ماهِ پا برهنه
𝒻𝑙𝑦 𝑚𝑒 𝑡𝑜 𝑡ℎ𝑒 ☽ https://t.me/joinchat/U-ivoUi4hGxhZmZk
Mostrar más357
Suscriptores
Sin datos24 horas
+77 días
+130 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
اطرافش همه چیز بهم ریخته بود
و هیچ چیزی سر جاش نبود مثل زندگیش
نمیدونم چون اطرافش بهم ریخته بود
خودشم کلافه شده بود
یا چون از درون افکار زیادش، ذهنشو اشفته
و شلوغ کرده بود اتاقشم
بهم ریخته شده بود
همون چیزی که
مامانش هیچوقت دوس نداشت
همون چیزی که وقتی میدید همیشه غر میزد
و همه جارو مرتب میکرد.
اتاقم،ذهنم،قلبم…!
حالا هر روز ِ دخترش همین شکلیه
نمیدونم این بچه کی میخواد ادم شه
شایدم از عمد دورو ورشو بهم میریزه
تا به یاد بیاره که مامانش
خیلی وقته رفته
و دیگه نیست
-والِريا
تو ژاپن به افرادی که از زندگیشون خسته شدن
و میخوان بدون هیچ ردی ناپدید بشن میگن یوهاتسو
یوهاتسو در واقع به معنی تبخیر شدنه.
میل به قطره بارون شدن و محو شدن.
تو ژاپن به افرادی که از زندگیشون خسته شدن
و میخوام بدون هیچ ردی ناپدید بشن میگن یوهاتسو
یوهاتسو در واقع به معنی تبخیر شدنه.
میل به قطره بارون شدن و محو شدن.
8:48
از ساعتي كه چشماشو باز میکرد
تا زمانی که بعد از کارش میرفت خونه،
غمش رو هم با خودش
این طرفو اون طرف میبرد؛
احتمالا دلیل درد گرفتن بیش از حد
پاهاش هم همین بود.
یا شاید بی انتها بودن و تموم نشدن این تکراری که توش گمشده….!
با موهای قرمز مثل انشرلی
فکر میکرد شاید در قصه ای زندگی میکنه
و در پایان روز وقتی به خانه اش میرسه
کسی هست که از او بپرسه
تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟
اما وقتی دوباره با صدای زنگ
ساعتش از خواب میپرید
میفهمید در خواب یا یک قصه کودکانه نیست
او در واقعیتی که نمیخواست گیر کرده بود
حتی یقین داشت انشرلی
از اون هم خوشبخت تر است
چون همه ی دنیا زندگی و سختی هاش رو تماشا میکردن و باهاش گریه میکردن و درکش میکردن
ولی خب کی به جزآینه ی اتاقش
قطره اشك گوشه ي چشمش رو میدید؟
به هرحال اون نه انشرلی بود
نه شخصیت تخیلی یک فیلم
اون اروشاي واقعي نوشته هاي من بود
تقديم به آروشا
-والرِيا
8:48
از ساعتي كه چشماشو باز میکرد
تا زمانی که بعد از کارش میرفت خونه،
غمش رو هم با خودش
این طرفو اون طرف میبرد؛
احتمالا دلیل درد گرفتن بیش از حد پاهاش هم همین بود.
یا شاید بی انتها بودن و تموم نشدن این تکراری که توش گمشده….!
با موهای قرمز مثل انشرلی
فکر میکرد شاید در قصه ای زندگی میکنه
و در پایان روز وقتی به خانه اش میرسه
کسی هست که از او بپرسه
تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟
اما وقتی دوباره با صدای زنگ
ساعتش از خواب میپرید
میفهمید در خواب یا یک قصه کودکانه نیست
او در واقعیتی که نمیخواست گیر کرده بود
حتی یقین داشت انشرلی از اون هم خوشبخت تر است
چون همه ی دنیا زندگی و سختی هاش رو تماشا میکردن و باهاش گریه میکردن و درکش میکردن
ولی خب کی به جزآینه ی اتاقش قطره اشك گوشه ي چشمش رو میدید؟
به هرحال اون نه انشرلی بود
نه شخصیت تخیلی یک فیلم
اون اروشاي واقعي نوشته هاي من بود
تقديم به آروشا
-والرِيا
هي مَن،
كجايي؟!
