زادهی انـتـقـامــ🍷
دلم یه شب جمعه ای رو میخواد که صدای نفسات تو کل خونه بپیچه.. 🔞🤤 💯رمان زادهی انتقام💯 ژانر عاشقانه معمایی اروتیک🔞 #شاین✨ پایان خوش💞 بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels
Mostrar más5 216
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
در کانال vip زادهی انتقام به پارت 475 رسیدیم❤️
در حال حاضر 280 پارت از اینجا جلوتره که این فاصله روز به روز بیشتر میشه🥹❤️🔥
پارت گذاری زادهیانتقام توی چنل vip به صورت هفتگی 12 پارت هستش یعنی دو برابر اینجا❤️
تبلیغ و تبادلات مزاحم هم نداریم❤️
برای عضویت در vip با قیمت ویژهی #25_هزار_تومن به آیدی زیر پیام بدید تا براتون شماره حساب ارسال بشه🌹👇
@advipyg
👍 18❤ 3
13 574220
زادهی انتقام🕷
#پارت_192
میراث تنها چشم هایش را باز کرد و به سقف خیره شد و زمزمه کرد:
_ نترس هنوز اونقدرام حیوون نشدم.
البرز نفس آسوده ای کشید و ادامه داد:
_ پس این چه سر و وضعیه؟ کجا بردیش؟
_ من نبردمش.
_ یعنی میگی خودش اومد؟
وقتی سکوت میراث را دید با صدای که تقریبا بالا رفته بود لب زد:
_ د بنال بگو چه غلطی کردی دختره عین بید داشت میلرزید؟؟ تا خرخره ام که مشروب خوردی!
میراثی که مستی تمام و کمال از سرش پریده بود و فقط سردردش مانده بود خیره شد در چشمان البرز، گوشه ی لبانش کم کم بالا رفت و کج شد.
تنها یک جمله بر زبان آورد:
_ خوبه، توام مثل همه فکر کن من یه حیوونم.
و از روی مبل بلند شد و خواست برود که البرز از جایش بلند شد، مچ دستش را گرفت و مانع شد و تقریبا داد زد:
_ میراث دارم گل لگد نمیکنما!! دارم زر میزنم سرت و میندازی میری، خب بیا بهم بگو کجا بودی با این سر و وضع؟ مهمونی و ول کردی کجا رفتی؟
میراث با چشم هایی که دوباره همان لنز های خالی از احساس را به تن داشت در چهره ی عصبی و مضطرب البرز خیره شد.
👍 40❤ 5💘 4❤🔥 2
13 316370
زادهی انتقام🕷
#پارت_191
ماشین را پارک کرد و هردو پیاده شدند، نارین جلوتر پا تند کرد و وارد خانه شد.
با یادآوری اینکه کلید ندارد یه گوشه آرام ایستاد و به زمین خیره شد.
میراث از پشت سرش آمد و با نگاهی به موهای فر نارین که دور تا دورش را گرفته بود کلید انداخت و در را باز کرد.
منتظر ماند تا او داخل شود.
پشت سرش وارد شد و هردو خیره ماندند به البرز و تارا که به سمتشان می آمدند.
تارا با نگرانی به سمت نارین آمد و با دیدن سر و وضعش فقط او را بغل کرد.
همین کافی بود تا دوباره بغضی که تا الان کنترلش کرده بود منفجر شود. شانه هایش میلرزیدند و صدای هق هق خفه ای ازش خارج میشد.
تارا حلقه ی دستانش را تنگ کرد و زمزمه کرد:
_ هیچی نیست عزیزم آروم باش، هیچی نشده. گریه نکن قربونت برم. بیا بریم اتاقت یکم استراحت کن.
نارین به تارا تکیه زده بود و از پله ها بالا می رفتند، هرقدمی که برمیداشت مصادف بود با خالی شدن چشمانی که تار میشد و جلوی دیدش را میگرفت.
میراث به سمت پذیرایی رفت، خودش را روی مبل انداخت و سرش را به عقب هدایت کرد و چشمانش را بست.
البرز بعد از مطمئن شدن از اینکه تارا نارین را به طبقه ی بالا برده سراغ میراث رفت.
