"غَثَیان" زینب عامل💚
25 045
Suscriptores
-6924 horas
-2687 días
-54530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
-سوتین و شرتتو جفتشو برعکس پوشیدی کوچولو!
ونوس با شنیدن صدایش چنان از جا پرید که باعث شد رایمون بخندد.
-برو بیرون، تو دیگه کی هستی؟
رایمون با لبخند پایین پویش زانو زد:
-تو ونوسی نه؟
من پسرعمتم ونوس، تازه از امریکا برگشتم منو میشناسی!
دخترک درباره ی نوه ی معروف این خاندان زیاد شنیده بود... یک پسر دورگه ی جذاب!
دخترک با خجالت جلوی ممنوعه هایش را گرفت:
-میشه بری بیرون پسرعمه؟
دل رایمون برای چشم های معصوم و پر خجالتش ضعف رفت. چه کوچک شیرینی هم بود!
-نمیخوای کمکت کنم لباساتو درست کنی؟
اصلا این سوتین گنده چیه بستی به خودت، سینه هات هنوز کوچولوان بچه.
دخترک ناگهان سرتق شد:
-واسه مامانمه منم بچه نیستم بزرگم. خود عمه می.گفت ونوس دیگه بزرگ شده باید سوتین بزنه تا نوک سینه هاشو نکنه تو چش و چال پسرای ما.
رایمون قهقهه زد و ناخوداگاه بود که لب های کوچک و جمع شده ی دخترک را بوسید:
-کاری نکن درسته قورتت بدما بچه!
بالاخره ونوس کمی خجالت کشید اما رایمون کوتاه بیا نبود.
دست برد و سوتینی که برایش بزرگ بود را از تنش باز کرد و شرتی که دو برابرش بود را از پایش دراورد.
یک لحظه چشمش به بین پای او افتاد و زیر لب پدرسوخته ای نثارش کرد... لعنتی صورتی بود!
شرت خودش را که پایش کرد بدون بستن هیچ سوتینی تیشرت و شلوارش را به دستش داد.
-اینا رو بپوش، این سوتینا برات بزرگن خودم میرم یه فنچول مناسب این نخود کوچولوها برات می.گیرم خب؟
-خب ولی به مامانم نگیا بعد ویشگونم می گیره!
رایمون اب دهانش را قورت داد و نگاه از سینه ی دخترک گرفت
-نمیگم جوجو، لباساتو بپوش!
(چندسال بعد)
-من زن نمیخوام بگیرم مامان تمومش کن!
-یعنی چی پسر؟
۳۵ سالته پس کی می خوای برام عروس بیاری؟
رایمون بی اعصاب توی موهایش چنگ زد و به سختی گفت:
-میارم برات، عروست فعلا یکم بچس بزرگ که شد می گیرمش و همون ماه اول یه توله میکارم تو شکمش که بهونه ی بعدیت نوه نباشه.
زن سریع به سمتش امد و با ذوق گفت:
-کیه، من.میشناسمش؟
خانواده دار هست مادر؟ گول این بچه مچه ها رو نخوری عروس من باید با کمالات باشه.
رایمون لبخند کجی زد...به ان دخترک تخس و شیطان اصلا کمالات نمی امد.
خواست بگوید ونوس، برادرزاده ات را می خواهم و خودش را راحت کند اما همان لحظه در باز شد و خواهرش با ذوق داخل شد!
-وای مامان حدس بزن چیشده!
-چیشده دختر، این چه طرز وروده؟
-برای ونوس خاستگار اومده مامان، ونوس هم جواب مثبت داد!
ادامــــــه رمــــــان👇🏼👇🏼
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
محدودیت سنی صددرصدی❌
7400
-پنج بسته کاندوم ده تایی با کارت من خریدی پدر سگ؟
حاج جمال خشمگین کنترل تلویزیون را سمتش پرتاب کرد و او با خنده پشت مبل پناه گرفت.
-جون حاجی خریدم واسه مصرف خانوادگی! شما خودت بیشتر از من نیازته.
حاجی با شکم بزرگش سمتش دوید و سمیه سادات جیغ کشید.
-د آخه اگه من اون شب که تخم تو رو گذاشتم کاندوم میکشیدم روش،خیر دنیا و آخرتم میشد!
