cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ستاره های خاموش

♥️ بسم الله الرحمن الرحیم ♥️ رمان ستاره های خاموش ✨ اولین اثر liliom ✨🤍 ادمین تبادل و تبلیغات: @nrawa پارت گذاری: هر روز دو پارت غیر از جمعه ها💞 ❌ رمان بعد از اتمام چاپ میشود. کپی پیگرد قانونی دارد ❌

Mostrar más
Irán270 841El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
235
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

✨✨ سلام به عشق های دلم😍 پارت های امشب تقدیم به شماااا❤️😁 فردا شب هم چهار پارت داریم🤍🙏🏻 کلی دوستتون دارم 😘😍 شبتون بخیررررر 💋 ✨✨
Mostrar todo...
#پارت_دیویست_و_سی_و_هفتم : بهزاد دستی به موهایش که از آب باران کاملا خیس شده بود کشید و ناگهان جدی شد : _ منم فکر نمیکردم انقدر احمق باشی که با وجود دیار هنوز هم کنار برکه ایستادی! با تعجب به هر دو نگاه کردم. دیار که بود؟ امیر از خشم سرخ شده بود. بهزاد دوباره به حالت اولش برگشت. به من نیم نگاهی انداخت: _ برکه خیس شد...بریم تو؟ امیر کمی خودش را جلو کشید و صدایش دیگر خونسرد نبود: _ برکه خودش میره تو!....تنها! بهزاد لبخندش عمق گرفت و بعد کلید را در دستش چرخاند: _ چطوره سه تایی بریم تو؟! تازه به خودم آمدم. قبل از آنکه در را باز کند خودم را درست جلویش انداختم و کمرم را به در کوباندم. کلید در دستش خشک شد و صورتش در فاصله ی کمی از من قرار گرفت. نگاهش روی صورتم گردشی کرد و لبش کج شد. با حرص گفتم: _ نمیشه بیای تو! امیر دست دور شانه ی بهزاد انداخت و او را عقب کشید. بهزاد دست امیر را آرام و با ملاحظه از روی شانه اش پس زد و سرش را کمی کج کرد: _ این انصافه؟ من تازه از خارج برگشتم. بعد از این همه سال...اینجوری استقبال میکنین ازم؟ اخم هایم در هم شد و چشمم به امیر خورد. سرش را جلو آورده بود و زل زل به گردن بهزاد نگاه میکرد. اخم هایش در هم بود و معلوم بود که تمرکز زیادی به خرج میدهد برای دیدن گردنش! نفسم تنگ شد..آن خالکوبی لعنتی!
Mostrar todo...
#پارت_دیویست_و_سی_و_ششم : نیم نگاهی سنگین به من انداخت که دستم را آرام از روی بازویش برداشتم. او هم آرام و همانطور خونسرد کنارم ایستاد: _ اینجا چی میخوای بهزاد؟ با شنیدن صدای امیر ابروهایم بالا پرید. مگر او را می شناخت؟ بهزاد کمی جلو آمد و درست رو به روی امیر ایستاد. لبخندش کمی جمع شد: _ به! امیر خرسند! دلم برات تنگ شده بود! امیر همانطور خونسرد و بی تفاوت به سر تا پای بهزاد نگاه کرد: _ قرار بود بری دیگه برنگردی! بهزاد تخس سری تکان داد: _ قرار بود ولی دیگه از الان به بعد... رعد برقی زد و باران نم نمی شروع به باریدن کرد. بهزاد با نیم نگاهی به من اضافه کرد: _ نیست! امیر دستش را دراز کرد و خونسرد یقه ی بهزاد را در مشتش گرفت و او را محکم به طرف خود کشید. بهزاد کمی تلو تلو خورد و درست رو به روی امیر ایستاد و دست هایش را با خنده بالا گرفت: _ اوه چه دوست پسر غیرتی داری برکه! چند سال پیش که منو از زندگیت الک کرد دقیقا همینجوری یقم رو گرفته بود و میگفت باید برم و دیگه پیدام نشه!...متاسفم....ولی من الان اومدم که بمونم! امیر خشمگین نگاهش کرد و بعد او را ول کرد. آنقدر محکم ولش کرد که نزدیک بود بهزاد با پشت روی زمین بیفتد. امیر دست هایش را در جیب بارونی اش فرو کرد و فهمیدم که سعی دارد هنوز هم خونسرد باشد: _ فکر نمیکردم انقدر احمق باشی که بخوای برگردی!
