cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

{هرزه ی پاک}

رمان هات 🔥شهوت انتقام هرزه ی پاک 🔥

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
22 789
Suscriptores
-8024 horas
-4677 días
-1 67330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:19
Video unavailableShow in Telegram
پشمامممم عجب ترفندی 😳 بیا تا بهت بگم :))))))) @hamster
Mostrar todo...
3.75 MB
#هرزه‌ی‌پاک #پارت731 خدای من به عبای که تمامش کار دست بود زل زدم +این..!! _این رو زن بانوهای طایفه هم درس کردن ارزشش خیلی بالاس دستمو جلو دهنم گرفتم میدونستم لباس های عربی زیادی گرون هستن ولی مطمئنم این که تزئیناتش با دست بود حسابی گرون تر از باقی مدل های موجود دربازار میشد +این فوق العادس من نمیدونم چی بگم خدای من لبخندی زد _لازم نیست چیزی بگید تن کنید امیدوارم به تنتون بشینه بعد از گفتن حرفش منتظر پاسخی از سمت من نشد از چادر بیرون زد با ذوق لباس هامو کندم عبارو تن زدم عبا خلیجی بود ماکسی زیبا خوش دوخت به همراه روی و شال ستش محشر بود پارچه زیبا و خنکش اصلا آزار دهنده نبود مامان هروقت به دیدار شیخ میرفت برای معامله همچین هدیه های می‌گرفت و بیشتر بزای معاملات سعی میکزد همچین پوششی داشته باشه نگاهم به جعبه خوزد کفش هم. تو جعبه بود با ذوق زل زدم به کفش های پاشنه بلند زیبا درون جعبه
Mostrar todo...
18🍓 2❤‍🔥 1
00:13
Video unavailableShow in Telegram
🤍🫀
Mostrar todo...
1.28 MB
00:13
Video unavailableShow in Telegram
-آه ک.ص.مو بمال...آه تند تر بمالش نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت لبخند خبیثی زد و یخ رو روی کـ🍓ـصم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم کـ🍓ـص داغت چطوری این یخ رو آب میکنه! https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx تنبیه برده‌ی سکـ🔞ـسی با یخ ‼️ راند دوم 🔞💦 دستمُ پر از تف کردم بردم لای پاهاش رسوندمش به کـ×ـص توپولوش شروع به مالیدنش کردم 💦🤤 ناله هاش بلند شد بازومو چنگ زد +آه مامی خواهش میکنم بیشتر آه بیشتر...🥺😰 نیشخندی زدمُ دستمو تا مچ یک ضرب وارد کـ*صش کردم که جیغ بلندی کشید و ...😱🔞💦 https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx https://t.me/+rjzZHb1AxZtkYTkx ‼️🔞لیتل شیطونِ حشر.یشو با دست و دیل.دو جر میده 🔞 لزبین لزدام‼️
Mostrar todo...
Gifybot.mp48.19 KB
#معشوقه‌ی‌خراب #پارت_1 - عزیزم لطفا لباساتونو در بیارید دراز بکشید روی تخت. با خجالت نگاهم کرد و من دستگاه لیزر رو روشن کردم. همش این پا و اون پا می‌کرد و مردد بود. - اولین بارتونه میاید لیزر؟ لبخند معذبی زد و سر تکون داد. کلافه نگاه به ساعت انداختم. از تایم جلسه‌اش داشت می‌گذشت. دستگاه که آماده شد، بلاخره رضایت داد مانتو شلوارش رو در بیاره اما شورت و سوتینش رو نه! نگاهی به دفترم انداختم. - مگه فول بادی نیستید؟ دختر لاغر اندام مقابلم که اسمش بهناز بود و پوست سفیدی داشت، سری به معنای تایید تکون داد. - خب خوشگلم باید شورت و سوتینتم در بیاری دیگه. به ناچار اونها رو هم در آورد و با کلی سرخ و سفید شدن و جلوی ک..صش رو پوشوندن، اومد دراز کشید رو تخت. سینه‌های گرد و بزرگش بنظر می‌رسید 80 باشه و نوک صورتی و سیخی داشت! عینک رو دادم دستش: - اینو بذار رو چشمات. دستش رو از لای پاش برداشت و من خودم رو کنترل کردم تا به لای پاش نگاه نکنم. اما همین که عینک رو گذاشت، خیره شدم به لای پاش. برخلاف هیکل لاغرش، ک..ص تپل و گوشتی داشت با یه چو..چول پفکی! روی بدنش ژل ریختم و خوب زیر بغل و دست هاش رو بهش آغشته کردم. بعد از اینکه اون قسمت ها رو لیزر کردم، نوبت نوک سینه هاش بود. کمی ژل ریختم کف دستم و خوب نوک سینه‌هاش رو با ژل خیس کردم. اما حواسم بود که اشتباهی نوک سینه‌هاش رو نمالم چون همین الانش هم خیلی معذب بود. وقتی قسمت بالا تنه‌اش رو تموم کردم و رسیدم به پایین تنه‌اش گفتم: - عزیزم کف پاهاتو بچسبون بهمدیگه. انجام داد و حالا ک..ص تپلش، کاملا مقابل چشمام بود جوری میتونستم تا توی سوراخ خیس و صورتیش رو ببینم. چند بار صدای نوتیف گوشیم بلند شد و کلافه نگاهمو از ک..ص مشتری گرفتم. طبق معمول آرش بود که داشت زرت زرت پیام میداد. گوشیمو برداشتم و پیام هاش رو خوندم که نوشته بود: - مشتری جدید داری امروز؟ یادت نره از ک..ص و ک..ونش بهم عکس بدی. لب گزیدم و نگاه به ک..ص دختره کردم. آرش عاشق ک..ص های تپل و گوشتیه. کاش الان اینجا بود و با اون ک..یر کلفتش جرش میداد. بی سر و صدا دوربین گوشیمو باز کردم و چندتا عکس واضح، از ک..ص مشتری گرفتم وحواسم بود گوشیم فلش نزنه. عکس هارو فرستادم واسه آرش که پسره‌ی گشنه سریع سین زد! انگار من شبها کم بهش سرویس میدم و کم جلو عقبمو یکی میکنه که انقد گشنه‌ست! - خانوم چیزی شده؟ پاهامو ببندم؟ هراسون گوشی رو گذاشتم کنار و ژل رو برداشتم. - نه عزیزم منتظر بودم دستگاه داغ شه. کف دستم ژل ریخته و ریختم روی ک..صش. خوب ژل رو پخش کردم و چند بار انگشتم رو روی کلی..توریسش کشیدم.... https://t.me/+0sldDxOp5vIzMmFh https://t.me/+0sldDxOp5vIzMmFh https://t.me/+0sldDxOp5vIzMmFh https://t.me/+0sldDxOp5vIzMmFh https://t.me/+0sldDxOp5vIzMmFh ساناز اپراتور لیزره و بدون اینکه مدرک تخصصی لیزر داشته باشه، واحد بالایی خونه‌اش رو کرده سالن لیزر و مشتری میاره. اما داستان از اونجایی شروع میشه که مشتری‌ها خبر ندارن ساناز حین انجام دادن لیزر از ک..ص و ک..ونشون عکس میگیره می‌فرسته واسه دوست پسرش و حتی گاهی می‌مالتشون! تا اینکه یه روز یکی از مشتری‌هاش با مالش دست ساناز خیس میشه و وقتی آرش دوست پسر ساناز سر میرسه تریسام...🔞🔞💦
Mostrar todo...
𝐁𝐢𝐭𝐜𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫🔞

اون دختری باش که دوست پسرت نتونه از کردنت سیر بشه💧🔞 ژانر رمان: اروتیک🔞 نویسنده: nobody

-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش... https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0
Mostrar todo...
