🍷یـــاکــYâkâńــان (سحرنصیری)🍷
بسم الله الرحمن الرحیم کانال رسمی «سحر نصیری» یـاکـان (آنلاین) عصیانگر (فایل.فروشی) داروغه (چاپی) ناخدا (آنلاین) پیج اینستاگرام نویسنده: saharnasiri.novels لینک همه کانالهای بنده: @saharnasiri_novels
Mostrar más12 319
Suscriptores
-2624 horas
-2367 días
-1 49530 días
Distribuciones de tiempo de publicación
Carga de datos en curso...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Análisis de publicación
Mensajes | Vistas | Acciones | Ver dinámicas |
01 - حاجی اونجام میسوزه!
دخترک دامنش را باد میدهد و اشکهایش صورتش را خیس میکند.
- اعوذ بالله من الشیطان رجیم! حیا کن دختر جون! به من چه مربوطه؟
میان گریه التماس میکند:
- آبجی فهیمه میگه تار عنکبوت بسته که میسوزه!
حاج حسین شرمگین سرخ میشود:
- زشته دختر! این حرفا چیه میزنی. برو یه لباس درست حسابی بپوش.
اشکهایش را پاک میکند و بغضش را برو میدهد:
- به خدا راست میگم! میگفتن اگر زنا تخلیه جنسی نشن عفونت میگیرن. بعد اگر عفونت بگیرن سرطان میشه.
گریهاش دوباره شدت میگیرد:
- حاجی دلت میخواد من بمیرم مگه نه؟
حاج حسین تسبیحش را در مشت جمع میکند، از جا بلند میشود:
- بپوش بریم دکتر.
- نههههه! میترسم! آخه… آخه باید شورتمو جلوی دکتر دربیارم.
- استغفرالله این حرفا چیه به من میزنی؟ من مردم دختر! با من لج میکنی؟
خودش را به حاج حسین نزدیک میکند و سرش را پایین میاندازد:
- مگه شما شوهر من نیستین؟
سینههای بلوری و گردش از یقهی پیراهنش در چشمهای حاج حسین فرو میروند!
حاج حسین کمی عقب میکشد تا بتواند بر نفسش غلبه کند. خیسی عرق راه گرفته از پشت گردنش قلقلکش میدهد.
- عقدت نکردم که ازم رابطه بخوای! قرارمون این نبود رازک!
- ولی خب من زنتونم… شما خودتون دلتون نمیخواد سکس کنین؟ مریض میشینها!
نفسهایش از این نزدیکی که رازک ایجاد میکند تند شده است.
- به خدا سعی میکنم راضیتون کنم… یاد میگیرم!
- الله و اکبر! دختر جون من ازت ۱۳ سال بزرگ ترم! جای پدرتم. خجالت بکش.
دخترک اشک میریزد و میان گریه میگوید:
- انقدر زشتم که نگام نمیکنین؟ انقدر بد هیکلم؟ آبجی فهیمه راست میگفت که حاج حسین رغبت نمیکنه بره تو بستر این دختره! نکنه شما هم میگین من نحسم؟
حاج حسین دستهای لرزانش را دو طرف صورت رازک میگیرد.
- منو ببین فسقلی!
چشمان خیسش را به نگاه سرخ حاج حسین میدوزد.
لبهایش میلرزند…
- تو حتی وقتی اون چادر مشکی رو سرت میکنی برای من سکسی ترین و جذاب ترین زن دنیایی!
نگاه رازک برق میزند.
- لعنت بهت که نمیذاری به عهدم وفادار بمونم دختر!
لبهای داغش را روی لبهای صورتی و نرم رازک فشار میدهد و کمر باریکش را به تن گر گرفتهاش فشار میدهد.
- آخ حاجی لبام زخم شد!
- هیش! دیگه طاقت ندارم جوجه…
https://t.me/joinchat/hPy1b_laiVllYTc0
https://t.me/joinchat/hPy1b_laiVllYTc0
https://t.me/joinchat/hPy1b_laiVllYTc0
حاج میرحسین عمادی، کله گندهی بازار آجیل و خشکبار… یه مرد مذهبی و معتقده که برای حمایت از نامزد خواهرزادهاش که تازگی فوت کرده اون رو عقد میکنه!
