cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

•هؤژین•

•﷽🧿• صآدقانہ،حتي سآعت ھفت صبم دلم وآست تنگ میشہ دلبر🪨♥️ #لآو_طوری 🪵💍 •لِف دآدن و بی صدآ کردن خزه تو بآ صدآ کن💜🐚

Mostrar más
Irán249 216El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
291
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

همه میگویند اگر کسی را دیدی و قلبت به تپش افتاد یعنی عشق ولی من تو را که میدیدم قلبم آرام میشد 💓🏹🥂
Mostrar todo...
از وقتی برآورده نشدی دیگ هیچ آرزویی نکردم.
Mostrar todo...
🤍
Mostrar todo...
‌ وسط‌دعوابهم گفت... ❪میشه‌دورت‌بگردم❫ همون‌لحظه‌صدباربراش‌مردم 🌸♥️ ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌
Mostrar todo...
کی میدونه؟! شاید همزمان داریم به هم فکر میکنیم..
Mostrar todo...
حوصله‌ی هیچ‌کس را ندارم اما سرم درد می‌کند برای با تو حرف زدن. حوصله‌ی هیچ‌کس را ندارم اما با تو حالم خوب می‌شود. حوصله‌ی هیچ‌کس را ندارم اما تو هیچ‌کس نیستی، تمام کس منی. دلم تنگ شده؛ برای تک تک ثانیه‌هایی که کنارت بودم، برای تمام ثانیه‌هایی که می‌خندیدی. برای همان ساعت مقدسی که تو خوابیده بودی و من داشتم نگاهت می‌کردم.
Mostrar todo...
مگه عشق همين نيست كه حتى وقتيى ميدونى مقصر اونه باز تو كوتاه مياى؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Mostrar todo...
🤍💕🤍💕 #عروس_دلبر #پارت9 با ترس نگاش کردم.. راه رفته رو برگشت و گفت _آها راستی…اگه یه نفر توی دانشگاه از این حرفا با خبر بشه،اون وقت من از چشم تو می بینم. فقط نگاهش کردم،زیاد بهم گیر نداد و به اتاقش رفت. سرمو بین دستام گرفتم… فقط خدا باید بهم صبر می داد. *** استاد ماشین و جلوی دانشگاه نگه داشت،مسخره بود من حتی اسم کوچیکشم نمیدونستم. رومو برگردوندم سمتش تا بهش بگم کلاسم زود تموم میشه و خودم برمیگردم اما هنوز لب باز نکرده بودم در سمت من باز شد و یکی به طرز وحشیانه ای بازومو کشید . از ماشین پرت شدم بیرون… سرمو بلند کردم و بر دیدن طاهر رنگ و از رخم پرید با تته پته گفتم _تو… خم شد و بازومو گرفت… همون طوری که منو به سمت ماشینش می برد گفت _آره من… انتظار نداشتی بیام وقتی بابای بی همه چیزت تو رو به من فروخته اما فلنگو بسته؟ در ماشینشو باز کرد اما قبل از اینکه پرتم کنه بیرون صدای عصبانی استاد رو از پشت سرم شنیدم: _می کشمت حروم زاده. طاهر برگشت و همون لحظه مشت محکمی از جانب تهرانی به صورتش خورد . پرت شد روی زمین … با ترس نگاهی به اطراف انداختم خیلیا توجهشون به ما جلب شده بود اما تهرانی بی اعتنا خم شد و مشت محکم دیگه ای به صورت طاهر زد و عربده کشید _یه بار دیگه از این غلطا کنی می کشمت فهمیدی؟ _اون دختر مال منه…خریدمش… پول دادم از باباش خریدم الانم باید با من باشه . تهرانی عصبانی تر داد میزنه _رو چیزی که مال منه نظر نداشته باش وگرنه زندت نمیذارم الانم گورتو کم کن تا جنازتو همین جا ننداختم. بعد از این حرف دست منو گرفت و به سمت دانشگاه کشید که صدای داد طاهر از جاش بلند شد _تو مال منی هانا فکر کردی از سر سفره ی عقد فرار کنی چیزی میشه؟قبل از اینکه دست این بچه سوسول بهت بخوره می گیرمت حالا ببین . تهرانی ایستاد. با التماس گفتم _استاد خواهش می کنم،اگه تو دانشگاه پخش بشه آبروی جفتمون میره. معنا دار نگام کرد و گفت _خارج از دانشگاه منو آرمین صدا کن… خوشم نمیاد هر جا بهم بگی استاد . حرفش و که زد دستمو ول کرد و زودتر از من وارد دانشگاه شد 🤍💕🤍💕🤍
Mostrar todo...
🤍💕🤍💕 #عروس_دلبر #پارت8 درو با کلید باز کرد و منتظر موند تا من اول برم.باهاش راحت نبودم،حالا هم مجبور بودم تو خونه ی اون زندگی کنم . ناچارا وارد شدم و روی مبل نشستم. به آشپزخونه رفت و چند دقیقه بعد برگشت،با خستگی کتش رو در آورد و گره ی کروباتش رو باز کرد و بی تعارف کنارم نشست . دستش رو پشت سرم روی پشتی مبل گذاشت و گفت : _خوب آشپزی بلدی؟ یه کم جمع و جور نشستم و گفتم _بلدم . سر تکون داد _خوبه،از این به بعد آشپزی و تمیز کردن این جا با تو. اتاقت مشخصه لباساتم می سپارم فردا از بابات بگیرن . _خانوادتون ناراحت نشن من اینجام؟ پوزخندی زد. گفت _ تو نگران اون قسمتاش نباش،اگه پرسیدن میگم دوست دخترمه. مصنوعی خندیدم _اما به من نمیاد دوست دختر شما باشم،من هنوز هجده سالمه. نگاه معنی داری بهم انداخت _سن و سال مهم نیست،همین که ببینن دلبری حرفی ندارن. نگاهی به چشمای سرکشش انداختم و گفتم _میشه این طوری حرف نزنید ؟ نزدیک تر اومد و کشدار گفت _ناز زیاد داری،خشن رو دوست نداشتی،دارم با آرومی نازتو می خرم… اینم دوست نداری. سرش رو نزدیک آورد و کنار گوشم گفت _وقتی فروخته میشی به این و اون باید تحمل هر حرفیو داشته باشی… من سیصد میلیون پول ندادم که تو رو دکوری نگه دارم . با تته پته گفتم _منظورتون چیه؟ موهامو کنار زد _منظورم واضحه،من مَردم… یه نیازایی دارم.به جای پول دادن به فاحشه های دو هزاری تو رو خریدم تا هر وقت میخوام باشی… در دسترسم باشی… اعتراض نکنی… چون مال منی کوچولو… لاله ی گوشمو بوسید و زمزمه کرد _فقط مال من. خودمو پس کشیدم که بلند شد و گفت _نترس خانم کوچولو امشب رو مود این حرفا نیستم اما برای شب های آینده آماده باش من از ناز کشیدن زیادی هم خوشم نمیاد . 🤍💕🤍💕🤍
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.