وارد اتاق شد و در را بست. صدایش را بالا برد.
-قربونت برم منم واسه همین خریدم واست، که سر پیری زنگوله پای تابوت نسازی.
غرش بلند حاجی را شنید و بی قید خندید.
-پدر سگ بگو واسه خودم خریدم که نامزدمو حامله نکنم!
لب به هم فشرد تا با خندهاش او را عصبی تر نکند.
-دختره حامله شه و آبروت تو یه محل بره خوبه حاجی؟
-آبروی من چرا؟ مگه من قراره تخم بذارم که...
سمیه سادات چنگ به گونه اش کشید و جیغ زد:
-خدا مرگم بده حاجی!
استغفار کرد و دوباره فریاد کشید:
-همین امشب که زنگ زدم امیرعلی بگم نامزدی پسر من با ابجیت فسخه، میفهمی یه من ماست چقد کره داره!
سیخ سرجایش ایستاد. امیرعلی دامادشان بود که از اول هم به این وصلت راضی نبود.
از اتاق بیرون جهید و سوی پدرش رفت :
-سگتم حاجی! امیرعلی همینجوری از ریخت من خوشش نمیاد. بهونه نده دستش.
حاجی روی مبلش نشست و ژست جدی اش را گرفت.
-آدم نیستی تو.زن میخوای چیکار؟
-مردم مگه زنو میگیرن که چیکارش کنن حاجی؟ شب جمعه ها میگیرن میکـ...
با چشم غره حاجی حرف در دهانش ماسید.
-از جلو چشام گمشو جلال... زینب بیچاره چه گناهی کرده که باید با توی اوباش سر کنه؟
نیش چاکاند و سی و دو دندانش را بیرون ریخت.
-جون حاجی سایزم که به خودت رفته،دختره کیف میکنه صبح تا شب...
حاج جمال که از بی پروایی جلال به ستوه آمده بود، دوباره با صدای بلندی استغفار کرد.
-خدا لعنت کنه منو که اون شب سمیه سادات گفت بخوابیم و من اصرار کردم!
جلال پقی زد زیر خنده.
-پیداست هول کردی، یادت رفته بسم الله بگی! تخم بی بسم الله هم که تکلیفش روشنه و...
بازویش عقب کشیده شد.
سمیه سادات با صورتی درهم عقب کشیدش.
-بیا برو گمشو بیرون دیگه باباتو سکته میدی.
-خودش یاد خبط و خطای جوونیش افتاده به من چه؟
سمیه سادات بی حوصله سمت در خروجی هلش داد.
-بدو برو یه سر به زنت بزن... پیداست واسه اون زدی بالا که میری رو مغز حاجی!
گفت و در را در صورتش به هم کوبید.
سرخوش و خندان بسته های کاندوم را از جیبش بیرون کشید.
یکی را پشت در سالن گذاشت و صدایش را بالا برد.
-یه بسته رو واسه تو گذاشتم حاجی، تاخیریه خیالت راحت! واسه سن و سالت خوبه.
گفت و با سرعت زیادی دوید تا لیوانی که حاجی سمت در پرتاب کرد در سرش نخورد.
جلال در دیوانگی همتا نداشت!
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
سه بار پشت سر هم زنگ را فشرد. قلب زینب در سینه فرو ریخت.
فقط اون با این ریتم زنگ خانه برادرش را میزد.
چادر سفید را از روی بند رخت برداشت و روی تاپ دوبنده ای که به تن داشت پوشیدش.
در را به روی جلال گشود و او را رخ در رخ خود یافت.
لب گزید و ترسیده گفت:
-اینجا چیکار میکنی؟ داداش بفهمه شبونه اومدی اینجا...
دستش را تخت سینه ی او گذاشت و به نرمی هلش داد.
دختر عقب رفت و جلال وارد حیاط شد. در که پشت سرش بسته شد روح از تن زینب رفت.
-دیوونه شدی؟ کسی ببینه و خبر ببره حجره امیرعلی که تو اینجایی...
فرصت نکرد جمله اش را تمام کند. کمر باریکش میان چنگ جلال اسیر شد.