كجا قايم شدي از مَن؟
دارم دنبالت میگردم ولی هیچجا نیستی.
هيچ اثري از صداي خندههات،
برق توی چشمات نيست.
كجا تو رو جا گذاشتم؟
كجا يه گوشه با بالِ شكسته افتادي؟
كجا دستت رو ول كردم؟
كجا تو رو نشنيدم كه ديگه صدام نميكني؟
كجا چشمهاي غمگينت رو نديدم
كه ديگه برق چشمات رو ازم گرفتي؟
كجايي كه حتي تو پس كوچههاي ذهنم
هم ردي ازت نيست
نكنه تو رو تویِ تاريكيِ آدما جا گذاشتم؟
بيا
بيا
بيا برگرد بهم
بيا باغ مخفي درونم از وقتي تو رفتي
ديگه سبز نيست
ديگه بخاطرت سرخ و سفيد نميشه.
ديگه شكوفه نميزنه.
جاي گلهاي رز قرمز مشكي سفيدت؛
فقط علف هرز در مياد.
گنجيشكا ديگه از تو اواز نميخونن،
پروانهها خيلي وقته از اينجا رفتن.
هي مَن؛
نكنه تو هم از من رفتي؟
-والِریا
هيَ من
كجايي؟!
كجا قايم شدي از من؟
دارم دنبالت میگردم ولی هیچ جا نیستی
هيچ اثري از صداي خنده هات
برق تو چشمات نيس
كجا تورو جا گذاشتم؟
كجا يه گوشه با بال شكسته افتادي ؟
كجا دستتو ول كردم ؟
كجا تورو نشنيدم كه ديگه صدام نميكني؟
كجا چشماي غمگينتو نديدم
كه ديگه برق چشماتو ازم گرفتي؟
كجايي كه حتي
تو پس كوچه هاي ذهنمم ردي ازت نيس
نكنه تورو تو تاريكي ادما جا گذاشتم؟
بيا
بيا
بيا برگرد بهم
بيا باغ مخفي درونم از وقتي تو رفتي
ديگه سبز نيست
ديگه بخاطرت سرخو سفيد نميشه
ديگه شكوفه نميزنه
جاي گلاي رز قرمز مشكي سفيدت
فقط علف هرز در مياد
گنجيشكا ديگه از تو آواز نميخونن
پروانه ها خيلي وقته از اينجا رفتن
هي مَن
نكنه تو هم از من رفتي؟
-والِریا
هيَ من
كجايي؟!
كجا قايم شدي از من؟
دارم دنبالت میگردم ولی هیچ جا نیستی
هيچ اثري از صداي خنده هات
برق تو چشمات نيس
كجا تورو جا گذاشتم؟
كجا يه گوشه با بال شكسته افتادي ؟
كجا دستتو ول كردم ؟
كجا تورو نشنيدم كه ديگه صدام نميكني؟
كجا چشماي غمگينتو نديدم كه ديگه برق چشماتو ازم گرفتي؟
كجايي كه حتي
تو پس كوچه هاي ذهنمم ردي ازت نيس
نكنه تورو تو تاريكي ادما جا گذاشتم؟
بيا
بيا
بيا برگرد بهم
بيا باغ مخفي درونم از وقتي تو رفتي
ديگه سبز نيست
ديگه بخاطرت سرخو سفيد نميشه
ديگه شكوفه نميزنه
جاي گلاي رز قرمز مشكي سفيدت
فقط علف هرز در مياد
گنجيشكا ديگه از تو آواز نميخونن
پروانه ها خيلي وقته از اينجا رفتن
هي مَن
نكنه تو هم از من رفتي؟
-والِریا
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.