Mostrar todo...
#پارت_دیویست_و_سی_و_پنجم : با حس حضور امیر در کنارم هم نتوانستم دهان بازم را ببندم. بعد از این همه وقت بی خبری و ندیدن هم ، اینگونه ابراز احساسات میکرد؟ با دیدن دهان بازم دستش را در جیب شلوار جینش که کمی از روی زانو پاره بود ، فرو کرد: _ چیه؟ چرا ماتت برده؟ اینجوری نگاهم نکن...الان دوست پسرت سیستمم رو میاره پایین ، دوباره از اول میبنده! حرفش را متوجه نشدم. یعنی راستش را بخواهم بگویم اصلا نشنیدم که چه گفت! نگاهم روی هیکلش چرخ خورد. کمی هیکلی شده بود. ناخودآگاه با به یاد آوردن دوران جنگ و دعوا هایمان و آن پسر قیطونی با موهای بلند اخم هایم در هم شد و یک قدم محکم به طرفش برداشتم: _ بهزاد! یک جورهایی با تکرار اسمش میخواستم به خودم یادآوری کنم که چه موجودی برگشته است! کمی شیطانی نگاهم کرد اما با نیم نگاهی به کنار من رنگ نگاهش تیره شد. دستی دور دهانش کشید: _ بهزاد چی؟ کی اومدم؟ چرا اومدم؟ چرا تا حالا خبری از خودم بهتون ندادم؟ کله ام را با همان اخم به نشانه ی نفی تکان دادم. برایم مهم نبود. او الان اینجا چه غلطی میکرد؟ پر از تحکم به حرف آمدم: _ این وقت شب در خونه ی من چی میخوای؟ لبخند کجش عمق گرفت و امیر کمی جلو آمد. با نیم نگاهی به امیر کمی تعجب کردم. صورتش خونسرد بود اما چشم هایش طوفانی! امیر که خواست قدم بعدی را به طرف بهزاد بردارد ، دستم را روی بازویش گذاشتم.
Mostrar todo...
#پارت_دیویست_و_سی_و_چهارم : ذهنم خسته بود! حرف های تکینی که حتی اسمش هم دروغین بود یک طرف و تماس های بی پاسخی که از طرف امیر روی صفحه ی موبایلم نقش بسته بود ، یک طرف دیگر! از اتوبوس پیاده شدم و پیاده به سمت خانه رفتم. نزدیک خانه که شدم ، ماشینی با سرعت وحشتناک بالایی از کنارم رد شد و داخل کوچه پیچید. کمی دقت کردم و چشم هایم گشاد شد. ماشین امیر بود! به سرعت وارد خیابان شدم. با دیدن شخصی که رو به روی خانه ام ایستاده بود و با در ور می رفت ، چشم های ریز شد و ترسی در وجودم ریشه دواند. سعی کردم مرد را آنالیز کنم. موهای کوتاه و پرپشت داشت و چون پشت به من بود چیزی از او نمیدیدم. بهتر بود که آنالیز نمی کردم. سر مرد که کمی به طرف شانه اش خم شد با دیدن خالکوبی نزدیک گردنش از جا پریدم. او؟...اینجاا؟؟بی توجه به امیری که از ماشین پیاده شده بود و با عصبانیت نگاهم میکرد و چیز هایی میگفت ، به طرف او پا تند کردم و کلا حضور امیر و آن حس بدی که در وجودم بود را از یاد بردم. با بهت زمزمه کردم: _ بهزاد؟ با شنیدن صدای من با لبخند کجی به طرفم برگشت. خیلی عوض شده بود. چند سال بود که او را ندیده بودم؟ موهایش که قبلا بلند بود و کمی روی شانه هایش میریخت را به طرز زیبایی کوتاه کرده بود. فک محکم و چهره ی تخسش و آن لبخند کجش از او پسری مرموز ساخته بود. به سر تا پایم نگاه کرد و لبش بیشتر کج شد. نگاهش را که دوباره بالا آورد ، از روی شانه ام به پشت سرم نیم نگاهی انداخت. نگاهش کمی طولانی شد و بعد یک ابرویش بالا رفت: _ فکر کنم بد موقع اومدم!