-صیغه‌ی منی! اجازه‌ات دست منه نه بابات؛ فهمیدی؟؟ ترسیده لب زدم : چی داری میگی امیرحسین؟ من که نمیتونم به بابام بگم باهاشون نمیرم تبریز چون تو راضی نیستی دست انداخت دور کمرم و تنمو به سینش چسبوند کنار گوشم پچ زد : نمیتونی؟ چطوره همین الان برم بهشون بگم دخترشون دیگه دختر نیست و زیر من زن شده! هوم؟ با استرس راهرو رو پاییدم تا مبادا یهو کسی بیاد آروم گفتم : همه چیزو خراب نکن امیر... من که بهت گفتم.... باهات راه میام.... هرچی بگی قبول میکنم.... بخاطر آبروم.... حاج بابام بفهمه سکته میکنه. من بهت قول میدم.... لاله ی گوشم رو بوسید و جوری حرف زد که قلبم از حرکت ایستاد -نه دیگه دختر حاجی! اومدی و نسازی نه باهام راه میای، نه هرچی بگم قبول میکنی یک هفته‌اس قراره بیای پیشم شب بمونی، هربار بهونه میاری حرصی نگاهش کردم و جواب دادم : آخه من چجوری بیام شب بمونم؟ حاج بابام منو میکشه اگر بفهمه حتی از فکرم گذشته که یه شب جایی بجز خونه بخوابم. تو رو خدا برگرد تو سالن، یهو یکی میاد، میبینه نیشخندی زد و بدون تغییر حالتش گفت : کجا برم؟ تازه داری تحریکم میکنی کوچولو. تنت داغ شده! چطوره علی الحساب توی اتاقت باهام تسویه کنی تا بعد.... دیگه نتونستم تحمل کنم. زیر دستش زدم و یه قدم عقب رفتم با نفس نفس گفتم : انگار یادت رفته چیکار کردی... توی مستی منو صیغه کردی! بهم.... بهم دست درازی کردی پسرِ حاج احمد. هنوزم طلبکاری؟ اصلا تو چرا؟ بذار خودم به همه بگم چه بلایی سرم آوردی تا.... با شنیدن اسمم از زبون خاله زیبا، حرف توی دهنم ماسید و گردنم چرخید سمت سالن -ماهرخ جون؟ شادی کجا رفت؟ نمیاد پیشمون؟ مامان فورا جواب داد : چرا چرا... الان میاد. نمیدونم کجا مونده این دختر یه قدم دیگه از امیر فاصله گرفتم تا قبل از اینکه متوجه علت غیبتم بشن، برگردم توی سالن که خاله زیبا دوباره گفت : -راستش امشب که همه دورهم جمع هستیم، گفتیم خوب میشه که شادی رو واسه بهزادم خواستگاری کنیم اگر حاج رسول اجازه بده همین امشب محرم بشن که اگر عمر حاج عمو به دنیا نبود، کار خیر عقب نیفته دستام یخ زد و نگاهم روی صورت امیر کشیده شد سعی میکرد ظاهرشو خونسرد نشون بده اما رگ کنار شقیقه اش نبض گرفته بود و گوشه‌ی پلکش می‌پرید دوباره کمرمو چنگ زد و با نیشخند گفت : خواستگاری کنن؟ از زن من؟ خبر داشتی و هیچی نگفتی شادی؟؟ فقط خدا به دادت برسه قلبم از حرکت ایستاد و کم مونده بود نقش زمین بشم قبل از این که حرفی بزنم مچ دستمو کشید و پرت شدم توی اتاق دستش سمت کمربندش رفت و حین باز کردنش، چشمکی زد و گفت : سکس با هیجان لذتش بیشتره. نه دختر حاجی؟ دستمو روی سینه‌ی ستبرش گذاشتم و لرزون گفتم : امیر... امیر جانم... یه لحظه گوش کن به من... من هیچی نمیدونستم... هولم داد روی تخت و با یه دستش هر دو دستم رو بالای سرم قفل کرد. دست دیگه‌اش دامنم رو بالا زد و گفت : -میخوام همونجوری که زیرم ناله میکنی و جیغ بکشی باشی شادی... عین همیشه! سورپرایز دارم واسه عمو رسول و زنش! لبامو به شدت زیر دندونام فشار دادم تا مبادا صدام بلند بشه که دست سردش بین پام نشست و هق هقم بلند شد جوری انگشتای کشیده‌اش رو حرکت میداد که عین مار به خودم میپیچیدم زیپ شلوارش رو باز کرد و با اولین ضربه چشمام سیاهی رفت اما دست بردار نبود درست همون لحظه در باز شد و صدای مامان رو شنیدم : شادی معلومه کجایی؟ زیبا میگه.... انگار تازه متوجه وضع ما شد که جیغ بلندی کشید و گفت : اینجا چه خبره ذلیل شده ها؟؟؟؟ چه غلطی دارین میکنین؟؟؟؟ https://t.me/+j4haB7MUjlFmZWRk https://t.me/+j4haB7MUjlFmZWRk https://t.me/+j4haB7MUjlFmZWRk https://t.me/+j4haB7MUjlFmZWRk https://t.me/+j4haB7MUjlFmZWRk بیشتر از 900 پارت آماده ♨️ بوکسور وحشی از #پارت‌اول دختر بیچاره رو جوری شکنجه میده و اذیت میکنن که فکر میکنن بچه تو شکمش مُرده.... 🛑 فکر میکنه دختری که دادگاه به زور عقدش کرده، خیانت کرده و هر بلایی سرش میاره تا اینکه.... https://t.me/+j4haB7MUjlFmZWRk
Mostrar todo...
