cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

آراج

از پشت بغلش کنی به خودت فشارش بدی هی پوست گردنشو میک بزنی🔥 شروع رمان بزرگسال #آراج https://t.me/c/1579569132/4869 به قلم راحلهdm کپی ممنوع❌

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
22 390
Suscriptores
+24224 horas
-2497 días
-77330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:03
Video unavailable
افسون احتشام دختری موفرفری که توی بازی جرات و حقیقت با دوستاش باید لب های اولین مردی که وارد میشه رو ببوسه اما نمی دونه اون مردی که قراره لب هاش و ببوسه کیه... 😱♨️🔞 امیرپاشا سلطانی مردی جذاب و خشن که هیچ رحمی نداره ....اون یه قاتله❌❌❌ اما بوسیده شدن لب هاش توسط اون موجود لطیف باعث میشه که به سرش بزنه و افسون رو مال خودش بکنه... ♨️🔞💦 https://t.me/+OCvybzFXKwU5ZTJk
Mostrar todo...
animation.gif.mp40.69 KB
#part80 عموم رفته بود حموم کنجکاو شده بودم و از تویه سوراخ در بهش زل زدم درکمال ناباوری داشت ج‌ق میزد! چقد کلفت بود با دیدن اون صحنه دستم لایه‌ به*شتم رفت و مشغول مالیدنش شدم فکرشو نمیکردم عمو همچین مرد‌.ونگی داشته باشه دستش دور مرد.ونگی کلفت و قطورش حلقه میشد و ج.ق میزد دیگه نتونستم طاقت بیارم و بی طاقت در حموم رو با پا باز کردمو کف حموم دراز کشیدم _عمو منم بک‌ن توروخدا عمو حیرت زده دست از ج.ق زدن برداشت _چیکار میکنی شادی؟ دستش رو پس زدم و تویه حرکت آ.لتش رو تا خا.یه توی دهنم کردم و شروع کردم به سا.ک زدن عمو وا داده بود و چشماش خمار شد دستش به سمت موهام رفت و چنگشون زد _اههه.اخخ بخور عزیز عمو ب..باشه..باشه میکن.مت تو فقط بخورش🍑💦 https://t.me/+bLYeDXKKc7YxMDQ8 سـک‌س عمو با برادر زاده‌ی حشـ.ریش💦
Mostrar todo...
00:03
Video unavailable
افسون احتشام دختری موفرفری که توی بازی جرات و حقیقت با دوستاش باید لب های اولین مردی که وارد میشه رو ببوسه اما نمی دونه اون مردی که قراره لب هاش و ببوسه کیه... 😱♨️🔞 امیرپاشا سلطانی مردی جذاب و خشن که هیچ رحمی نداره ....اون یه قاتله❌❌❌ اما بوسیده شدن لب هاش توسط اون موجود لطیف باعث میشه که به سرش بزنه و افسون رو مال خودش بکنه... ♨️🔞💦 https://t.me/+OCvybzFXKwU5ZTJk
Mostrar todo...
animation.gif.mp40.69 KB
#part80 عموم رفته بود حموم کنجکاو شده بودم و از تویه سوراخ در بهش زل زدم درکمال ناباوری داشت ج‌ق میزد! چقد کلفت بود با دیدن اون صحنه دستم لایه‌ به*شتم رفت و مشغول مالیدنش شدم فکرشو نمیکردم عمو همچین مرد‌.ونگی داشته باشه دستش دور مرد.ونگی کلفت و قطورش حلقه میشد و ج.ق میزد دیگه نتونستم طاقت بیارم و بی طاقت در حموم رو با پا باز کردمو کف حموم دراز کشیدم _عمو منم بک‌ن توروخدا عمو حیرت زده دست از ج.ق زدن برداشت _چیکار میکنی شادی؟ دستش رو پس زدم و تویه حرکت آ.لتش رو تا خا.یه توی دهنم کردم و شروع کردم به سا.ک زدن عمو وا داده بود و چشماش خمار شد دستش به سمت موهام رفت و چنگشون زد _اههه.اخخ بخور عزیز عمو ب..باشه..باشه میکن.مت تو فقط بخورش🍑💦 https://t.me/+bLYeDXKKc7YxMDQ8 سـک‌س عمو با برادر زاده‌ی حشـ.ریش💦
Mostrar todo...
کسی که عزت نفس داشته باشه وقتی نادیده گرفته بشه دیگه تلاشی نمیکنه درستش ‌کنه، درخواست توجه بیشتر هم نمیکنه، راحت اون آدم رو ترک میکنه.
Mostrar todo...