کنارش نشست و گفت:
_ کجا بودین میراث؟ دختره چرا اینطوریه؟چیکار کردی؟
👍 26❤ 6💘 1
11 08060
در کانال vip زادهی انتقام به پارت 437 رسیدیم❤️
در حال حاضر 250 پارت از اینجا جلوتره که این فاصله روز به روز بیشتر میشه🥹❤️🔥
پارت گذاری زادهیانتقام توی چنل vip به صورت هفتگی 12 پارت هستش یعنی دو برابر اینجا❤️
تبلیغ و تبادلات مزاحم هم نداریم❤️
برای عضویت در vip با قیمت ویژهی #25_هزار_تومن به آیدی زیر پیام بدید تا براتون شماره حساب ارسال بشه🌹👇
@advipyg
1 20120
زادهی انتقام🕷
#پارت_190
بدون اینکه کوچک ترین تقصیری در خراب شدن زندگی اش داشته باشد!
چشم های مشکی او را زیر نظر گرفت. مژه هایش که خیس شده بود بلند تر به نظر می آمد.
ابروهای کشیده ی بالای چشمانش خیلی به صورت گردش می آمد.
بینی کوچک و خوش فرمش را هر چند ثانیه یکبار بالا میکشید.
لب های گوشتی اش هنوز رژ لب قرمز رنگ را نگه داشته بود.
لرز جان این دخترک بخاطر سرما بود یا ترس؟
نارین وقتی دید هیچ عکس العملی نشان نمیدهد بیشتر ترسید اما سعی کرد بغضش را خفه کند تا دوباره اشک هایش سرازیر نشود.
بار دیگر عزمش را جزم کرد و لب زد:
_ میراث میشنوی چی میگم؟
چشم های میراث بین اجزای صورت نارین در گردش بود، چقدر این دختر مظلوم و زیبا بود.
چند ثانیه در چشمانش خیره ماند و سپس آرام گفت:
_ باشه، بشین تو ماشین الان میام.
نارین با شنیدن این جمله به سرعت سوار ماشین شد و میراث بعد از اینکه دستی در موهایش کشید، سیگاری روشن کرد و به سمت ماشین آمد.
تا برسند به خانه هیچکدام حرفی نداشتند که بزنند.
از در باغ وارد شدند و میراث با دیدن سوناتا مشکی متوجه شد البرز و تارا به خانه برگشتند.
👍 33❤ 9❤🔥 1💘 1
9 321140
00:13
Video unavailable
دستشو از لای پام چنگ زدم و نالیدم:
- بخدا اگر عموت بفهمه داری زنشو #میمالی خون به پا میکنه...
انگشت #فاکشو وارد واژنم کرد و کنار گوشم غرید:
- پس آروم آه و ناله کن تا عموم نفهمه دارم با انگشتام #ک.ص تنگ زنشو گشاد میکنم، #زنعمو...
با فرو رفتن انگشت دومش توی #واژنم جیغی کشیدم که همین لحظه...🔥
https://t.me/+x6RePPP6BpE3MDZk
https://t.me/+x6RePPP6BpE3MDZk
توی ماشین داره ک.ص #زنعموش رو میماله که عموش سر میرسه و...🔞😱
fca5e7d2dedbcf4452105a7fd7d7abf4_out_1210405203.mp46.53 KB
100
با صدای اه و ناله خانومه تو تلویزیون تپلیم رو روی تپلی پریسا تکون دادم.
- اهه اهه
پریسا ممه هاش رو محکم میچلوند و زیرم ناله میکرد.
ازش جدا شدمو پاهام رو باز کردم که بین پاهام نشست و ناناز تپلمو لیسی زد.
-اویی پریساا قلقلکم میاد
لای نانازمو باز کرد و مشغول خوردن چوچولم شد که ناله ای کردم.
-اه اه پریسا کسی خونتون نیست که؟
اما با باز شدن در و دیدن ناپدری پریسا ترسیده خواستم خودم رو بپوشونم که پریسا به زور من رو خابوند و ناپدریش در رو قفل کرد و زیپ شلوارش رو پایین کشید....
https://t.me/+0PRAYJxM_6kwMmZk
https://t.me/+0PRAYJxM_6kwMmZk
دوست دختره گولش میزنه و اون رو میبره خونش اما ناپدری دوستش میاد و با هر دوتاشون سکس میکنه💦😱🔞🍑
67580
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.