❥𝐐𝐔𝐄𝐑𝐄𝐍𝐂𝐈𝐀|کرنسیا🔞💦
-آهنگ نفسات دم گوشم قشنگ ترین هدیه خدا واسمه…:)🔞 ••𝟙𝟜:𝟜𝟝•• • - - - 𝐋𝐎𝐕𝐄 - - - • در حال تایپ: -کرنسیا🖤⚖️ -بهتاعتیاددارم 🤍⛓️ ژانر: #عاشقانه❤️ #آروتیک🚫 #بزرگسال🔞 به قلم: -دلآرامایتی(ماوی🦋)! [ T.me/dliinvll ]
Mostrar más223
Suscriptores
Sin datos24 horas
-37 días
-3830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
من، آرانمقاره...
مردی که درست شب #عروسیش زنش #کشته شد...‼️
بعد از آن شب فقط برایم یک چیز مهم بود ، #انتقام...
برای انتقام از سرهنگ محمد هادیان همسرش را جلوی چشم #دخترش کشتم اما...
اما برایم کافی نبود ، #دخترش را دزدیدم و سعی کردم با عذاب دادنش #انتقامم را بگیرم درست وقتی که...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
200
Repost from N/a
امیر قرار بود پدر بشه اما...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
از لابه لای در #دختر مو #بلندی با آن #شکمی که از ماه های قبل #گندهتر شده #مبهوت نگاهم میکرد.
به #کتاب دستش که آموزش #نگهداری از #بچه بود نگاه کردم.
برای چند لحظه #حس خوبی از اینکه قرار بود #پدر شوم گرفتم. اما برای فرار تهران را #ترک کرده بودم و حالا بعد از چند #ماه برگشتم‼️
_چند #ماهته؟
_ #پنج ماهمه.
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
برای خوندن بقیه رمان عضو کانال شو ببین این دو زوج در کنار هم چه چیزایی رو تجربه میکنند.🫂♥️😭
600
Repost from N/a
_سلام بابایی.
امیر با دیدن بچه #اخمی کرد و گفت:
_مگه صدبار نگفتم اینو #بیمارستان نیار.
#بغض کرده سرمو پایین آوردم #توضیح دادم:
_بچه خیلی #اصرار کرد بخاطر همین آوردم.
بیحوصله #پرونده رو روی #میز گذاشت.
_باشه برو بیرون #حوصلت رو ندارم.
به طرف در بزرگ بیمارستان به راه افتادم قرار نبود هربار #تحقیر شم و ساکت بمانم #وقتش شده بود من هم #بازیم را شروع کنم...👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
300
Repost from N/a
من، آرانمقاره...
مردی که درست شب #عروسیش زنش #کشته شد...‼️
بعد از آن شب فقط برایم یک چیز مهم بود ، #انتقام...
برای انتقام از سرهنگ محمد هادیان همسرش را جلوی چشم #دخترش کشتم اما...
اما برایم کافی نبود ، #دخترش را دزدیدم و سعی کردم با عذاب دادنش #انتقامم را بگیرم درست وقتی که...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
500
Repost from N/a
_سلام بابایی.
امیر با دیدن بچه #اخمی کرد و گفت:
_مگه صدبار نگفتم اینو #بیمارستان نیار.
#بغض کرده سرمو پایین آوردم #توضیح دادم:
_بچه خیلی #اصرار کرد بخاطر همین آوردم.
بیحوصله #پرونده رو روی #میز گذاشت.
_باشه برو بیرون #حوصلت رو ندارم.
به طرف در بزرگ بیمارستان به راه افتادم قرار نبود هربار #تحقیر شم و ساکت بمانم #وقتش شده بود من هم #بازیم را شروع کنم...👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
900
Repost from N/a
من، آرانمقاره...
مردی که درست شب #عروسیش زنش #کشته شد...‼️
بعد از آن شب فقط برایم یک چیز مهم بود ، #انتقام...
برای انتقام از سرهنگ محمد هادیان همسرش را جلوی چشم #دخترش کشتم اما...
اما برایم کافی نبود ، #دخترش را دزدیدم و سعی کردم با عذاب دادنش #انتقامم را بگیرم درست وقتی که...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
900
Repost from N/a
همسرامیرمقارهسوارهواپیمامیشهومیمیرهودخترشون...😭😭😭👇🏻👇🏻👇🏻
#خیره بودم به #خاکی که با وجود گذشت #چهل روز هنوزم #گرم بود!
- کجا رفتی آخه #عمرم؟!
+بابا ها همیشه مراقب #دختلاشون هستن..مگه نه بابا امیر؟!
_آره #عُمرم!،تا آخرین ثانیه عُمرِشون مُراقبِشونن و مُهِم تر از هَمه..،مُراقبِتم!💔👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
800
Repost from N/a
عسلمقارهمیمیرهومادرشوامیردیونهمیشناما...🥲👇👇🩸🩸
- نه..نه امیر، عسل من نمرده! عسل من زندست!!
_نیست لامصب!..نیست!
- عسل من زندست!...عسل زندست امیر!...عسلم زندست!
توی یک آن انگار #مغزم فرمانی نداد و #خونی به مغزم نرسید که #زدمزیرگوشش!
# بغض کردم و زیر لب #بریده گفتم:
_من..من،من معذرت میخوام!
https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
400
Repost from N/a
امیرمقارهتصادفکردهوتوکماستونامزدش..💔💔💔👇👇👇
روزا #طوری بودن که انگار #نمیگذشتن،
از #طرفی خسته شده بودم و از #طرف دیگه دلم پر پر میزد برای حال #خوبش..
دوباره #اشک تو #چشمام حلقه زد و با #قدم های #سستی رفتم سمت #اتاقش و از پنجره خیره شدم به #جسمی که حدود #یک ماه، فارغ از دنیا #خوابیده بود..🖤
ولی میدونستم #امیرِ من #جا نمیزنه..
چقد دلم براش #تنگ شده بود..
کاش بیشتر #بغلش میکردم..🫠👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
800
Repost from N/a
نامزدرهامهادیانبهشخیانتمیکنه و..👇👇👇
با #گریه گفتم:
+نه، نه رهام!...اصلا #اونجوری که تو #فکر میکنی نیست!
هجوم آورد سمتم و با #صدایی بلند تر از #قبل گفت:
_اگه اونجوری که من #فکر میکنم نیست پس چیه #لامصب؟..هانن؟!...چیه؟!
میترسیدم،#میترسیدم چون پای یه آدم #بیگناه وسط بود و #مهم تر از اون #قربانی این داستان عشق #تلخ من بودم!💔👇❤️🩹
https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
800
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.