- بالاخره خانومم شدی! آنقدر مست بودم که معنی حرف حامد را نفهمم و تنها بخندم. اما تا خواست از روی تخت بلند شود، دست هایم را دور گردنش حلقه کردم: - بازم می خوام حامد! خم شد و بوسه ی کوتاهی روی لب هایم نشاند: - انقدر ناز نکن آهو! الان که نمیشه! تو خونریزی و درد داری! با گیجی نگاهش کردم: - من که درد ندارم! همش لذت بود! حامد چند لحظه با بهت نگاهم کرد و طولی نکشید که قهقهه اش به هوا رفت. - تو اینا رو از کجا یاد گرفتی #بدمصب؟! هنوز با حامد برای #برقراری_رابطه_ای دیگر در حال بحث بودیم که در اتاق باز شد. سارای رنگ پریده که ترس از سر و رویش می بارید، گفت: پاشید بچه ها فرار کنید. پلیس ها ریختن تو. پارتی لو ... و از دیدن من حرفش نصفه ماند. با صدایی که بی شباهت به جیغ نبود، گفت: چیکار کردین آهو؟ #بدبخت_شدی! حامد درحالیکه شلوارش را به تن می کرد، گفت: شلوغش نکن سارا. خودش خواست! سارا خم شد و وقتی لباسم را که روی زمین افتاده بود با حرص به رویم پرت کرد انگار تازه به خودم آمدم! انگار برخورد لباسم با تن لخت و برهنه ام مستی را از سرم پراند! انگار تازه متوجه خون بین پاهایم و دردی که حامد ازش حرف میزد، شدم! حامد درحالیکه زیپ شلوارش را بالا می کشید، گفت: معطل چی هستی؟ پاشو دیگه! با بهت نگاهش کردم. - ما... ما... چی... چیکار... حامد بدون هیچ جوابی به کتش که روی زمین افتاده بود چنگ زد و اتاق را ترک کرد. ساده لوحانه فکر می کردم برمی گردد و من را همراه خودش می برد! دردم هر لحظه داشت بیشتر میشد و کاری ازم ساخته نبود! در تلاش بودم لباسم را بپوشم، اما بی نتیجه بود! با صدای باز شدن در سرم را بلند کردم. استاد شایسته درحالیکه #تلوتلو می خورد وارد اتاق شد. - اینجایی آهو؟! دنبالت می گشتم! مست بود، اما من را شناخته بود! لب گزیدم. پاهایم را تا حد ممکن جمع کردم و با دست هایم سینه هایم را پوشاندم. استاد دانشگاهم که بارها ابراز علاقه کرده بود #مست بود و من با تنی #برهنه در یک اتاق با او بودم! استاد شایسته گوشه ی تخت نشست و درست همان لحظه پلیس ها وارد اتاق شدند! https://t.me/+PInGRPBOw9M2YjBk پارت واقعی رمانشه😱 #part10 رو سرچ کن👆
Mostrar todo...
قاضی شهوتی🔞⚖ #Part_1 دستش رو به واژنش رسونده بود و آروم نفس نفس میزد. عرق سردی روی پیشونیش بود و تو همون حال استرس زا شروع به مالوندن اون صورتی و تپلش کرد که حتی وقتی تو زندون بود تمیز و بدون مو بود! واژنش رو میمالوند و از ترس این که صداشو سربازا بشنون لباشو مدام گاز میگرفت. بدنش بی حد و مرز سکسی و کردنی بود.. هیچوقت نمیشد باور کرد که اون یه قاتل بود! قاتلی که روز معاشقه با شوهرش اونو به قتل رسونده باشه. زنی که اونقدر حشریه که حتی توی حبس هم نمیتونه حشر خودش رو کنترل کنه! آب تپل صورتیش سرازیر بود و حرکت دستش تند تر و تند تر میشد از داغی زیاد روسریشو درآورد و موهای لختش روی صورتش ریخت. خیلی زیبا بود! خیلی خیلی.. ماهرانه انگشتش رو وارد سوراخش کرد و خودش رو انگشت میکرد. انقدر توی لذت خود ارضاییش محو بود که متوجه نبود من دارم از چشمی در اتاق بازداشتگاه بهش نگاه میکنم و تموم حرکاتش رو زیر نظر دارم. حتی خودم هم نمیتونستم درک کنم چرا این وقت شب به اینجا اومدم و یه زن متهم به قتل رو زیر نظر گرفتم! https://t.me/+3U72xd5jy4k0YjZk https://t.me/+3U72xd5jy4k0YjZk https://t.me/+3U72xd5jy4k0YjZk https://t.me/+3U72xd5jy4k0YjZk فاحشه‌یقاضی داستان یه قاضی با نفوذ ۳۴ سالست که تو عمرش هیچ زنی نتونسته قلبشو تسخیر کنه. تا این که یه روز لا به لای پرونده های جنایی به یه پرونده‌ی قتل برمیخوره! پرونده ای که قاتل اون زن ۱۹ ساله ای هست که همسرش رو به طور مشکوکی به قتل رسونده! ترنم قاتل پرونده‌ی همسر کشی در عین لوند بودن و هورنی بودنش انقدر مظلومه که برای اولین بار دل و ایمون قاضی پرونده ، حاج حارث ارجمند رو میلرزونه و باعث میشه آقای قاضی جذاب قصه از هیچ تلاشی برای نجات دادن جان ترنم چشم پوشی نمیکنه اما... رمان دارای صحنه های بزرگسال است🔞🔥
Mostrar todo...
فاحـشه‌ی قاضـی🔞⚖

