cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

آکرُلیزیانا|ภ๏שєl💕🦖

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﷽ 🗝•●رمان آنلاین آکرولیزیانا●• 🗝●خیانتکار عاشـ♥ـق و بۍ‌محابا● 🗝●به‌قلم•𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱.𝓓𝓮𝓼𝓽𝓻𝓸𝔂𝓮𝓻●

Mostrar más
Irán229 871El idioma no está especificadoLa categoría no está especificada
Publicaciones publicitarias
358
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
Sin datos30 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پارت‌اینده.....💯😂❤️‍🔥 پوفی از درد کشیدم و گفتم: - ببین خواهش میکنم اروم #بکش بیرون نچی کرد وگفت - خب باید یک جوری بکشم بیرون که خون نیاد و #دردت نگیره - ببین الان شرایط خیلی #خاصیه من دردم میگیره دستش و اطراف #شیشه ای که توی پام بود چرخوند و گفت: - خب پات و بگیر من #بکشم بیرون با #بغضی از درد گفتم: - #دردم میاد... ببخشید ارومی گفت و با کشیده شدن ناگهانی شیشه از پام جیغ #فرابنفشی کشیدم... #ای‌منحرف‌برو‌مغزت‌‌و‌بشور😂🤣 #‌نخونی‌نصف‌عمرت‌بر‌فناست😂❤️‍🔥🍷 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Mostrar todo...
😂❌#جررر‌دختره‌با‌پسره‌از‌مراسم‌عروسی‌فرارکردن❌😂 گوشه دامن #لباس_عروس و گرفتم پله هارو‌ رفتم پایین. دستم و سایه بان چشمان کردم و با دیدنش لبخندی زدم و گفتم: - زیبا شدی. نچ نچی کرد و گفت: - بیا. اینقد روغن زدن بهت #روغنی شدی! در ماشین و ازش گرفتم و سوار ماشین شدم. دامن و جمع کردم و در و بستم. ماشین و دور زد و سوار ماشین شد. دسته گل و از پشت ماشین #دستم داد و گفت: - ای کاش نمیفرستادمت ارایشگاه. همون معمولیت و بیشتر دوست دارم. - حالا یک روزه. همیشه که قرار نیست اینجوری باشه. کمربندش و بست و به اطراف نگاه کرد. به سمتم برگشت و با نیش باز گفت: - اماده ای همرو بزاریم بریم یک جا دیگه؟ - پس #مراسم چی؟ - اون شبه. تا شب باید بشینیم جواب پس بدیم. کمربند و بستم و با لبخند دندون نمایی گفتم: - از اونجایی که باهات کاملا موافقم. #اماده برای هر چیزی! ماشین و روشن کرد و گفت: - مطمعنم بابام منو میکشه. ولی میریم. یک #روزه! دنده رو عوض کرد و خیابون و دور زد با #سرعت خلاف جهت مسیر حرکت کرد. #نخونی‌پشیمون‌میشی🙌👍 #بدو‌بیا‌تا‌لینکش‌باطل‌نشده❤️‍🔥🚫💯 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Mostrar todo...
😂❌#جررر‌دختره‌با‌پسره‌از‌مراسم‌عروسی‌فرارکردن❌😂 گوشه دامن #لباس_عروس و گرفتم پله هارو‌ رفتم پایین. دستم و سایه بان چشمان کردم و با دیدنش لبخندی زدم و گفتم: - زیبا شدی. نچ نچی کرد و گفت: - بیا. اینقد روغن زدن بهت #روغنی شدی! در ماشین و ازش گرفتم و سوار ماشین شدم. دامن و جمع کردم و در و بستم. ماشین و دور زد و سوار ماشین شد. دسته گل و از پشت ماشین #دستم داد و گفت: - ای کاش نمیفرستادمت ارایشگاه. همون معمولیت و بیشتر دوست دارم. - حالا یک روزه. همیشه که قرار نیست اینجوری باشه. کمربندش و بست و به اطراف نگاه کرد. به سمتم برگشت و با نیش باز گفت: - اماده ای همرو بزاریم بریم یک جا دیگه؟ - پس #مراسم چی؟ - اون شبه. تا شب باید بشینیم جواب پس بدیم. کمربند و بستم و با لبخند دندون نمایی گفتم: - از اونجایی که باهات کاملا موافقم. #اماده برای هر چیزی! ماشین و روشن کرد و گفت: - مطمعنم بابام منو میکشه. ولی میریم. یک #روزه! دنده رو عوض کرد و خیابون و دور زد با #سرعت خلاف جهت مسیر حرکت کرد. #نخونی‌پشیمون‌میشی🙌👍 #بدو‌بیا‌تا‌لینکش‌باطل‌نشده❤️‍🔥🚫💯 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Mostrar todo...
