cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

داستانکده

جهت تبلیغات : @TheFuckingList

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
102 980
Suscriptores
-20924 horas
-1 3497 días
-6 43630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

دخترا وقتی میرن لیزر....                مشاهده اعتراف
Mostrar todo...
#اعتراف دخترم 17 ساله یه شب دستم تو شلوارم بود داشتم خودمو میخاروندم فکر کردم داداشم.... مشاهده اعترافم....
Mostrar todo...
ولی اون قانع نشد و ...😔
Mostrar todo...
سلام خوبی عزیزم سیزده سالم بود که ناپدریم بهم گفت باید باهام رابطه داشته باشی ، شبا صدای آه و ناله ش با مامانم اونقدر زیاد بود که من همیشه بیدار میشدم ی بارم از سوراخ در دیدم همه چیو که تهدیدم کرد اگه باهاش نباشم به مامانم میگه منم ترسیدم قبول کردم به بعد هر وقت میخاست باهام باشه و میگفتم نه با مامانم دعوا می‌کرد آبجی مو اذیت می‌کرد منم مجبور میشدم بگم آره فقط لاپایی و...ادامه داستان
Mostrar todo...
د +بعدش واسه چی گذاشتی؟ -پول بهم دادن… هوام و هم دارن عین آدمی که وسط کانال سرپوشیده فاضلاب گیر افتاده باشه حالم داشت بهم میخورد. از این همه کثافت کاری و لجن وجودی بعضی آدما که با به دست آوردن کوچکترین مقام و منصبی اینجوری به شخصیت و غرور و آینده و هست و نیست یه آدم تجاوز میکنن، با خودم گفتم کاش به همون یه تیکه فیلم و یکم تهدید که اگه دوباره بشنوم اذیت مردم کردی بی‌چارت میکنم قانع شده بودم و دیگه کنجکاوی نمی‌کردم. من تو سکوت خودم غرق بودم و اون حق‌حق گریه خودش ، گریه‌ای که قطعا از سر یاد آوری تن دادن به کارایی بود که اون دوتا حرومزاده ازش میخواستن، یه لحظه حالت تهوع گرفتم تا در ماشین رو باز کردم و از رکاب پریدم پایین هرچی خورده بودم بالا آوردم که یه دفعه دوتا دست و سر شونم حس کردم که داشتن سر شونه هام و ماساژ میدادن ،اول فکر کردم یه راننده آشناس که من و دیده یعنی اصلا فکرشو نمیکردم این پسره انقدر مرام داشته باشه که با وجود اون حال خراب خودش بیاد کمک من . نفسم که جا اومد یه بطری آب بهم داد دست و روم و شستم برگشتیم داخل ماشین +برو راحت بخواب از بابت فیلمت هم خیالت راحت باشه به شرطی که دیگه نبینم و نشنوم از این غلطا کرده باشی -یعنی پاکش میکنی؟ +نخیر ،نگهش میدارم واسه ضمانت بعدم یکی دوتا از پیام های راننده هارو که توی گروه های بار یا گپ و… راجع به این پسره حرف زده بودن رو بهش نشون دادم و گفتمش؛ +بیچاره خبر کارات همهه جا پیچیده، یهو دیدی یه بی کله پیدا شد سرت رو گذاشت رو سینه‌ت حالا رسیدنش به گوش بازرسی و اینا بماند، در ضمن یادت باشه اگه دست از پا خطا کنی از طریق همین گروه ها میفهمم و اونوقت دیگه خدا هم نمیتونه جلومو بگیره بدبختت نکنم. فرداش طرفای عصر بجنورد پیاده‌ش کردم و قرار شد با همین کلیپی که از حرفاش گرفتم برم سر وقت اون دوتا حروم‌زاده و تهدیدشون کنم که دیگه باهاش کاری نداشته باشن و تو مسیر برگشت خوردم به پست سروان… و خط و نشون های لازم رو براش کشیدم و با اون پسر سرباز هنوز هم که هنوز در ارتباط ام الان یه کار و زندگی خوب برا خودش داره و هنوز هم وقتی مسیرم به شهرشون میخوره میرم دیدنش. این خاطره رو با پیشنهاد و اجازه خودش نوشتم تا شاید تو این دنیای دراندشت و جامعه بیمار به چشم یه نوجوون خورد و باعث آگاهیش شد تا قربانی آدمایی مثل سروان… و سرگرد… نشه نوشته: محمد @DastanKadeTV
Mostrar todo...
سورنا @DastanKadeTV
Mostrar todo...
من و ماشینم و خاطره هام (۱) #گی #اجتماعی این قسمت از داستان صحنه سکسی ندارد!!! چند سال پیش یه سرباز بشدت خوشگل و ناناز اما تخم حروم تو پاسگاه ایست بازرسی فراقه «مسیر سورمق و آباده فارس به ابرکوه یزد» سبز شد. این سرکار کون تاقار کسایی رو که از ماشین شون پیاده میکردن و با پررویی تمام دستمالی میکرد ، مثلا حین بازرسی بدنی یه دست سریع میکشید لای قاش ملت یا اگه زن و دختر تنهایی یا زن و دختری که با دوست پسری چیزی بودن و به هر حال دستشون زیر سنگ بود رو هم میدید دست‌مالی میکرد. اگرم کسی اعتراض میکرد یه سروان مادرجنده و یه سرگرد مادر جنده تر بودن که با جمله داره وظیفه‌ش رو انجام میده پشتش در میومدن. گذشت و داستان این سرباز بین راننده ها پیچید و منم که اون زمان مسیرم بیشتر اون سمت بود چند باری صابونش به تنم خورد. تا اینکه یه شب لباس شخصی پوشیده و کوله خدمتش هم کنارش تا چشمش به من افتاد اومد جلو ماشین و نگهم داشت ، از شیشه سرمو بردم بیرون ؛ -بازم میری مشهد؟ +میرم شیروان (۳۵کیلومتر بعد از بجنورد) با یه حالت دستوری و نگاه از بالا گفت : -وایسا منم میام رفت و کولی‌ش رو از کنار جاده آورد در ماشین و باز کرد +کفشت و تو رکاب در بیار -خودم میدونم😒 حرکت کردیم و چند کیلومتر بالاتر زدم تو پارکینگ؛ +از این جعبه بالا سرت دمپایی بردار بپر زیر مخزن ته تریلی پات بشور بیا بالا، مایع هم همون کنار مخزن چسبوندم خدایی پاش بو نمیداد اما این جزو برنامه هام برا پایین کشیدنش از اون توهم خود بزرگ بینیش بود دوباره حرکت کردیم و تا دید من یه نخ سیگار روشن کردم باز انگار طلب کارا -یه نخش و بده +شرمنده ماشین من سیگار ممنوعه -په خودت چرا میکشی؟ +چون خودم سیگاری ام -خوب منم سیگاری ام +آدم سیگاری باید پاکت سیگارش همراش باشه بعدشم فکر کن تو اتوبوس نشستی راننده میتونه اما تو نمیتونی بکشی حسابی برجکش و زدم و بعد از تموم شدن سیگار یه بطری آب جو دست ساز داداشم باز کردم و نم‌نم شروع کردم به خوردن… آقا اینم نسخ از طرفی هم من همینجور با خونسردی کامل داشتم جلوش آبجو و سیگار و آجیل میزدم و رو اعصابش بودم -خواب که ممنوع نیست دیگه؟« منظورش کابین عقب بود» +رو‌ صندلی خودت نه آقا درد سرتون ندم به یزد نرسیده لحنش دوستانه و حتی یه کم خواهشی شد -میشه حداقل اول تفت وایسی یه نخ سیگار بخرم همون پایین بکشم؟ پاکت سیگار گرفتم جلوش +بردار -چی شد؟ مگه ممنوع نبود؟ +ممنوع بود واسه سربازی که فاز تیمساری برداشته بود نه واسه کسی که حالا دوستانه میخواد خلاصه کم‌کم رفاقتیا رو باهاش جور کردم و یه بطری آبجو هم دادم تنها رفت بالا و گپ و گفت و خاطره ها شروع شد، کم‌کم بحث و کشوندم سمت دست‌مالی کردنای ملت تو بازرسی که اینم با شور و لذت و افتخار شروع کرد تعریف کردن… -این و اینجوری مالوندم ، اون و اونجوری مالوندم و و و و +خوب نمیترسی یکی به درجه دارای پاسگاه شکایت کنه -نه بابا همه درجه دارا پایه ان و… خلاصه از دون پایه ترین سرباز تا شخص سرهنگ تمام رئیس پاسگاه رو اسم آورد و راست و دروغ یه مشت انگ هم به اونا چسبوند بالاتر از طبس دوراهی عشق آباد وایستادم برا استراحت ، دلتون نکشه یه املت توپ درست کردم و زدیم و رفتیم برا خواب، من تخت پایین و سرکار تخت بالا بود، بلند شدم کنار تخت ها ایستادم و گوشی‌مو که صفحه تلگرامش باز بود گرفتم سمتش: +ببین چی برا رفیقم فرستادم آقا انگشت مبارک رو آورد و پلی کرد و تصویر و صدای تعریف کردنش از گندکاری های خودش و بالادستی هاش توی پاسگاه از زاویه روی داشبورد گوشه بین در ماشین و شیشه جلو که کل کابین رو‌ نشون میداد پلی شد… با توجه به اینکه از صفحه پی‌وی یه شخص دیگه کلیپ رو میدید احتمال شکوندن گوشی و هرگونه خشونت دیگه از سمتش کلن منتفی بود، یکم سر و صدای بی نتیجه راه انداخت و با توجه به سکوت و لبخند خونسرد من آخرش رسید به اینکه: -جان عزیزت ببخشید ، گوه خوردم… +دیگه دست من نیست که بخوام ببخشم گل پسر صبح اول وقت فیلمت رفته واسه بازرسی استان -گوه خوردم غلط کردم به ناموسم دیگه از این کارا نمیکنم و… یه ساعتی قشنگ به التماس افتاده بود تا جایی که دیگه افتاده بود به چرند گفتن و اشک ریختن +یه راه داره چشاش گرد شد و؛ -چی هرچی بگی قبول +چرا سروان… و سرگرد… انقد پشتت در میان؟ -خوب سرباز شونم +گوه نخور راستشو بگو -گفتم که همه شون پیشم آتو دارن +نع تو آدم نمیشی… بگیر بکپ که فردا قرار شرتت پرچم شه -بین خودمون می‌مونه!؟ +بنال دیدم چشماش به گوشیمِ گوشی و بهش دادم +نترس ضبط نمیکنم -خو خودت میدونی +من هیچی نمی‌دونم -اذیت نکن خوووب +بناااال -بعضی وقتا باهاشون میرم مرخصی شهری +بعدش -می… میریم خونه خالی +گفتم بعدش -س… س… سکس میکنیم +بهشون میدی؟ سرش انداخت زیر +زوری!؟ هیچچی نگفت فقط سرش به علامت نه تکون داد +اولش هم زوری نبوده؟ -اولش تو مستی و نشئگی گل بو
Mostrar todo...