آقای قاضی با پوست سفید سوتین مشکی بسته بود، خودت بودی نمیکردیش؟ 🔞👅💦

_داداشم مامانتو حامله کرده منم تورو حامله کنم خوبه مهرا نه!؟ بهم چسبید و متورم بون پایین تنه‌اش رو قشنگ حس کردم. دستی گذاشتم روی سینه‌اش و هلش دادم اما یه ذره‌ام تکون نخورد. _برو عقب شاهرخ ممکنه یکی بیاد. خندید. _بیاد مثلا چی میشه!؟ بالاتر از سیاهی که رنگی نیست که تو دیدی!! مادر چهل ساله‌ات که یه دختر هیجده ساله داره از یه پسر سی‌ساله حامله شده‌ ابرویی دیگه برات نمونده از چی میترسی هوم!؟ بازم خطای مادرم رو زد تو سرم. اون رفته حامله شده چه ربطی به من داره. با حرص گفتم : مادر من ح*شری بوده رفته با داداش تو قرار نیست منم عین مامانم باشم برو عقب. خم شد لیسی به لبم زد که خشک شده بهش نگاه کردم. کمی عقب رفت _مهرا ذات اصلیت رو از دوست پسر سابقت مخفی نکن فقط من میدونم تو چقدر ح*شری هستی. دستی داخل شلوارم کرد و با انگشت شروع به مالیدنم کرد. _شورتم نپوشیدی که جوون چه نرمه. لعنتی خوب بلد بود منو تحریک کنه. _ولم کن شاهرخ... صدام داشت می‌لرزید. با کاری که کرد چشمام بسته شد و اهی کشیدم. _آه شاهرخ.. شاهرخ انگشتش رو فرو کرد داخل واژنم دردم گرفت بهم نزدیک شد دم گوشم گفت :دیدی چه راحت وا دادی قشنگ نقطه ضعفتو می‌دونم. _باشه باشه الان تو مراسم خواستگاری هستیم دیر بریم شک میکنن ولم کن بعد حرف میزنیم. _خیس کردی یه حال کوچولو بهت بدم بعد ولت میکنم که بری شلوارم رو کامل کشید پایین دستی گذاشت زیر بغلم و منو کشید بالا پاهام رو روی شونه‌‌اش قرار داد  _ممکنه یکی بیاد. _کسی جرات نمیکنه بیاد تو نترس حال کن فقط... حواست باشه صدات بیرون نره. با لیسی که به پایین تنه‌ام زد چشام بسته شد و اه عمیقی کشیدم https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 داشتم چایی درست میکردم که یکی از پشت بهم چسبید طبق معمول کسی نبود جز شاهرخ. بازم پایین تنه‌اش رو بهم مالید _این آقاهه دلش برای سوراخای تتگت تنگ شده کی قراره بهش برسی!؟ برگشتم اخمی کردم. _شاهرخ مادر من نزدیک زایمانشه الان وقتش نیست. _این جلوی تو خودش رو لوس میکنه وگرنه همیشه صدای اه و ناله‌اش داره از اتاق داداشم میاد. اونا هر شب در حال کردنن منو تو... خم شد و لبام رو مک محکمی زد ‌ _میخوامت مهرا... _الان وقتش نیست. _اتفاقا الان وقتشه دارم سیخ میکنم. نگاهی به در اشپزخونه کرد _اخه اینجا!؟ _منو تو که عادت داریم هرجایی سکس کنیم پس بهونه نیار آب دهنش رو قورت داد. _ولی مامانم ‌.. _اون سرگرم دوستشه بکش پایین کمی سوراخات رو فتح کنم. _فقط یه راند ها مهمون داریم زشته چشماش برقی زد _باشه. برگشتم شلوارم رو کشیدم پایین باسنم رو بالا داد و.... 🔞مادر و دختر با دوتا برادر رابطه دارند 🔞 برای خوندن این رمان هات روی لینگ بزن👇👇 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0
Mostrar todo...
「 لبه‌ی‌تــ🩸ــیغ 」