#پارت۱🔞🔥 انگشتم رو روی شیار .ص‌ خیس #خاله‌ناتنیم کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد، روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید: - دردم میاد غیاث، آروم... روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم - گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خاله‌کوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد... دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم، سوراخ #کو.ن‌ شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم، بریده بریده نالید: - میخوای چیکار کنی غیا... قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ون‌ش کردم، صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگه‌ای کشید، - هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خاله‌کوچیکشو میگ.اد....❌🍓 اشکاش روی دستم چکید، دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم: - شل کن یاس! خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد: - غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم، - اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو... - اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه توی گلو خندیدم - من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما... دستمو به #چو.چو.ل‌ش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم - الان تو هم لذت میبری... حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و ناله‌اش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش، گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم - توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤 https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk ک*ص تنگ #خاله‌ناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
Mostrar todo...
"هَم‌خـ💦ـوٰابـــِ رُسـوٰایـ🔞ـی"

با زبون داغ و نرمش اینقدر برات بلیسه، که آبت بپاچه تو دهنش...👅💦 #رمان‌بزرگسالان🤫🔞 این رمان یکبار به خاطر ص.حنه‌های باز فیل.تر شد...⛔️❌️

〚خدمتکار هات🔞💦〛 #پارت_۶۰۴_ #واقعیییییی🙈🔞💯💦 -جفتتون رو به روی هم بمونین و شروع به مالیدن هم کنین و لباس زیرای همو در بیارین با کمال خونسردی مقابلشون روی مبل نشسته بودم و سیگارو مشروبم به راه بود. دستای همدیگه روی صورتاشون درحال نوازش بود و سارینا دست به سمت قفل سوتینش برد و سبا لبه ی تاپش رو گرفت و توی یه حرکت از تنش درآورد . - اوووممممم...لعنتی عجب ممه های خوش فرم و بزرگی داری - واسم بخورشون...آییی...دوسدارم کل تنمو لیس بزنی ... سبا لیسی به یکی از ممه هاش زد و اون یکی توی دو دستش گرفت و شروع به مالیدنش کرد و همزمان شروع به مکیدن اون یکی سینه اش کرد. - آیییی....لعنتیییی تاحالا کسی اینجوری واسم عالی نخورده بود. - تازه اولشه بیب . گفت و دستش سارینا رو گرفت و مقابلم جایی که از قبل فرش و ملافه و بالشتک گذاشته بودم کشید و روی اون خوابوند. از جام بلند شدم و بطری مشروب چنگ زدمو بالای سر سارینا ایستادم و بطری رو کمی خم کردم که محتویاتش روی سینه هاش ریخت و روی شکمش به حرکت دراومد. اشاره ای به سبا زدم که یعنی شروع کنه کارش رو... زبونش رو درآورد و جای جایی که مشروب ریخته بود رو پر عطش لیس میزد و دستاش رو جای جای تن سارینا میکشید. خم شدم و بالای سرش زانو زدم و خیره ی حرکات جفتشون بودم که مدام بهم میپیچیدن و جای جای بدنای هم رو میمالوندن. نوک ممه های سیخ و سفت شده ی سارینا رو گرفتم و محکم فشردم که جیغی زد و سبا با این جیغ بیشتر حشری شد و حرکت منو روی اون یکی ممه ی سارینا تکرار کرد و سارینا که توی اوج حشری بودنش بود ناله ای کرد..... - آیییی...