اتاقش, بخواد نادیدت بگیره ,قابِ دلت رنگ میبازه, فهمیدم دوست داشتن ها باید تو دل بمونه, بالاسرشم عقل و بزاری که هی چوب بزنه تو سرش, که یادت بیاد اوّل خوودت مهمی ولاغیر.... بارِ اضافی رو زندگیش بودم که نمیدونست بامن چیکار کنه, از اون وقت دیگه منتظرِ کسی نشدم,دیگه چشمام به گوشی و در نبود, چِکِش نمیکنم,دنبال رد و نشون نمیگردم, بیشتر از خودش بلدِش نبودم, آمارشو بیشتر از خودش ندارم, دیگه از خیلی دور کمین نمیکنم که نگاهش کنم, ببینم اون چهارخونه ی بنفش سفید و پوشیده یا نه? همونی که تو عکساش تنشه و من یه دونه کوچیکش و چاپ کردم و تو کیف پولم گذاشتم و سالهاست بی صدا نگاش میکنم, ازش عکس و فیلمِ یواشکی نمیگیرم عکساش بگِ گوشی و تبلت و لپتاپم نیست, حالا که بعدِ چندین سال این رازُ مینویسم, نه میدونم کجاست, نه میدونم چیکار میکنه, نه پاهام میکشه دنبالش بگردم,اِنقدر تو چندین سالِ پیاپی دویدم برایِ یه علاقه یِ دردآور.... و برایِ بدست اوردنش و مثلِ بچه هایِ کودکستانی به محض دیدنش سرخ و سفید شدم و بغض کردم, تا اومدم خودمو جمع کنم اونو از دستش دادم. همیشه دوست داشتم ازش بپرسم تو من چی دید که منفور شدم, بعضی دوست داشتنا اگر گفته بشن ارزششون از بین میرن, بعضی وقتا انقدر به یه دوست داشتنی میل داری ولی میدونی هیچوقت با تو حالش خوب نمیشه, با تو هیچ چیز و جز اسارت تجربه نمیکنه, دوست داشتنیاتونو وِل کنین,اگر میلی داشته باشن و کِششی بهتون, حتما یه کاری حتی کوچیک شده در حدّ یک نقطه تو پیام فرستادن, برای بودنتون انجام میدن, ازتون میخوان که کنارشون باشید, باهاتون مهربونن, با شما حالِ دلشون کوکِ کوکِ, میخوان که زیرِ دوست داشتنتون پر و بال بگیرن, بزرگ بشن و اوج بگیرن, بعضی حرفا و جمله ها و کارها از روحِ ادم پاک نمیشه, مثل اخرین باری که من بهش پیام دادم و گفتم سلام و اون گف میدونی من کسی دیگه رو دوست دارم, و من روزها به اون جمله مثلِ یک بزدلِ ترسو نگاه میکردم و افسوس میخوردم و کاری ازم برنمیاد.... اون علاقه یِ بی جا باید تو نطفه یِ دل و عقل خفه بشه,.... تا دل جایِ درست و مکانی قشنگ تر دست به حماقت بزنه, اینجاست که شاعر میگه: یارِ فراموش کارِ من....
Mostrar todo...