کمرش به درخت تنومند سرو کوبیده شد و نفسش رفت.
جلال لب به لب های سرخ دخترک فشرد و دستانش را زیر چادرش سراند.
-اومدم یه ذره از حق محرمیت مونو بگیرم، میدی یا به زور بگیرم؟
فرصت نداد، چادر او زیر پاهایشان افتاد.
و سر و صدایی که بوسه وحشیانه اش در حیاط، راه انداخت، نگذاشت جیغ لاستیک های ماشین امیرعلی به گوششان برسد!
خون جلال پای خودش بود! قول شرف داده بود دستش به زینب نخورد اما...
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
یه آقا جلال شیطون و زن دوست داریم که له له میزنه تا خواهر دامادشونو داشته باشه😍
ولی امیرعلی رفت و امدشو ممنوع کرده و اون برای دیدن زینب، قایمکی به خونه خواهرش سر میزنه و دختر کوچولومونو خفت میکنه 😂💚
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
https://t.me/+cduIyBFl9INiZTZk
10900
- میگه نوک سینه هات سکسی نیستن آقای قاضی!
قاضی با وحشت و برگ ریخته بهم نگاه کرد و زیرلب گفت:
- حرمت جلسه رو رعایت کن خانم.
شهلا خانم کنار دستم نشسته بود و میخندید. من ولی عصبی بودم، اصلا نمیفهمیدم چی دارم میگم! از جام بلند شدم و تقریبا داد زدم:
- من اعتراض دارم آقای قاضی! این آقا فکر کرده خودش خیلی سکسی و جذابه؟ نگاه به قد بلندش نکن آقای قاضی! اونی که باید بزرگ باشه، کوچیکه!
قاضی زیرلب گفت:
- الله و اکبر.
اروند با اخم های در هم نگاهم میکزد و میدونستم از در که برم بیرون بهم رحم نمیکنه. منم که داشتم مثل سگ دروغ میگفتم و شهلا خانم با آرنج زد تو پهلوم و با خنده گفت:
- دروغ نگو، ما همه تو جشن ختنه سورون اروند بودیم! دیدیم جریان چیه و چه قدریه خاله جون! اروند همسن بابای من بود که ختنه اش کردیم.
کارد می زدی خون اروند در نمیومد. حالا بقیه هم داشتن میخندیدن که قاضی با چکشش رو میز کوبید و تشر زد:
- بشین خانم! این حرفا رو تموم کنید وگرنه بیرونتون میکنم.
من نشستم سر جام و منتظر واکنش دیار موندم! مثلِ سگ داشتم میترسیدم که یه وقت از همون جا خیز ور نداره و پاره ام نکنه که یهو گفت:
- من زنمو طلاق نمیدم! زن حامله رو چطور باید طلاق داد؟
پشمام ریختاااا! این مرتیکه چی میگفت من اصلا حامله نبودممم!
اروند عینکِ سکسیش رو رویِ بینیش جا به جا کرد و گفت:
- با اینکع اصلا دوست ندارم مسائل شخصیم رو بازگو کنم اما هفتهی پیش رابطه مراقبت نشده داشتیم! خانم قرص اورژانسی هم مصرف نکردن! بهتر نیست منتظر نتیجه بمونیم؟
از جام بلند شدمو داد زدم:
- چی میگی تو؟ آقا داره دروغ میگه، این اقا اصلا عقیمه، خودش قبل عروسی گفت، حامله چیه؟
اروند لبخند زد و گفت:
- دروغ گفتم! مثل خودت که گفتی هشتاد و پنجه و هفتاد تحویل دادی!
یعنی از وقاحتش جامه داشتم می دریدم که خاله خشتک شلوارمو گرفت و گفت بچه بیا پایین سرمون درد گرفت!
حامله شدن چی بود اصلا این وسط؟! این مردک به من گفت اسپرماش مریض و افسرده ان که! داشتم تو هپروت بدبختی خودم غلط میزدم که قاضی گفت:
- جلسه رو به تعویق می اندازیم و اما در خصوص شکایت عدم تمکین آقا از خانم...