Mostrar todo...
✨✨ سلام به عشق های دلم😍 نماز روزه هاتون قبول باشه🤍🙏🏻 و اینکه عیدتون هم مبارک باشهههه❤️❤️ ببخشید من دیشب پارت نزاشتم ، امشب دیروقت چهار تا پارت میزارم😁 کلی دوستتون دارم 😘😍 شبتون بخیررررر 💋 ✨✨
Mostrar todo...
✨✨ سلام به عشق های دلم😍 پارت های امشب تقدیم به شماااا❤️😁 نماز روزه هاتون قبول باشه🤍🙏🏻 کلی دوستتون دارم 😘😍 شبتون بخیررررر 💋 ✨✨
Mostrar todo...
#پارت_دیویست_و_سی_و_سوم : از خوردن دست کشیدم. نگاهش کردم : _ اسمت چیه؟ خونسرد نگاهم کرد : _ من قرار نیست به همه ی سوال هات جواب بدم! پوزخندی زدم و ابرویم را نمایشی بالا انداختم : _ بله درسته! تبسم هم میدونه؟ اخم هایش درهم شد : _ اون میدونه که اسم واقعی من تکین نیست اما از هیچ چیز خبر نداره! چنگال را درون ظرف پرت کردم و محکم گفتم : _ کسی توی این دنیا هست که همه چیز شما رو بدونه؟؟ نمیدانم چرا اما احساس کردم لبخند غمناکی گوشه ی لبش شکل گرفت : _ یک کسی بود ولی الان نیست! نمی‌دانم چرا اما لحظه ای ناراحت شدم. سرم را پایین انداختم و گفتم : _ متاسفم! دیگر صحبتی بینمان زده نشد. ده دقیقه ی بعد هر دو از جایمان بلند شدیم و تکین بدون کلامی پول کافه را پرداخت کرد و زودتر از من از کافه بیرون رفت! تمام راه خانه از شرکت تا خانه ، سرم را شیشه ی اتوبوس تکیه دادم و ذهنم درگیر شد. شایان و امیر کمم بودند که تکین هم یکدفعه ای سر و کله اش پیدا شد. دقیق نمیدانستم قصدش چیست و گاهی به حد مرگ از او میترسیدم اما سعی میکردم که به خودم القا کنم او آدم خوبی است و قصدش جز کمک چیزی نیست!....اما ته قلبم شک داشتم! او مرد باهوش اما به شدت مرموزی بود!
Mostrar todo...
#پارت_دیویست_و_سی_و_دوم : چشم گشاد میکنم : _ دیوانه شدی؟ مگه تو دوست امیر نیستی؟ با همان نیشخند اعصاب خوردکنش نگاهم میکند : _ یه راهنمایی بیبی گرل...رول من کنار تو دوست امیر بودن نیست! پس وقتی کنار توام نگران دوستی بین خودم و امیر نیستم! سرم را تکان تکان میدهم : _ قرار نیست به این زودی ها دست از سرم برداری؟ میخندد : _ in your dreams! آهی میکشم : _ از کجا انقدر منو میشناسی؟ برق شیطنت درون چشمانش کاملا از بین رفت. اخم کمرنگی بین دو ابرویش نقش بست. وقتی که کیک فرانسوی و اسپرسو را روی میز گذاشتند ، برخلاف تصورم اسپرسو را یک نفس سر کشید و تقریبا عصبی گفت : _ فکر کن آمارتو در آوردم! مشکوک پرسیدم : _ از امیر؟ پوزخندی زد و نگاهش را به کیک دوخت : _ آمار تو رو از امیر بگیرم؟ اون خودش آمار بقیه رو از طریق من در میاره! سکوت کردم و چنگال را برداشتم و آرام آرام کیکم را خوردم. سنگینی نگاهش را حس کردم اما سرم را بالا نیاوردم. همانطور که تکه ی لذیذ کیک را آرام می جویدم پرسیدم : _ اسم واقعیت تکین نیست ، درسته؟ با مکث صدایش بلند شد : _ نه نیست!
Mostrar todo...
✨✨ سلام به عشق های دلم😍 پارت های امشب تقدیم به شماااا❤️😁 نماز روزه هاتون قبول باشه🤍🙏🏻 کلی دوستتون دارم 😘😍 شبتون بخیررررر 💋 ✨✨
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.