دختر روستایی سادهای که اگر خونوادهاش میفهمیدن باکره نیست اون رو میکشتن!
خونوادهی حاج میرحسین دختر بیچاره رو نحس و شوم میدونن و هرکاری میکنن تا از هم جدا بشن.
تا اینکه… | 18 | 0 | Loading... |
Repost from تُــــرنـه
- حاجی اونجام میسوزه!
دخترک دامنش را باد میدهد و اشکهایش صورتش را خیس میکند.
- اعوذ بالله من الشیطان رجیم! حیا کن دختر جون! به من چه مربوطه؟
میان گریه التماس میکند:
- آبجی فهیمه میگه تار عنکبوت بسته که میسوزه!
حاج حسین شرمگین سرخ میشود:
- زشته دختر! این حرفا چیه میزنی. برو یه لباس درست حسابی بپوش.
اشکهایش را پاک میکند و بغضش را برو میدهد:
- به خدا راست میگم! میگفتن اگر زنا تخلیه جنسی نشن عفونت میگیرن. بعد اگر عفونت بگیرن سرطان میشه.
گریهاش دوباره شدت میگیرد:
- حاجی دلت میخواد من بمیرم مگه نه؟
حاج حسین تسبیحش را در مشت جمع میکند، از جا بلند میشود:
- بپوش بریم دکتر.
- نههههه! میترسم! آخه… آخه باید شورتمو جلوی دکتر دربیارم.
- استغفرالله این حرفا چیه به من میزنی؟ من مردم دختر! با من لج میکنی؟
خودش را به حاج حسین نزدیک میکند و سرش را پایین میاندازد:
- مگه شما شوهر من نیستین؟
سینههای بلوری و گردش از یقهی پیراهنش در چشمهای حاج حسین فرو میروند!
حاج حسین کمی عقب میکشد تا بتواند بر نفسش غلبه کند. خیسی عرق راه گرفته از پشت گردنش قلقلکش میدهد.
- عقدت نکردم که ازم رابطه بخوای! قرارمون این نبود رازک!
- ولی خب من زنتونم… شما خودتون دلتون نمیخواد سکس کنین؟ مریض میشینها!
نفسهایش از این نزدیکی که رازک ایجاد میکند تند شده است.
- به خدا سعی میکنم راضیتون کنم… یاد میگیرم!
- الله و اکبر! دختر جون من ازت ۱۳ سال بزرگ ترم! جای پدرتم. خجالت بکش.
دخترک اشک میریزد و میان گریه میگوید:
- انقدر زشتم که نگام نمیکنین؟ انقدر بد هیکلم؟ آبجی فهیمه راست میگفت که حاج حسین رغبت نمیکنه بره تو بستر این دختره! نکنه شما هم میگین من نحسم؟
حاج حسین دستهای لرزانش را دو طرف صورت رازک میگیرد.
- منو ببین فسقلی!
چشمان خیسش را به نگاه سرخ حاج حسین میدوزد.
لبهایش میلرزند…
- تو حتی وقتی اون چادر مشکی رو سرت میکنی برای من سکسی ترین و جذاب ترین زن دنیایی!
نگاه رازک برق میزند.
- لعنت بهت که نمیذاری به عهدم وفادار بمونم دختر!
لبهای داغش را روی لبهای صورتی و نرم رازک فشار میدهد و کمر باریکش را به تن گر گرفتهاش فشار میدهد.
- آخ حاجی لبام زخم شد!
- هیش! دیگه طاقت ندارم جوجه…
https://t.me/joinchat/hPy1b_laiVllYTc0
https://t.me/joinchat/hPy1b_laiVllYTc0
https://t.me/joinchat/hPy1b_laiVllYTc0
حاج میرحسین عمادی، کله گندهی بازار آجیل و خشکبار… یه مرد مذهبی و معتقده که برای حمایت از نامزد خواهرزادهاش که تازگی فوت کرده اون رو عقد میکنه!
دختر روستایی سادهای که اگر خونوادهاش میفهمیدن باکره نیست اون رو میکشتن!
خونوادهی حاج میرحسین دختر بیچاره رو نحس و شوم میدونن و هرکاری میکنن تا از هم جدا بشن.
تا اینکه…
1800