پارت‌اینده.....💯😂❤️‍🔥 پوفی از درد کشیدم و گفتم: - ببین خواهش میکنم اروم #بکش بیرون نچی کرد وگفت - خب باید یک جوری بکشم بیرون که خون نیاد و #دردت نگیره - ببین الان شرایط خیلی #خاصیه من دردم میگیره دستش و اطراف #شیشه ای که توی پام بود چرخوند و گفت: - خب پات و بگیر من #بکشم بیرون با #بغضی از درد گفتم: - #دردم میاد... ببخشید ارومی گفت و با کشیده شدن ناگهانی شیشه از پام جیغ #فرابنفشی کشیدم... #ای‌منحرف‌برو‌مغزت‌‌و‌بشور😂🤣 #‌نخونی‌نصف‌عمرت‌بر‌فناست😂❤️‍🔥🍷 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Mostrar todo...
#به‌دور‌از‌هر‌تکرار 🤯💢‼️ +هیچکس #صاحب من نیس.. من سگ نیستم که صاحاب داشته باشم... من یه زن #تنهام با دو تا بچه... نه تو برام مهمی نه تو.. خودم از پس زندگیم بر میام.. یهو سرم #تیر کشید که اهمیتی بهش ندادم و ادامه دادم.. +شما فکر کردین هر کدومتون دست من و #بگیره میتونه منو ببره؟ منم یه #غروری دارم یه حق و حقوقی دارم.. زندگیم پر شده از ادمایی که من و زندگیم براشون #هیچ ارزشی نداره.. من نیازی به شما دو تا ندارم... خودم از پس بچه هام بر میام.. روزی میرسه که #موفقیت منو میبینین.. فقط منتظر اون روزم... اون روزی که نشونتون بدم #حضور شما ها تو زندگی من،نه چیزی ازم کم میکنه نه چیزی اضافه...
Mostrar todo...
- جویین 😳❌ ••
- 8 نفر تا باطل شدن لینک 😪💔 ••
دختره پسره رو مست می کنه تا مدارکشو بدزده اما ببین پسره ی زرنگ میفهمه چه بلایی سرش میاره...😱😭🙊
Mostrar todo...
رمانی متفاوت و سرتاسر هیجان...😰
بطری #مشروبو برعکس کرد و تمامشو
ادااممش و میخوامم . . .🥲❤️‍🔥
واقعا خسته شدم از بس داخل ناشناس درخواست لینک رمان #خلجان رو کردین😭💔 بجنبید جوین بشین تا لینکش باطل نشده😱🔞 - امشب باهام باش... آشوب! با چشمان اشکی، نگاهم خیره‌ی مردِ غیر قابلِ کنترل رو به رویم بود. - تو مستی... سرش را جلو آورد و موهای نم دارش را به قفسه‌ی #سینه‌ام فشرد؛ کاش #حوله‌‌ای که در تنم بود انقدر کوتاه نبود! - میخوامت... صدایش از شدت #نیاز می‌لرزید. آب دهانم را قورت دادم و خواستم فاصله بگیرم که دست هایش دور #کمرم پیچیده شدند. از حرکات ماهرانه‌ی دست‌هایش #بدنم به #لرزش افتاده بود؛ چرا انقدر میان مان #گرما بود؟ این #عشق_ممنوعه جفتمان را می‌کشت! نالیدم: - رسا... با #بوسه‌ی داغش روی #لبانم حرفم نیمه تمام ماند. سرش به سمت #گردنم پیشروی کرد. با برخورد لب هایش به پوست گردنم تمام تنم مور مور شد! #خمار پچ زد: - دلم باز شدن گره ی لعنتی این حوله ی زیادی دلبرِ تو تنت و بعد فتح بدنِ بِکرت رو می‌خواد! #استخوان ترقوه‌ام را بوسید که ناگهان صدای جیغ زیادی آشنایی بلند شد و...😱💯 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8 یه رمان باقلوا آوردم براتون🥰💋 عاشقانه ای پر از هیجان😍🚫 رمانش حق عضویتی عجله کنید😱👇 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8جوین شید که دیگه لینک رو نمیزارم
Mostrar todo...
خـــــلجـان ও