بعد یهو چشماش گرد شد و با تعجب دوباره متن رو خوند و سوال پرسید:
- خانم شما از آقا شکایت عدم تمکین داشتین؟
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
با نیش باز گفتم بله و اروند با چشم غره گفت:
- من آماده ام واسهی جبران آقای قاضی!
قاضی سر تکون داد و گفت:
- دادگاه رو موکول میکنیم به وقتی که از نتیجهی آزمایش بارداری خانم مطلع بشیم!
من
بدبخت
شدممممممم
اروند منو میکشهههه😂😂😂
خب خب خب آماده باشید که قراره حسابی بخندییییین😂🤌❤️
https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk
https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk
https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk
https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk
https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk
10600
#پارت_۴۰۰
_حامله نیستی مگه خبر مرگت؟ لباس بپوش لعنتی ، یخ کرد بچم
_ بچت یا من؟؟
_ بچم!
ناباور بغض کردم زیر پتو خزیدم با همون اخم جدیت کنارم دراز کشید پک عمیقی به سیگارش کشید
_ فردا میگم صبحونه ات بیارن اینجا
بی توجه بیشتر پتورو کشیدم فین فین کنان لب زدم
_ حالم از خودتو و بوی سیگار لعنتیت بهم میخوره
دروغ میگفتم!
تنها چیزی که اون لحظه میخواستم چسبوندن بینیم به گردنش بود تکیه دادن سرم به سینه اش استشمام عطر خوش بو سیگارش
_ مهم نیست!
_ بچت اذیت میشه!
فهمیدم که خاموش کرد پوزخند تلخی زدم سعی کردم چشمام ببندم
و از پشت که تو بغلش فرو رفتم بهت زده خشکم زد با حرف سرد یخیش روح از تنم خارج شد کل تنم لرزید
_ هوا ورت نداره!
اینم بخاطر بچمه
دخترم که بدنیا اومد ، برای همیشه تن نحس و کثیفتو از این خونه و قلبم میبری و خودم میمونم و پرنسسم
خودش بهتر میدونست جایی ندارم که برم! خودش دخترونگیمو ازم گرفته بود
گفته بود عاشقمه! همه جا بی عفتم کرد تا راحت تر بدستم بیاره ، اما حالا.....
_ میرم از این خونه نحست
شده هرشب با یکی میخوابم ولی میرم!
فکش از خشم لرزید و موهام تو چنگش گرفت و غرید
_ فقط هرزه نشده بودی ، که اونم به زودی میشی
با نفس نفس درد چشمام روهم فشردم
_ وقتی کسیو نداشته باشی همین میشه
اول با هزار ترفند و جذابیت خامم کنی
بعد به تخت بکشونیم بشی آغاز بدبختیام ، بعد بشی پشتیبانم و بکنیم ملکه ی عمارتت ، کمتر از سه ماه توله ات بکاری ♨️
فقط بعد از پنج ماه بارداری ، یکهو ۳۶۰ درجه تغییر کنی بشی ادمی بی رحم که تو عمرم ندیدم
_ شجاع شدی!
_بودم! از همون اول
سر تکون داد کمی پایین رفت سرش به شکمم چسبوند که نفسم رفت به ملحفه چنگ زدم تا نفسم بالا بیاد!
_داره تکون می خوره !می فهمم
بی اختیار با چشمای اشکی لبخند پر بغضی زدم بعد این پنج ماه ، بجز شبایی که فکر میکرد خوابمو شکمم میبوسید
این اولین باری بود که نزدیکم میشد
_ بچه ام میخواد باباش حس کنه
بی اختیار دستمو تو موهاش فرو کردم مخالفتی نکرد بوسه ای به شکمم زد.. که غرق در لذت شدم با پایین کشیده شدن شلورام بهت زده لب زدم
_ چیکار میکنی؟!
_ باباش میخواد توله اش حس کنه و با نزدیک شدن سرش لرزون لب زدم...🔥
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
❌پارت اول این رمان حاوی صحنه هاییست که مناسب هر سنی نمی باشد!!
❌پارت اول این رمان حاوی صحنه هاییست که مناسب هر سنی نمی باشد!!
❌پارت اول این رمان حاوی صحنه هاییست که مناسب هر سنی نمی باشد!!