برام مهم نیست قاتلی، من باید اونی باشم که هر شب میکنیش...!!!!🔥🩸🎭 بقیه چنلامون👇🏻 @Haniyeh_Sn_novels

- #سکس تو #آب بهترین تجربه ایه که میتونی داشته باشی!💦😈 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 وا رفته به فرزامی خیره شدم که با #لذت داشت به وسط پام نگاه میکرد! پس بگو چرا کامل استخرو برای خودمون رزرو کرد! لبخندی زدم و گفتم - حالا که فکر میکنم یه چیزی تو رختکن جا گذاشتم! و خواستم از دستش فرار کنم که سریع از #پشت منو کشید تو #بغلش که جفتمون رفتیم زیر آب! با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم بیام رو آب تا #نفس بگیرم که دستشو رو سرم #فشار داد! عصبی دستشو پس زدم و اشاره ای به #دهنم کردم... دیگه داشتم نفس کم میاوردم! هلش دادم اونور و خواستم از آب خارج شم که پام گرفت! #وحشت زده به پای راستم خیره شدم و سعی کردم تکونش بدم ولی هیچ فایده ای نداشت! یهو کشیده شدم ته آب! سرمو بلند کردم که فرزام #شیرجه زد طرفم و دستشو دور #کمرم حلقه کرد! سریع #لباشو رو #لبام گذاشت و جوری که آب وارد دهنم نشه #نفسشو فوت کرد تو #ریه هام! انگار دوباره جون به بدنم برگشت... منو کشوند بالا و نشوند رو سرامیکا... همینجور که آروم میزد پشت دو کتفم گفت - نفس بکش...! نفس عمیقی کشیدم که محکم زدم تو سینه‌ش و غریدم - داشتی به خاطر یه #بوسه به کشتنم میدادی روانییییی! خندید و با دست موهامو فرستاد عقب. نگاهی به #لبای باد کردم انداخت و گفت - اشتباه میکنی! با یه #بوسه جونتو #نجات دادم... چشم غره ای بهش رفتم و گفتم - پام گرفته! با شنیدن حرفم چشماش برق #عجیبی زدن! - خوبه! پس دیگه نمیتونی ازم #فرار کنی! و هلم داد تو آب! سریع دستمو به میله هایی که کنار #استخر بود بند کردم و داد زدم - فرزاااااامممم... از #پشت نزدیکم شد و گفت - جون فرزام؟ خودم هواتو دارم توله سگ... و کامل بهم چسبید و گفت - قراره تا وقتی بیهوش بشی توت #تلمبه بزنم... اینقدر #میکنمت که به گریه بیفتی! و بی معطلی خودشو #واردم کرد که کلی #آب واردم شد و صدای نالم هوا رفت... #مک ریزی به گوشم زد و زمزمه کرد - #تلافی تموم فرار کردناتو امروز ازت میگیرم اروند! و با خشونت...🔞🥵 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 به اجبار #برده‌ی قاتلی شدم که پرده از #گذشتش بردارم ولی نمیدونستم که با این کار...💦😨
Mostrar todo...
「افشاگـ🔥ـࢪ」

مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›

00:02
Video unavailable
ارغوان دختر سنتی که برای دانشگاه توی یک شهر دیگس و بی بند بار شده. برای دوست پسرش عکسای نود میفرسته و یه شب اشتباهی اونارو برای همسایش میفرسته که... https://t.me/+s_42fj9D8vg2MjA0 #خیس_آبدار
Mostrar todo...
animation.mp41.58 KB
👍 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.