مرگ در میان ابرها
Tell me something awful, like you are a poet, trapped inside the body of a finance guy. https://t.me/BiChatBot?start=sc-793541-Kr5TiAH
Mostrar más3 542
Suscriptores
+5824 horas
+807 días
+25330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
زندگی ادایی تنها راهِ پرتنکردن خودمون از بالای برجه دوستان. نوتبرداری کنین.
ولی من عاشقِ خودتونم بانو.😔 (کاش شبیه پسرهای هول ۱۷ ساله حرف نمیزدم اینقدر.)
امروز قراره بشینم پشت لپتاپم و تلاش کنم یه مقالهٔ خوب یا حداقل نسبتاً خوب بهعنوان کار پایانی این ترم بنویسم. یه اثر از اواخر قرن ۱۸ تا اوایل ۲۰ انتخاب کنم و ثابت کنم در ارای رمنتیک قرار داره.
دارم به این فکر میکنم که چند نفر قبل از من درمورد آثار موردعلاقهشون مقاله نوشتن؟ چند نفر با پر و جوهر و بعد ماشین تایپ و خودکار و کیبرد ساعتها نظرات و نقدهاشون رو نوشتن؟ احتمالاً نوشتههای من رو جز خودم و استادم هیچکس قرار نیست بخونه و بدونه ولی ماجرا این نیست. ماجرا اینه که هر اثری تا زمانیکه توی ذهن نویسندهست، اثرِ اونه. وقتی ما بهعنوان خواننده میخونیمش، حالا دیگه اثر جفت ماست چون هرکدوم از ما با داستان خودمون اون رو معنا میکنیم و میفهمیم. چیزهایی که قراره من بنویسم شاید هیچ ارزشی به تاریخِ ادبیات اضافه نکنن ولی تلفیقی از داستان من و اون شاهکاره و این قبلاً هرگز وجود نداشته. همین هیجانانگیزش میکنه. این جهانیبودن و اختصاصیشدنِ ادبیاته که اونو اینقدر خواستنی و محبوب میکنه چون ما بهازای همهٔ آدمهایی که جین ایر و گتسبی بزرگ و ناتوردشت میخونن، نسخههای مختلفی از جین ایر و گتسبی بزرگ و ناتوردشت داریم و هیچ دونفری، یک کتاب مشترک نمیخونن. تصورش رو بکنین همین الان ده میلیون آدم نشستهن و دارن خورشید همچنان میدمد از ارنست همینگوی رو میخونن و با اینکه به خطوط مشترکی نگاه میکنن؛ هیچکدوم چیز مشترکی نمیبینن. این خیلی جادویی نیست؟
ای آدمهایی که ریگ روان خوندید؛ من احساس میکنم آلدو بنجامینِ -پادشاه خطاهای فاحش- زندگیمام. شما چطور؟