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
https://t.me/+EYuDg_O-isJjYzBk
⸾❀کـاپـریـ∝ـچـو❀⸾
"به نام الله" ❅أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ❅ تمامی بنر ها واقعی هستن ⋆⊰ هر گونه کپی برداری از رمان ممنوع و حرام است ⊱⋆
3000
Repost from N/a
توی آمریکا هیچ زنی از زیر سکس باهاش در نرفته بود، داریوش رئیس مافیای خشنی که هر زنی جلوش سبز میشد، مستقیم میکشوند توی تختش اما... توی یه حادثه وحشتناک و مرموز فلج شد و برای نجات جون خودش فرار کرد ایران. و حالا برای به دست آوردن ارثی که مال خودشه، مجبوره تن به ازدواج با یه دختر 17 سالهی مظلوم بده. زمرد، دختر ریزه میزهای که بدجوری حسهای خاموش شدهی داریوش رو بیدار میکنه و مجبور میشه برای خاموش کردن آتیش تند داریوش هر شب تختش رو گرم کنه...🤤🔞
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
40100
Repost from N/a
_کی باکرگی دختر منو گرفته؟
ترسیده دامن مادرم رو چنگ زدم و کشیدم.
_ مامان بیخیال شو. تورو خدا ابرومو نبر.
بازوم رو گرفت و تکون محکمی بهم داد، با ابروهای شیطونیش زل زد بهم و گفت:
_ تو مگه ابرو هم داری؟
هرزه ی سگ زیر گوش من به کی حال میدی. اونم مجانی.
من تو این خونه ی خراب جون نمیکنم که تو یواشکی بدی.
هقی زدم و التماسش کردم. ولی اون هرزه بود! اره مادر من هرزه بود و خانه ی فساد داشت، خودش هم مشتری رد می کرد و یه جورایی واژن طلای مردا بود.
من رو برای یه پیرمرد نگه داشته بود که برای پردم پول خوب بده ولی من...
_ الت سیاهای بی مصرف، بگید کدومتون به دختر من دست درازی کرده. پرده ی این جونورو گذاشته بودم واسه شیخ.
همه ی دخترای توی فساد خونه بهم زل زده بودن، به منی که با وجود مادری هرزه جسارت عاشق شدن رو داشتم و همون...
_ من زدم...پرده ی تنگ دخترت سهم الت سیاه من شد، از شیخ هم پولدارتم.
با شنیدن صدای غریبه ای به عقب برگشتم و با دیدنش نفسم رفت. این...این کیه؟
با پوزخند و کت شلوار شیکش اومد جلو.
_ نه...مامان این نه من...
با گرفته شدن شورت قرمز توریم لال شدم. تو جیبش بود. مامانم عصبی غرید.
_جنده ی سگ، می کشمت. به ارواح خاک اون پدر تخم سگت میکشمت.
با گریه روی زمین نشستم.
_ من با این نبودم.
مردی که نمیدونستم کیه جلوی پام زانو زد و شورتم رو گذاشت روی پام.
_ اسمم اریاست، یادت رفت؟
تو کل مهمونی بهم چسبیدی و گفتی عشقم نرو.
نفسم بند اومد. اون شب چون نامزدم ولم کرده بود قرص خوردم و بعدش با این...
_ دختر من فروشی بود.
_ من میخرمش، برای یک شب هم نه! برای همیشه!!!
https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk
https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk
https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk
وقتی نامزدم ولم کرد نفهمیدم چی شد ولی وقتی به خودم اومدم که زیر یه غریبه داشتم ناله میکردم و ازش می خواستم ارضام کنه...
فرداش چیزی یادم نمیومد!
مادرم که رییس فاحشه خونست فهمید و از اونجایی که واژن دست نخورده ی من برای یه سگ پیر گرو گذاشته شده بود مادرم می خواست من رو بکشه تا این که اون اومد...
مردی که من رو زن کرد، اون خشن جذاب و وحشیه و با پیشنهاد پول بیشتر من رو خرید و...
https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk
44800
Repost from N/a
- آخ دون مامانی باتتُنک کوک فننگی!!!!! ( آخ جون مامانی بادکنک توت فرنگی)
خودمو سریع میرسونم پیش یوحنا که با مصیبت اصلی روبرو میشم. یک عالمه کاندوم! یوحنا کنار مادرشوهرم نشسته و بستهی پست جلوشه داره دونه دونهی کاندوما رو بهش معرفی میکنه.
