داماد شب عروسی سکته میکنه🥺😔😱
#پارت_۳۳۸
#پارتواقعیرمان
کپیممنوع⛔️
-اذیتت میکنم؟
ساره که "نه" گفت، حکم خواستنش صادر شد. کراواتش را از سرش بیرون آورد.
تن دخترک را آرام روی زمین خواباند و
شبیه شاخ و برگهای درختی، روی تن ساره سایه انداخت. همان لحظه انگار کسی از پشت، روی کمرش شلاق میزد، نفسش بند میرفت و سخت بالا میآمد.
دستهای ساره روی تن محمدرضا نشستند و دلواپس تکرار کرد:
-تب داری محمدرضا... بدنت خیلی داغه!
-
فقط میخوام امشب تمومش کنم.
-چی رو تموم کنی؟
ارتعاش صدای دخترک، سرش را به صورت او نزدیکتر کرد. صورتش خیس عرق بود و تمام تنش نبض میزد. یک دستش را روی پهلوی ساره گذاشت و دست دیگرش را ستون تنِ هزارتُن شدهاش، کرد. خراب نالید:
-من سرد نیستم...
تبش مُسری بود و دخترک هم گُر گرفت. محمدرضا ادامه داد:
-بوی تنتو دوست دارم.
لبهای دخترک لرزیدند، مثل دلش که بیقرار شده بود. منتظر ماند تا میان هرم نفسهای محمدرضا و رقص دستهایش، مست شود.
محمدرضا از میان درد و کابوسهایش، میخواست فریاد بزند و به دنیا نشان بدهد دیگر چیزی آزارش نمیدهد، اما سینهاش تیر کشید و نفسش حبس شد.
یکدفعه زیر دستش خالی شد و روی تن ساره افتاد.
صدای خس خس نفسهایش، ساره را هوشیار کرد. سرش را بالا گرفت. به صورت کبود و گرفتهی محمدرضا چشم دوخت.
وحشتزده صدایش کرد و محمدرضا از روی تن دخترک، به جان کندنی غلت خورد و طاق باز افتاد. دستهایش از بینفسیاش کنار تنش مشت شدند.
ساره ترسیده تکانش داد. لبهای محمدرضا باز بودند، اما
نفس نداشت. صدای خرخری از گلویش شنیده میشد.
دخترک مستاصل و درمانده مانده بود چه کند. جلو رفت و تکانش داد، اما تغییری در حالش نکرد. اشکهایش را پس زد و دستهایش روی قفسه سینهی محمدرضا چنگ شدند و نالید:
-
نفس بکش محمد... تو رو خدا نفس بکش.
اشکهایش تصویر محمدرضا را تار کرده بودند. به صورتش دست کشید و سینهی او را
ماساژ داد. حرکاتش پر از التماس بودند:
-
محمدرضا... تو رو قرآن.
از
کبودی صورت محمدرضا وحشت کرده بود و جانش داشت بالا میآمد. زورش به تکان دادنش نمیرسید. دست زیر بازویش انداخت تا بالاخره توانست روی شانه برگرداندش. خدا را با تمام وجودش صدا زد اما...؟
https://t.me/+L4U5tbhUvYQzOTU8
https://t.me/+L4U5tbhUvYQzOTU8
https://t.me/+L4U5tbhUvYQzOTU8
بعد از شش رمان
#بنبستآرامش #آینهقدی #ژیکال #هاتکاشی #شهربییار #صلت
سحرمرادی اینبار با رمان متفاوت و هیجانانگیز #آشوک شروع به نوشتن کرده است🤩