دردم گرفت...ولی خیلی خوبه...بیشترررر...برام بخور سبا...ک*صم رو بخور دیگه تحمل ندارم شورتم کاملا خیس شده - اوممم....سربلند کن یکم ممه های منو بخور...دختر تو خیلی محشری...من پسر باشم حسابی جرت میدم... گفت و خودش رو روی تن سارینا مالید و نوک سینه های بزرگش رو روی لباش مالید و دهان سارینا مدام باز و بسته میشد و در آخر چنگی به دو تا ممه های سبا زد و شروع به مکیدن نوبتی نوک سینه هاش شد. - آی...آخ...اره...اره...بخورشون...همینه...بیشتررر...بیشتر بخور برلم...گاز بگیر...اه....اخ...جوونم...خیلی خیس کردی دختر قشنگم....اوف...زیادی خیس شدی توام عین من...ایییی دستای سبا روی شورت سارینا نشست و با خیس بودن دستش چشاش برق زد و سریع شورت خودش و سارینا رو درآورد که رو بهش گفتم. - پوزیشن 69 برین سری تکون داد و سریع حرکتی که گفتم رو رفت و حالا هردو در حال لیس زدن ک*ص های همدیگه بودند و با انگشتاشون دو داخل ک*ص و کو*ن هم میکردند. دهانه ی مشروب رو روی پشت سبا گرفتم و طوری ریختم که ک*صش رو کامل مشروب گرفت و سارینا هوم و ناله گویان بیشتر میخوردش و انگشتش رو داخل ک*صش میکرد و حتی چندبار هم ارضا شدن و آبای ک*صشون داخل دهن همدیگه رفت و بازم سیر نشده بودن و همین حرکت رو روی ک*ص سارینا تکرار کردم و مشروب ریختم. عقب رفتم و گوشیم درآوردم و شروع به فیلم گرفتن کردم. حالا به اوجش رسیده بود و داشتن روی هم دیگه بالا و پایین میمالیدن هم رو ... طوری روی هم مالیده میشدن که زبونا و انگشتاشون روی ک*ص و داخل ک*ص های همدیگه بود و بعد از تقریبا دو ساعت هردو پرفشار توی دهانای همدیگه ارضا شدن و کاملا همدیگرو با آب های ک*صشون کثیف کردن . سبا برگشت و کمک کرد سارینا نشست و شروع به مکیدن لبای همدیگه کردند که ..... 💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔞🔥💯🔥🔞 https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk پسره یکی از آدمای معروف و سرمایه داره که خواهردوست دخترش بهش نخ میده و اونم اینجوری تلافیش در میاره که با آوردن یه دختر برای گرم کردن تختش مجبورشون میکنه باهم...🙈🔞❌💯🔥 #باپارتاش‌ک‌ص‌ت‌خیس‌میشه‌شورتت‌خیس‌آب‌میشه🔞💦💦💯💯
Mostrar todo...
🥰 1
_ از شدت خونریزی لباش کبود شده باید ببرمش بیمارستان نیلوفر با خجالت هق زد .سقط کرده بود و تمام مدت مدیربرنامه‌های شوهرش کنارش بود! یک نامحرم با درد چشم بست و زن پارچه های تمیز رو به پاهاش کشید تا خونارو پاک کنه زیرلب غر زد _ الکی که نیس! یارو سوگولی فوتبال ایرانه برداری دوست دختر صیغه‌ایشو ببری بیمارستان بگی توله سقط کرده؟ بعدم خبرنگارا بریزن رو سرتون و... با دیدن چشمان نیمه‌باز نیلوفر سکوت کرد _ هی دختر؟ نخوابی که میمیری جاوید نالید _ چش شد؟ لباس تنشه برگردم؟ نیلوفر از خجالت بغض کرد و زن پاهای خونیشو با ملافه پوشوند _ پوشوندمش ، برگرد ببین چیکار میخوای بکنی من مسئولیت قبول نمی‌کنم جاوید نگران کنار تخت زانو زد _نیل؟ ببین ... بهش زنگ زدم جواب نداد ولی هرجا باشه خودشو میرسونه طاقت بیار نیلوفر بی حال لبخند زد و هذیون گفت _ میدونی من چندسالگی عاشقش شدم جاوید؟ جاوید غرید _ حرف نزن ، انرژیتو نگه دار _ پنج سالگی عاشقِ پسرعمویی شدم که عشقِ فوتبال داشت نمیدونستم قراره همون عشقش به فوتبال روزگارمو سیاه کنه جاوید بی توجه به اون زیرلب غرید _ کجا موند اون شوهر بی غیرتت؟ نیلوفر بی حال لب زد _ بهش اینطوری نگو... آخ _ چی شد؟! زن ترسیده گفت _ فشارش اومده پایین ، داره ازش لخته خون میاد نیلوفر با خجالت هق زد و جاوید دلسوزانه توضیح داد _ من هیچی نمی‌بینم خب؟مثل خواهرمی تو خجالت نکش کوچولو نیلوفر طاقت نیاورد .با درد هق زد و دستشو روی شکمش گذاشت _ من بچمو می‌خوام جاوید با ترحم غرید _ خدا لعنت کنه اروندو _ اینطوری نگو صدای خُرخُر نفس های دخترک بلند شد جاوید نالید _ چه بلایی سرش اوردی؟ زن وحشت زده سرتکون داد _بچه پنج ماهه سقط کردن نداره تو شکمش زندست ، باید ببری بیمارستان کورتاژ کنن جاوید با عجله سمتش خم شد تا بغلش کنه که خودش رو کنار کشید _ نه خبرنگارا میفهمن ... واسش بد میشه صبر کن خودش بیاد جاوید فریاد کشید _ داری میمیری احمق باز به فکرِ اون آشغالی؟ نیلوفر بی جون هق زد و جاوید گوشیشو برداشت با خشم شماره اروند رو گرفت صدای موزیک از اونور خط به گوش میرسید جاوید با خشم داد کشید _ کدوم جهنمی؟ اروند مردانه خندید _ یک شبم که من خوش اخلاقم ، تو از دنده چپ بلند شدی داداش؟ _ کجایی میگم؟ صدای اروند جدی شد _ بازی تموم شد! رفیقت دوتا گل زد و احتمال پیشنهاد قرارداد از سمت عمان بالا رفت کجا باید باشم؟ داریم با بچه های تیم جشن میگیریم ‌.تو کجایی که کنارم نیستی؟ جاوید پوزخند زد _ پیشِ زنت! اروند عصبی غرید _ چی زر میزنی جاوید؟ مستی؟ _ مست تویی که یادت رفته امشب قرار بود زنتو بیاری ثمره عشقتو سقط کنه تا به پیشرفت کاری باباش آسیب نرسه! اروند بهت زده سکوت کرد جاوید دوباره طعنه زد _ مست تویی که عشقتو انداختی زیر دست اینا . نیلوفر نمیدونه و سنگتو به سینه میزنه ولی من خوب میدونم . که به مرادی گفتی با زنت مشکل داری و میخوای طلاقش بدی چرا؟ چون دخترش عاشقِ مونتیگو که تو باشیه! میخوای به وسیله اونا معروف تر بشی حالا اگر زنِ طفلیت حامله باشه کسی جداییتونو باور نمیکنه نه؟ اروند نگران پچ زد _ کجایی تو؟ به اون زنیکه مامائه بگو غلطی نکنه تا من خودمو برسونم جاوید پوزخند زد _ یادت رفته بود؟ اروند عربده زد _ببند دهنتو رو مخ من نرو! این مزخرفاتتم به گوش نیلو نرسه وگرنه جرت میدم جاوید _ این دختر همونی نبود که بخاطر تو از باباش کتک خورد؟ همونی که التماسِ من کرد تا مدیربرنامه‌ات بشم؟ همون که گفت اروند ستاره میشه! همون که از اروند ، مونتیگو ساخت . حالا حاملش میکنی و دستور سقط میدی؟ در حد تو نیست نه؟ اروند ارم ، مونتیگوعه بزرگ کجا و دخترِبچه‌ی ساده و معمولی کجا؟ به پای مدل های روسی که واست سر و دست میکشنن نمی‌رسه اروند با تمام توان عربده زد _خفه شو جاوید تا بیام صدای ناله های نیلوفر بلند شد جاوید از قصد سکوت کرد تا صدای درد کشیدنش رو اروند بشنوه و بعد پچ زد _ می‌شنوی؟ صدا ناله های زنته تو هذیوناش تورو صدا می‌زنه اروند نالید _ توروجونِ مادرت جاوید ... برو کنارش تنهاش نذار تا منِ خاک برسر برسم قرار نبود ... به قرآن قرار نبود مجبورش کنم سقط کنه . فکر میکردم فرداشبه . میخواستم امشب بگم پشیمون شدم صداش گرفته و لرزون بود پشیمون ادامه داد _ مست بودم که کتکش زدم .بازی قبلیو باخته بودم .میز چیده بود تا خبر بده . وقتی گفت نفهمیدم چی شد که افتادم به جونش دارم میام نیلوفر دوباره ناله کرد و جاوید پوزخند زد _امیدوارم قبل ازینکه از درد خونریزی بمیره برسی تا حداقل بتونی حلالیت بگیری! https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk
Mostrar todo...