- مامان حاجی، این کوک فننگیه، این نوتلاییه… بادش که میتُنی خوشبووووو میشه.
با خجالت تند و تند میرم جلوش میشینم همه رو میریزم توی باکس.
مامان حاجی نچ نچ میکنه:
- جوونای قدیم یکم حیا داشتن! الانیا حیا رو قی کردن یه آبم روش. خجالت هم نمیکشن بی حیاییهاشون رو جلوی دست بچه میذارن.
زیر لب میگه و منم جلوش سرخ و سفید میشم و توی دلم به حاج وهاب فحش میدم.
آخه مرد حسابی این همه بسته کاندوم برای چی سفارش دادی بیارن! حداقل قبلش خبر میدادی حواسم باشه!
با خودش فکر نمیکنه توی این آشفته بازار که هرکی میرسه بسته پستیو باز میکنه آبرومون میره؟
- مامان دوووون عسل داله! یعنی خولدنیه؟ بخولمش مزهی عسل میده؟
- نه پسرم پاشو برو ماشین سبزهات رو بیار مامان حاجی ببینه. یادت رفت بهش نشون بدیا.
یوحنا با غر غر بستهی کاندوم رو میکشه و میگه:
- نمیخوام! عسل دوس دالم. هوشمزهاس!
در خونه باز میشه و همین لحظه حاج وهاب با صدای بلند سلام میده . یوحنا بستهی کاندومو رها میکنه و سریع میره توی بغلش باباش.
مامانش همینطور با غیظ زیر لب غر میزنه و منم به سرعت جعبههارو برمیدارم و میبرم میچپونم توی اتاق.
- خانم خونه کجا در میری؟ خوشگل خوردنی من کجایی؟
لبم رو گاز میگیرم و از شرم سرخ میشم. همین که از در میان بیرون چشماش برق میزنه و یوحنا رو میذاره زمین.
منو میکشه توی بغلش و لباشو میذاره روی لبام. عرق شرم از رو کمرم سر میخوره میره پایین! خودمو میکشم عقب:
- حاجی زشته! توروخدا نکن جلوی مامانت.
باسنمو فشار میده و میگه:
- گناه نکردم که زنمی جرمه؟
- حاجی!!!!
به اعتراضم توجه نمیکنه و در گوشم میگه:
- مال خودمو دوست دارم بمالشم به کسی چه ربطی داره؟
مامانش این بار دیگه زیر لب نمیگه، بلند بلند رو به ما میگه:
- واه واه! اون از بستههای پستیتون اینم از رفتارتون جلوی من. همه زن دارن پسر منم زن داره.
- چی شده مامان حاجی؟ زنمو نمالم زنای تو خیابون رو بمالم؟
محکم به صورتش میکوبه:
- خاک بر سرم! حداقل وسایل خاک برسریتون رو نذارین جلوی دست بچه. نشسته برای من از طعماش تعریف میکنه.
وهاب بلند بلند میخنده و میگه:
- پسر باباشه دیگه!
- چقدر پرویی تو پسر… حیا نداری؟
وهاب همونطور که دستش رو میندازه روی شونم و از توی یقهام فرو میکنه سمت سینههام میگه:
- سخت نگیر مامان! دوتا دونه کاندومه دیگه! سفارش دادم با زنم بخوابم یه تخم سگ دیگه مثل این پس نندازم هر دقیقه وسط کار مزاحم شه نذاره درست مزهی زنمو بچشم.
خود شما ده تایی که زاییدی رو چطوری حامله شدی؟
صلوات میفرستادی با بابا؟ حالا ما شدیم بی حیا؟
مادرش به صورتش چنگ میاندازه و خاک بر سرمی میگه.
- بی زحمت یکم این تخم سگو مهار کن من برم یه کامی از تن بلوری زنم بگیرم!
تا میام واکنش نشون بدم دست میاندازه زیر بدنم و بلندم میکنه. جیغم رو با گذاشتن لباش روی لبم خفه میکنه و به سمتم اتاق خوابمون راه میوفته!