『 ﷽ 』 ✥ رمان خَلَجان؛ در حال تایپ ✥ ✠• پارت گذاری: در هفته پنج پارت. ✠• ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی. ✠• رمان تا انتها به صورت رایگان پارت گذاری می‌شود. ✠•ادمین تبادلات: @parmida_Man

دختره پسره رو مست می کنه تا مدارکشو بدزده اما ببین پسره ی زرنگ میفهمه چه بلایی سرش میاره😱😭🙊 پارتی از آینده✨ پرتم کرد رو زمین....قبل اینکه بلند شم با خشونت پاهامو ازم هم #باز کرد و پاشو محکم #بین پاهام فشار داد... جیغ فرابنفشی کشیدم...بطری #مشروبو برعکس کرد و تمامشو روی بدن نیمه #لختم خالی کرد... بطری خالی شده رو بالا برد و محکم روی #رون پام کوبید... نفسم از درد رفت...قهقه ی بلندی سر داد و بطری رو روی زمین کوبید که سرش پرید و تیز شد... با وحشت نگاش کردم که بطری رو روی #سینم گذاشت و کشید...سوزش وحشتناکی رو حس کردم... دوباره قهقه ای زد و بطری رو اینبار روی قلبم قرار داد و گفت...با زندگی خدافظی کن #هرزه کوچولو... رمانی متفاوت و سرتاسر هیجان...😰 دختری جسور و البته مظلوم در بند سرهنگی خشن و مغرور...😈⛓🚬 نبض اغواگر تو🫀 https://t.me/joinchat/t3uYeErXK4s0NWE0
Mostrar todo...
🫀نبض اغواگر تو🚬

نبض اغواگر تو شیره ی درد رو از جونم میکشه و شیرینی آرامشو مهمون کامم می کنه...🫀〰 به قلم زهرا سلطانی💫 پارت گذاری یک روز در میان✒ لینک دعوت:

https://t.me/joinchat/t3uYeErXK4s0NWE0

لینک ناشناس جهت نظر دهی:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-184791-ZSX5SRH

پسره داره تمرین می‌کنه چطوری نماز بخونه🥺😂♥️ - گند زدی؛ دوباره از اول بخون رسا. با چشم هایی به خون نشسته بهم‌نگاه کرد و نفس عمیقی کشید: - آشوب این دوازدهمین باریه که دارم نماز میخونم. به مولای علی قسم اینبار هم‌ بگی اشتباهه یه بلایی سر خودت و خودم‌ میارم. با شیطنت چشمکی زدم و جواب دادم: - باشه بخون. شروع کرد به خوندن اذان. تا اینکه رسید به رکعت دوم و نوبت رکوع شد: _ سبحان ربی العظیم.... با یه حرکت سریع پریدم روی کولش که با کله پخش زمین شد و دادش دراومد. از خنده می‌خواستم زمین رو گاز بزنم که رسا سریع چرخید به سمتم: - گور خودت رو کندی آشوب... به سمت صورتم هجوم آورد که با داد بابا چشمای هر دومون گرد شد: - اینجا چه غلطی میکنید؟ #پارت_واقعییییی😱😱💯💯💯 روایت دختری که عاشق یک گارسون میشه و حالا باید دید پدر دختر اجازه می‌ده با هم باشن یا نه!!!!!🚫🚫💯💯 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8
Mostrar todo...
خـــــلجـان ও

『 ﷽ 』 ✥ رمان خَلَجان؛ در حال تایپ ✥ ✠• پارت گذاری: در هفته پنج پارت. ✠• ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی. ✠• رمان تا انتها به صورت رایگان پارت گذاری می‌شود. ✠•ادمین تبادلات: @parmida_Man

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.