درو که میبنده نفس نفس زنان میگم:
- حاجی جون همین صبح با هم بودیما!
- زنم خیلی سکسیه نمیتونم خودمو کنترل کنم.
میذارتم رو تخت و شروع به بوسیدنم میکنه. همین حین هم دونه دونه لباسامونو از تنمون درمیاره.
با لذت همراهیش میکنم. چشمام بستهاس که یهو صدای یوحنا میاد:
- بابایی! منم تُشتی!!! ( بابایی منم کشتی!)
سریع پتو رو میکشم رو خودمون که حاجی میگه:
- ای تف تو خروس بی محل! درو چرا قفل نکردم!!!!
مامان حاجی بدو بدو میاد تو اتاق و وضعیت ما حسابی تکمیل میشه! دستاشو گرفته جلوی چشمش و بلند بلند فحشمون میده:
- بی مادر بمونی وهاب که منو اینطوری خجالت زده کردی! کنترل زیر شکمشو نداره مرتیکه خرس گنده!!!!!
یوحنا رو بغل میکنه و کشون کشون میبره بیرون.
https://t.me/joinchat/sFxyuse14PY3MTBk
https://t.me/joinchat/sFxyuse14PY3MTBk
https://t.me/joinchat/sFxyuse14PY3MTBk
18200
Repost from N/a
شورتشو برداشت و با یه جیغ بلند از تخت پرید پایین و گفت:
_نه نه نمیخوام میترسم سیوان
اگه دوباره خون بیاد چی
نه بخدا دردم میاد هنوز باسنم درد میکنه نمیتونم برم دستشویی
پریدم سمتشو گفتم:
_د بیا اینجا پدر سوخته
یک هفتس دهن منو سرویس کردی
به لای پام اشاره زدم و گفتم:
_نمیبیتی این لامصبو یک هفتس همین طوری گنده مونده روم نمیشه برم در مغازه
بیا بخدا کاریت ندارم یواش میکنم جوجه بیا جون جدت
_نمیام دروغ میگی دردم میاد بخدا
اینو گفتو چپید تو دستشویی
فریاد زدم:
_بالاخره که گیرت میارم همچین میکنمت که ...
حرفم تموم نشده بود که مامان با هول اومد تو اتاق
_چه خبره سیوان چکار میکنی با این دختره هر شب صداش تا هفتا خونه میره
بابا اون جون نداره پسر یکم کنترل کن خودتو
تازه یه هفتس عقدش کردی
بزار یکم بهت عادت کنه
از خجالت و عصانیت داشتم میترکیدم
_لعنت بهت روناک ببین چطوری با آبروی من بازی میکنی
_مامان من کاریش ندارم
_پسرم مراعات کن
کمتر گرمی بخور
میدونم تازه دومادی ولی اونم بچس میترسه مادر
یهو چشم مامان افتاد به بین پام که از رو شلوار باد کردم مشخص بود و گفت
_والا مادر منم باشم میترسم
نمیدونم شما جوونای امروزی چکار میکنید که قدیمیا بلد نبودن
والا مال بابات یه وجبم نبود به زور و گرمی بده بهشو و دلبری کن و ...میشد فوقش یه وجب
خاک به سرم نمیدونم این حرفا چیه من دارم به تو میزنم پسر
دورت بگردم خودت مراعات کن
یهو روناک از تو دستشویی داد زد:
_سیوان به یه شرط اجازه میدم
که خودم بشینم روش اونم خیلی یواش
قبوله؟
مامان در حالی که تو گوشش میزد رفت سمت در و زیر لب گفت:
_چه دور و زمونه ای شده جوونا حیا ندارن میخواد بشینه روش ..
پسرم مراقب خودتون باشید ...
https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk
https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk
https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk
_پسردایی #لای پام میسوزه
❌❌❌❌❌🔞🔞🔞
کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم:
_بس میکنی دختر یا نه
پاشو شورتتو بپوش الان مامانت میرسه
_نمیخوام نمیپوشم
بیا مثه اون شب دسستتو بزار روش
بیا بوسش کن تا خوب بشه اِمممم
_بس میکنی دختر یا نه ما نمیتونیم باهم باشیم
تو با این سن کمت چرا انقد حشری هستی
_تو دایی ناتنیمی
چه اشکالی داره اگه دوباره بوسم کنی از همون بوسا که دوس دارم!!
_اصلا حالا که دوسم نداری میرم با یکی دیگه دکتر بازی میکنم
_تو غلط میکنی توله سگ بیا اینجا ببینم
دوباره با دیدن بینپای تپلش از خود بی خود شدم و....
❌❌❌❌🔞🔞🔞
https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk
https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk
21200
Repost from N/a
- بمیرمم با تو نمی خوابم.
جیغم را نمیشنود انگار. پا می کوبم و وحشت زده گلویم را می چسبم.
- در رو باز کن شهراد. نامردی نکن من عاشق رفیقتم، نکن با من. نکن جون آرام نکن.
روی تخت می نشیند و خونسرد پچ می زند:
- لخت شو آرام، زود باش. وقت تنگه.
دستگیره در را بالا و پایین میکنم به امید روزنه ی امید. اما انگار نه انگار. با بیچارگی می نالم:
- شهراد، تو رفیقی برای نامدار. ناموسشو لکه دار نکن، من میخوام زنش شم.
نگاهش خشم دارد. دستان مشت شده اش هم چنین می گوید اما عجیب خوددار است.
- همه چیزمو میدم دست نامدار، فقط تو رو داشته باشم برای تمام عمرم کافیه.
دستم به جایی بند نیست. گریه میکنم. گریه هایم را طاقت نیاورده هیچگاه. باز هم نمی آورد.
- بخدا بخوای غلط اضافه بکنی، دیگه باهات حرف نمیزنم. به تار موی مادرم قسم.
آوار میشوم روی زمین. هق میزنم. خودش دست به کار میشود. تقلاهایم بی فایده است. حتی جیغ هایم.
روی تخت پرتم می کند و روی پاهایم نشسته، دستانم را بالای سرم قفل می کند و بالاخره صبر ظاهری اش لبریز میشود:
- دِ آروم بگیر.
- قلبم میگیره الان نامرد، نکن. ولمممم کن.
- قلبتو میبوسم، دردتو به جون میخرم آروم بمون. آروم باش بذار سخت تر نشه.
- شهراد تو نامرد نیستی. نامردی نکن در حق من و رفیقت. دیوونه میشم، نامدار دیوونه میشه. جونمه نامدار، جونمو ازم نگیر.
می بینم دندان روی هم می ساید و عربده میزند:
- خفه شو. خفه شو آرام. حق منی تو، خفه شو.
لباس هایم را جرواجر میکند. لخت لخت مقابل چشمانش، اشک می ریزم. می بوسد، بی رحمانه سینه ام را مشت میکند و می بوسد.
- جون، آرام. شهراد میمیره برات میدونی؟
شهراد لعنت شود. خدا شهراد را لعنت کند.
نوک سینه ام را مک میزند. هورمون های زنانه ام فعال میشوند. متنفر میشوم از ساختار بدنم. از این لذت کثیفی که دست خودم نیست.
هق میزنم. پایین می رود. میان پاهایم، ران هایم را می فشارد. سعی میکنم قفلشان کنم، اما رانم را مک می زند. نقطه ضعف یک زن را.
شل میشود و موهایش را چنگ میزنم.
- شهراد، شهراد بس کن. التماست میکنم.
تقلاهایم کلافه اش می کنند. بلند میشود و با نگاهی سرخ و کبود، دستانم را به تخت می بندد و باز هم میرود سراغ ممنوعه ترین قسمت بدنم. شورتم را کنار میزند و بینی اش را به همان قسمت چسبانده، عمیق نفس میکشد:
- چه خوشبویی آرام. آخ آرام.
پاهایم را تکان می دهم. اما زورش می چربد.
- آروم بگیر، آروم بگیر جونم. نمی خوام خشک خشک دخول انجام بدم، بذار آماده ات کنم.
جیغ میرنم:
- نه نمی خوام. عوضی عوضی عوضی...
میان فریاد هایم، زبان روی زنانه ام می کشد. نفسم بند می رود و او عمیق تر مک میزند و...
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
54600